انسان در محاصره تیرهای تنش
میگفت، مدتی است از زهر تیرهای تنش به طبیعت و نوشتن پناه بردهام. میگفت، چهلسالگی را پشت سر گذاشتهام و هنوز واهمه ازدست دادن شغل رهایم نکرده است. هر بار که میروم خرید، گسیختگی افسار قیمتها مشوشم میکند. سروصدای زندگی در یک محله شلوغ، بیماری مادر و هزار و یک چالش دیگر سبب میشود که گاهوبیگاه زهر استرس را بر جسم و جانم حس کنم. قلبم به دیوار قفسه سینهام میکوبد، خون میدود بهصورتم و گیجگاهم تیر میکشد. برای همین یک وقتهایی راه میافتم سمت جنگل یا دریا. مینشینم و چشم به امواج آبی یا شاخ و بال درختان میدوزم یا میروم…