خوانش نوشته «کف» در پیوند با بحران‌های فضایی و محیط‌زیستی ایران معاصر؛

معماری، صحنه‌ای برای حافظه جمعی

0 ۱۳۷

نوشته «کف» با ساختاری متشکل از سیزده پرده و یک پایان، به بازنمایی حافظه جمعی و فروپاشی تدریجی فضاهای زیست در ایران معاصر می‌پردازد. متن با بهره‌گیری از صحنه‌های نمایشی و نشانه‌های معماری، از نفت‌خانه‌ها و مساجد تا ویلاها، جاده‌ها، رودخانه‌ها و میدان‌های شهری، بستری می‌سازد که در آن بحران اجتماعی، محیط‌زیستی و فرهنگی به تصویر کشیده می‌شود.

 

این متن با رویکردی بین‌رشته‌ای، پیوند میان نمایش‌نامه، معماری و مطالعات شهری را بررسی می‌کند. از یک‌سو، معماری در «کف» نه صرفا به‌عنوان پس‌زمینه، بلکه به‌مثابه کنشگر اصلی روایت عمل می‌کند؛ مسجد نیمه‌کاره، استخر خشک، جاده قفل‌شده و کعبه‌ی ابرهه، همگی بازتابی از مناسبات قدرت و سرمایه‌اند.

 

از سوی دیگر، زبان استعاری متن نشان می‌دهد که چگونه معماری به میدان نزاع بر سر هویت، حافظه و بقا بدل می‌شود. در نهایت متن استدلال می‌کند که «کف» را می‌توان سندی دراماتیک از استعمار داخلی، تخریب محیط‌زیست و کالایی‌سازی فضا در ایران معاصر دانست. این نمایش‌نامه فرصتی فراهم می‌آورد تا مرزهای میان تئاتر و معماری شکسته شود و معماری به‌مثابه صحنه‌ای زنده برای بازاندیشی در مفهوم توسعه و اصالت فرهنگی به کار گرفته شود.

 

این متن با رویکردی بین‌رشته‌ای، پیوند میان نمایشنامه، معماری و مطالعات شهری را بررسی می‌کند. از یک‌سو، معماری در «کف» نه صرفا به‌عنوان پس‌زمینه، بلکه به‌مثابه کنشگر اصلی روایت عمل می‌کند؛ مسجد نیمه‌کاره، استخر خشک، جاده قفل‌شده و کعبه‌ی ابرهه، همگی بازتابی از مناسبات قدرت و سرمایه‌اند

 

مقدمه
در دوران معاصر، معماری بیش از هر زمان دیگری درگیر پرسش‌های اجتماعی، محیط‌زیستی و سیاسی است. فضا دیگر نه ظرفی خنثی، بلکه ابزاری برای شکل‌دهی به روابط قدرت و حافظه جمعی است. در ایران، این پرسش به‌ویژه در پی توسعه‌ی نامتوازن، بحران منابع طبیعی و کالایی‌سازی بی‌وقفه‌ی زمین اهمیتی دوچندان یافته است. در چنین زمینه‌ای، نمایش‌نامه‌ی کف، فضا را به زبان اصلی نقد بدل می‌سازد. در این اثر، هر مکان روایی، از نفت‌خانه‌ی جنوب تا قهوه‌خانه‌ی شمال، از رود خشک تا مسجد نیمه‌کاره، نه پس‌زمینه‌ی داستان، بلکه خود «سوژه‌ی بحران» است.

 

این مقاله کف را از منظر معماری و علوم انسانی می‌خواند. هدف، کشف شیوه‌هایی است که در آن فضا به میدان آشکارسازی روابط قدرت، مقاومت و حافظه تبدیل می‌شود. در نمایش‌نامه، فضاها حامل تضادهای زمانه‌اند: هم محصول توسعه‌ی سرمایه‌دارانه و هم نشانه‌ی فرسایش حافظه جمعی. در این میان، صدای «کُر» به‌مثابه وجدان جمعی عمل می‌کند؛ صدایی که هم نابودی را روایت می‌کند و هم امکان بازآفرینی معنا را زنده نگاه می‌دارد.

 

نمایش‌نامه‌ی کف نشان می‌دهد که چگونه فضاها می‌توانند هم‌زمان ابزار سلطه و بستری برای مقاومت باشند. مسجدی که گنبدهایش معوج است، میدان شهری که از زندگی تهی می‌شود، رودخانه‌ای که به لجن بدل می‌گردد، و کعبه‌ای که در جاه‌طلبی شخصی ساخته می‌شود، همگی نمونه‌هایی از فضایی‌اند که به‌واسطه‌ی قدرت از معنا تهی می‌شود. اما همان فضاها، در لحظه‌ای دیگر، حامل ردپای حافظه و امکان بازاندیشی‌اند: در سکوت کارگران، در خنده‌ی تلخ کشاورزان، در صدای تکرارشونده‌ی کُر، و در اشیایی چون کوزه و سفره، حافظه زنده می‌ماند.

 

از منظر روش‌شناسی، تحلیل حاضر از رویکرد تفسیری و نشانه‌شناسی اجتماعی بهره می‌گیرد. متن نمایشی همانند یک شهر خوانده می‌شود؛ صحنه‌ها همچون میدان‌ها و کوچه‌هایی هستند که در آن‌ها روابط قدرت و حافظه تلاقی می‌کنند. این شیوه به ما امکان می‌دهد تا تئاتر را نه فقط عرصه‌ی بازنمایی، بلکه ابزار شناخت معماری بدانیم.

 

در نهایت، مقدمه بر این فرض استوار است که کف نوعی معماری زبانی است؛ معماری‌ای که در قالب صحنه‌های تئاتری ساخته و ویران می‌شود. این اثر نه‌تنها بحرانی فضایی را بازمی‌نماید، بلکه امکانی نظری برای‌اندیشیدن به آینده‌ی فضا فراهم می‌سازد. در جهانِ کف، معماری صرفا کالبدی نیست؛ حافظه‌ای است که با هر ترک، صدا و اشیا زنده می‌ماند.

 

فصل اول: بازنمایی معماری در صحنه‌های نمایش‌نامه کف
در نمایش‌نامه کف، فضا نه دکور صحنه بلکه شخصیت اصلی روایت است. متن با استفاده از نشانه‌های معماری ایران، مسجد، استخر، میدان، رودخانه و قهوه‌خانه، سازوکارهای بحران محیط‌زیستی، فرسایش اجتماعی و فراموشی فرهنگی را به نمایش می‌گذارد. هر مکان در این اثر حامل روایتی از انقطاع حافظه و تهی‌شدن معناست؛ جایی‌که معماری، به‌جای بستر زندگی، به ابزاری برای انکار آن بدل می‌شود.

 

 

پرده‌ی مسجد نیمه‌کاره از نخستین لحظاتی است که این فروپاشی معنا آشکار می‌شود. مناره‌ی کج و گنبدهای معوج، نشانه‌هایی از تحریفِ فرم‌اند؛ قدرت، نشانه‌ها را در خدمت نمایش و جاه‌طلبی فردی می‌گیرد. خنده‌ی خفه‌ی کارگران در پس‌زمینه، همان صدای مقاومت است در برابر معماری‌ای که از حافظه‌ی جمعی جدا شده است.

 

در دوران معاصر، معماری بیش از هر زمان دیگری درگیر پرسش‌های اجتماعی، محیط‌زیستی و سیاسی است. فضا دیگر نه ظرفی خنثی، بلکه ابزاری برای شکل‌دهی به روابط قدرت و حافظه جمعی است. در ایران، این پرسش به‌ویژه در پی توسعه‌ی نامتوازن، بحران منابع طبیعی و کالایی‌سازی بی‌وقفه‌ی زمین اهمیتی دوچندان یافته است

 

در میدان شهرداری رشت، فضا از حیات اجتماعی تهی می‌شود تا تصویر مطلوب قدرت را عرضه کند. با فرمان مأمور، بساط دست‌فروش‌ها جمع می‌شود و میدان به «نمایی توریستی» بدل می‌گردد. متن این جدایی را نه صرفا در کلام، بلکه از طریق خالی‌شدن تدریجی صحنه نشان می‌دهد؛ سکوت میدان، سکوت جامعه‌ای است که از حافظه‌اش جدا شده است.

 

پرده‌ی سالن کنفرانس معماران با زبان نمایش و تبلیغ منطق «جامعه‌ی نمایش» را تصویر می‌کند. معماران با لبخند و نورپردازی از پروژه‌هایی سخن می‌گویند که قرار است شهرهای آینده را بسازند، اما هم‌زمان، بر پرده‌ پس‌زمینه تصاویر ویرانی و خشکی رودها دیده می‌شود. معماری به کالایی نمایشی تبدیل شده است؛ وعده‌ای پرزرق‌وبرق که بر خرابه‌های زیست واقعی بنا می‌شود.

 

در پرده‌های بعد، استخر خشک، خاک ربوده‌شده‌ی جزیره‌ی هرمز، جاده‌ی قفل‌شده و رود آلوده‌ی زرجوب، استمرار همین منطق‌اند. هر یک از این فضاها نشان می‌دهند که چگونه کالبدهای معماری و طبیعی، هم‌زمان میدان تخریب و حافظه‌اند. استخرِ ترک‌خورده استعاره‌ای از بحران آب و فروپاشی پیوندهای اجتماعی است؛ خاک جزیره، در دست گردشگران، به کالایی برای مصرف بدل می‌شود؛ جاده‌ای که حرکت در آن ناممکن است، نشانه‌ی توقف حافظه‌ی جمعی است.

 

در همه‌ی این موقعیت‌ها، متن با زبانی شاعرانه، سازوکار فراموشی را افشا می‌کند. فضاها در عین ویرانی، هنوز نشانه‌هایی از گذشته را در خود دارند: ترک‌ها، سکوت‌ها و اشیای کوچک، همگی حامل ردپای زیست‌اند. در پایان این فصل از خوانش، کف تصویری از معماری معاصر ایران به دست می‌دهد که در آن بحران فضا و بحران معنا بر یکدیگر منطبق شده‌اند؛ فضاها به صحنه‌هایی برای نمایش قدرت و فراموشی بدل شده‌اند، اما در دل همین ویرانی، پژواکی از حافظه و امکان مقاومت همچنان شنیده می‌شود.

 

فصل دوم: معماری و قدرت؛ از مناره‌های انحرافی تا کعبه ابرهه
در نمایش‌نامه کف، معماری نه‌تنها بازتاب بحران اجتماعی، بلکه ابزار و صحنه‌ی اعمال قدرت است. متن نشان می‌دهد که چگونه فرم‌های معماری، از مسجد و میدان تا ویلا و کعبه، از معنا تهی شده و در خدمت نمایش و مشروعیت‌بخشی قدرت قرار گرفته‌اند. در این میان، معماری از «فضای سکونت» به «زبان سلطه» تبدیل می‌شود؛ هر سازه روایت‌گر رابطه‌ای پنهان میان ایدئولوژی، سرمایه و هوس است.

 

پرده‌ی مسجد نیمه‌کاره نقطه‌ی آغاز این خوانش است. مناره‌ی کج و گنبدهای ناقص در آن نه‌تنها نشانه‌ی فنی، بلکه استعاره‌ای از انحراف‌اند. معمارِ صحنه طرحی از «یک منار و دو گنبد» در دست دارد، و در همان لحظه، مفهوم به ابزاری برای خودنمایی بدل می‌شود. مسجد در کف از مکان به صحنه‌ی نمایش تبدیل می‌شود و این دگردیسی، زوال اعتماد جمعی را آشکار می‌کند.

 

در میدان شهرداری رشت، همین منطق در مقیاس شهری تکرار می‌شود. با ورود مأمور دولتی و دستور «جمع‌کردن بساط‌ها برای گردشگر»، میدان از زندگی تهی و به ویترینی زیبا اما بی‌روح تبدیل می‌شود. این صحنه نشان می‌دهد چگونه سیاست شهری حافظه‌ی زیسته‌ی مردم را در برابر منطق نمایش قربانی می‌کند. آن‌چه برای گردشگر ساخته می‌شود، در حقیقت حذف واقعیت اجتماعی است. در کف، این گسست با حذف تدریجی صداها و حرکت‌ها روی صحنه ملموس می‌شود.

 

نمایشنامه‌ی کف نشان می‌دهد که چگونه فضاها می‌توانند هم‌زمان ابزار سلطه و بستری برای مقاومت باشند. مسجدی که گنبدهایش معوج است، میدان شهری که از زندگی تهی می‌شود، رودخانه‌ای که به لجن بدل می‌گردد، و کعبه‌ای که در جاه‌طلبی شخصی ساخته می‌شود، همگی نمونه‌هایی از فضایی‌اند که به‌واسطه‌ی قدرت از معنا تهی می‌شود

 

پرده‌ی سیزدهم، سالن کنفرانس معماران، نمونه‌ی آشکار «جامعه‌ی نمایش» است. معماران در میان نور و موسیقی از پروژه‌های عظیم خود سخن می‌گویند، در حالی‌که تصاویر تخریب و خشکی رودها پشت آن‌ها پخش می‌شود. معماری در این‌جا به ابزار تبلیغ توسعه تبدیل شده است؛ زبانی برای مشروعیت‌بخشی به تخریب. دست‌زدن‌های ضبط‌شده‌ی حضار، کنایه‌ای است به جامعه‌ای که حتی شور و تحسینش از پیش طراحی شده است.

 

پرده‌های قهوه‌خانه و سفره‌ی آلوده نیز چهره‌ی روزمره‌ی همین قدرت‌اند. در قهوه‌خانه، کشاورزانِ شکست‌خورده از فروش زمین سخن می‌گویند؛ قدرت این‌جا دیگر در فرمان مستقیم نیست، بلکه در منطق سرمایه جریان دارد. در سفره، آلودگیِ ماهی‌ها نشان می‌دهد که چگونه قدرت می‌تواند از طریق تخریب محیط‌زیستی، بر بدن‌ها و زندگی مردم تسلط یابد.

 

در پایان، کعبه‌ی ناتمام ابرهه تمثیل نهایی جاه‌طلبی قدرت است. سازه‌ای عظیم اما لرزان که قرار است جایگزین کعبه‌ی حقیقی شود. صدای کُر هشدار می‌دهد که هر کعبه‌ای که برای خود ساخته شود، ویران خواهد شد. در این لحظه، متن چرخه‌ی کامل را به تصویر می‌کشد: معماری از نشانه‌ی‌اندیشه به نمایش قدرت تبدیل می‌شود و سرانجام با افشای خویش فرو می‌ریزد.

 

در نتیجه، کف تصویری از معماری به‌دست می‌دهد که در آن هر فرم کالبدی حامل ایدئولوژی است. فضا در خدمت نظم قدرت قرار می‌گیرد، اما همان فضا، به‌واسطه‌ی زبان تئاتر، صحنه‌ی افشای این نظم نیز هست. متن نشان می‌دهد که قدرت هرچند می‌سازد، در لحظه‌ی نمایش خود، ویران نیز می‌شود.

 

فصل سوم: حافظه، فضا و مقاومت جمعی
در پسِ نقد قدرت و بحران در کف، لایه‌ای ژرف‌تر جریان دارد: بازآفرینی حافظه جمعی در دل ویرانی. متن تلاش می‌کند با زبانی شاعرانه و ساختاری چندلایه، نشان دهد که فضا و اشیاء چگونه حامل ردپای گذشته و امکان مقاومت‌اند، حتی زمانی که همه چیز از معنا تهی شده است. حافظه نه در ذهن فرد، بلکه در مکان‌ها و روابط اجتماعی استمرار دارد، و هر فضا، اگرچه ویران، می‌تواند بستری برای یادآوری باشد.

 

پرده زاینده‌رود خشک، با کوزه سفالی و لیوان خالی، نقطه آغاز این محور است. این صحنه تصویری از فقدان آب نیست، بلکه از دست‌رفتن حافظه تاریخی شهر اصفهان است؛ رودخانه به‌عنوان قلب حیات و خاطره جمعی اکنون تهی است و اشیای کوچک، کوزه و لیوان، نقش یادمان‌های خاموش را دارند. صدای «کُر» در پس‌زمینه، پژواکی از حافظه جمعی است که در برابر فراموشی ایستادگی می‌کند.

 

در استخر خشک و ویلاهای نیمه‌ساز، تداوم همین گسست دیده می‌شود. استخر، نمادِ رفاه و خانواده در تخیل بورژوایی، این‌بار خالی و ترک‌خورده است؛ حافظه وعده‌های توسعه به پوسته‌ای بی‌جان فروکاسته می‌شود. این فضا تجسمِ «حافظه جعلی» است؛ یادآوری رؤیایی که هرگز واقعیت نداشته است. ترک‌های دیواره استخر استعاره‌ای از ترک خوردن حافظه جمعی‌اند.

 

کف تصویری از معماری به‌دست می‌دهد که در آن هر فرم کالبدی حامل ایدئولوژی است. فضا در خدمت نظم قدرت قرار می‌گیرد، اما همان فضا، به‌واسطه‌ی زبان تئاتر، صحنه‌ی افشای این نظم نیز هست. متن نشان می‌دهد که قدرت هرچند می‌سازد، در لحظه‌ی نمایش خود، ویران نیز می‌شود

 

در پرده قهوه‌خانه لاهیجان، متن به زندگی روزمره بازمی‌گردد. کشاورزان در میان بخار چای از فروش زمین‌هایشان می‌گویند، و پشت سرشان عکس‌هایی از باغ‌های سبز آویخته است. این تصاویر خاکستریِ محو، هم نشانه زوال‌اند و هم نشانه مقاومت. حافظه در این‌جا در قالب «خاطره گفتاری» و «تصویر فرسوده» بقا می‌یابد. خنده تلخ مردان قهوه‌خانه خنده مردمانی است که می‌دانند گذشته را از دست داده‌اند، اما از فراموشی سر باز می‌زنند.

 

در پرده نهم، سفره آلوده‌ای که خانواده گرد آن نشسته‌اند، یادآور نابودی پیوندهای عاطفی و تغذیه جمعی است. بااین‌حال، کنش آگاهانه جمع‌کردن سفره، به‌جای پذیرش آلودگی، شکلی از مقاومت نمادین است. حافظه در این‌جا نه در لذت، بلکه در امتناع از تکرار شکل می‌گیرد.

 

 

در نهایت، صحنه کعبه ابرهه بار دیگر حافظه تاریخی را در برابر جاه‌طلبی فردی قرار می‌دهد. کعبه ناتمام ابرهه، هرچند عظیم، از معنا تهی است، چراکه ریشه در حافظه جمعی ندارد. صدای کُر که هشدار می‌دهد «هر که کعبه‌ای برای خود بسازد، ویران خواهد شد» یادآور این است که حافظه اصیل همیشه بر قدرت غلبه می‌کند.

 

در مجموع، کف نشان می‌دهد که حافظه جمعی، حتی در دل فضاهای ویران، راهی برای بازگشت می‌یابد. مقاومت در این اثر نه قهرمانانه، بلکه روزمره و بی‌صداست: در اشیاء کوچک، تصاویر محو و صداهای جمعی. متن با زبان تئاتری، معماری را به فضایی برای بازسازی حافظه بدل می‌کند؛ جایی‌که فضاهای نابودشده، به‌جای سکوت، به سخن درمی‌آیند و گذشته را در اکنون زنده می‌سازند.

 

فصل چهارم: نتیجه‌گیری؛ معماری به‌مثابه صحنه بحران و امکان بازاندیشی
نمایش‌نامه کف در نهایت به تصویری از معماری معاصر ایران می‌رسد که در آن فروپاشی کالبدی، بحران حافظه و سلطه قدرت به‌صورت هم‌زمان رخ می‌دهند. متن از تئاتر برای بازخوانی این وضعیت بهره می‌گیرد و با زبانی استعاری، معماری را از «ابژه سکونت» به «سوژه بحران» بدل می‌کند.

 

فضا در کف نه خاموش، بلکه سخنگوست؛ زبانی دارد که از زوال، سلطه و مقاومت روایت می‌کند. همین ویژگی است که این اثر را به متنی میان‌رشته‌ای بدل می‌سازد، جایی میان هنر، معماری و علوم اجتماعی.

تحلیل سه فصل پیشین نشان داد که کف بر سه محور کلیدی بنا شده است:
نخست، بازنمایی بحران‌های محیط‌زیستی و اجتماعی در قالب فضاهای ویران؛ دوم، افشای پیوند میان معماری، قدرت و سرمایه؛ و سوم، آشکار ساختن امکان مقاومت حافظه در دل ویرانی. این سه لایه در مجموع الگویی را شکل می‌دهند که در آن فضا به محل تلاقی نیروهای متضاد تبدیل می‌شود: نیروهای ساخت و تخریب، سلطه و مقاومت، فراموشی و یادآوری.

 

از منظر نظری، می‌توان گفت؛ متن به فهمی چندوجهی از فضا می‌رسد و نشان می‌دهد که هر نظام قدرت، هرچند فضا را می‌سازد، در درون همان فضا در معرض افشا قرار می‌گیرد. کف تجسمی از شکاف میان فضای زیسته و فضای بازنمایی‌شده است؛ مردم در حاشیه‌اند، در حالی‌که تصویرِ رسمی شهرها بر پرده‌های کنفرانس و نقشه‌های معماران بازتولید می‌شود.

 

نمایشنامه کف در نهایت به تصویری از معماری معاصر ایران می‌رسد که در آن فروپاشی کالبدی، بحران حافظه و سلطه قدرت به‌صورت هم‌زمان رخ می‌دهند. متن از تئاتر برای بازخوانی این وضعیت بهره می‌گیرد و با زبانی استعاری، معماری را از «ابژه سکونت» به «سوژه بحران» بدل می‌کند

 

این وضعیت به اوج جامعه نمایش می‌رسد، جایی‌که تصویرِ معماری جایگزین واقعیت زندگی شده است. بااین‌حال نمایش‌نامه نشان می‌دهد که حافظه جمعی می‌تواند در همین فضاهای ویران دوباره شکل بگیرد.

 

هر صحنه، به‌مثابه سندی زنده، آن چیزی را آشکار می‌کند که در گزارش‌ها و نقشه‌ها پنهان می‌ماند: رنج کارگران، خشکی رودخانه، خاک ربوده‌شده و سکوت میدان‌ها. متن به‌جای بازنمایی فرم، تجربه زیسته را در مرکز قرار می‌دهد؛ بدین‌سان تئاتر به ابزاری برای مطالعه اجتماعی فضا تبدیل می‌شود. این روش، راهی برای پژوهش در حوزه معماری و شهرسازی پیشنهاد می‌کند، مطالعه فضا نه فقط از منظر طراح، بلکه از دید تجربه‌کنندگان آن.

 

در سطح فلسفی، پیام کف امیدبخش است. حتی در اوج فروپاشی، نشانه‌هایی از بازآفرینی معنا وجود دارد. صدای کُر، کوزه ترک‌خورده، عکس‌های محو و سفره جمع‌شده، همگی استعاره‌هایی از تداوم حافظه‌اند. این اشیاء یادآور می‌شوند که فضا هرگز کاملا در اختیار قدرت نیست؛ در درون آن همیشه امکان بازاندیشی و مقاومت وجود دارد.

 

به‌این‌ترتیب، کف را می‌توان متنی دانست که تئاتر را به آزمایشگاهی برای‌اندیشیدن به معماری تبدیل می‌کند. متن با به‌کارگیری زبان فضا، جامعه‌ای را به تصویر می‌کشد که در مرز میان فراموشی و بازسازی ایستاده است. معماری در این جهان نه مقصد، بلکه فرآیند است: فرآیندی از نابودی و احیاء. و شاید پیام نهایی کف برای معماران و‌اندیشمندان این باشد که بازسازی واقعی، نه از ساختن دوباره بناها، بلکه از احیای حافظه و معنا آغاز می‌شود.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.