نگاهی به فیلم «علت مرگ: نامعلوم» ؛

آخرِ شعرِ سفر

0 7

نمایش«علت مرگ: نامعلوم» نخستین فیلم علی زرنگار در مقام کارگردان پس از چند سال توقیف، تمام سهم یک‌ساله‌ی سینمای مستقل و اجتماعی ایران بر پرده‌ی سینماها بود. شرایط فعلی سینمای ایران، با توجه به تمرکز بر فیلم‌های به اصطلاح کمدی و عدم نمایش گسترده‌ی آثار جدی و مستقل، یک وضعیت پیچیده و چندوجهی است که به مرحله‌ی اضطرار رسیده است.

 

 از طرفی مقایسه‌ی آمار فروش فیلم‌های سینمایی و سریال‌های نمایش خانگی، پرسش‌های مهمی را درباره سلیقه‌ی مخاطب ایرانی و نقش عوامل مختلف در شکل‌گیری این سلیقه‌ها مطرح می‌کند.

 

سیاستگذاری مسوولان سینمایی کشور در چند سال گذشته موجب شده تا فیلم‌های سینمایی اغلب برای اکران عمومی و جذب حداکثری مخاطب، به سمت کمدی‌های سبک‌ و مبتذل گرایش پیدا کنند که خط داستانی ساده‌تر و به اصطلاح قابل فهم‌تری دارند. این رویکرد و در واقع دستکاری و کنترل جریان‌های فرهنگی و هنری، موجب شده تا مسوولان فرهنگی در راس و به شکلی سیستماتیک به بازتولید ابتذال دامن بزنند.

نگاه متفاوت نویسنده به مضامین اخلاقی همچون:  طمع، حرص و آز، بدون آن‌که باسمه‌ای و شعاری به نظر برسد، در تار و پود اثر و در دل فیلمنامه‌ای منسجم تنیده شده و بازتاب وجوهی از شخصیت مسافرهاست

مجموع این اقدامات در همه‌ی عرصه‌های فرهنگی از جمله سینما باعث شده که عمده فیلم‌های روی پرده به ابزاری برای کنترل و تحمیق مردم تبدیل شود و بخشی از جریان‌های فرهنگی و هنری به جای تقویت خلاقیت و تفکر انتقادی و اجتماعی، به بازتولید ابتذال، کلیشه‌ها و مفاهیم سطحی بپردازند. این امر نه تنها به کاهش کیفیت آثار سینمایی منجر شده، بلکه موجب تنزل سطح فکری و فرهنگی عامه‌ی تماشاگران نیز شده است.

 

در چنین شرایطی، تولید و نمایش فیلمی مثل «علت مرگ: نامعلوم» زنگ خطر را به صدا درمی‌آورد. برای همین و دقیقا به علتی ناگفته و «نامعلوم» سعی می‌شود تا با اختلال در روند طبیعی نمایش و عرضه‌ی آن، همچون بسیاری دیگر از آثار سینمای اجتماعی و مستقل در هیاهوی آثار سطحی و سخیف گم شود.

 

اما «علت مرگ…» با فیلمنامه‌ی ظریف و پرجزئیات و روایت پرتعلیقش به فیلمی مهم در عرصه‌ی سینمای اجتماعی تبدیل می‌شود. فیلم روایت یک سفر از شهداد به کرمان و هشت مسافرِ یک وَن است که با مرگ غیرمنتظره یکی از آن‌ها، سلسله اتفاقات بعدی در مسیرشان رقم می‌خورد.

 

علی زرنگار با تجربیاتی که در نگارش فیلمنامه‌ی آثار اجتماعی از قبیل «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت»، «بدون تاریخ، بدون امضا»، و «مغز استخوان» و همین‌طور تسلطی که بر ادبیات دارد، این بار با کم‌ترین مصالح تصویری، یک درام پرتعلیق و یک فیلم جاده‌ای خوش‌ریتم خلق کرده است که برای من در نگاه اول یادآور بهترین وسترن‌های تاریخ سینما و به ویژه به لحاظ مضمونی بسیار یادآور «گنج‌های سیه‌رامادره» است.

هنر کارگردان در انتخاب میزانسن، ایجاد فضا، زوایای دوربین، نورپردازی و حتی اندازه‌ی کادر، موجب می‌شود که تماشاگر از لحظه‌ی شروع سفر، از همان ابتدای سحر و پیش ‌از سپیده‌دم، خود را به عنوان مسافر نهم آن وَنِ بی‌در و پیکر تصور کند و بعد در ادامه‌ی مسیر، خود را با هفت مسافر دیگر هم‌سرنوشت بداند

نگاه متفاوت نویسنده به مضامین اخلاقی همچون: طمع، حرص و آز، بدون آن‌که باسمه‌ای و شعاری به نظر برسد، در تار و پود اثر و در دل فیلمنامه‌ای منسجم تنیده شده و بازتاب وجوهی از شخصیت مسافرهاست. اهمیت این نگاه بیشتر از آن جهت است که در واکاوی امر اخلاقی نسبت به فیلم‌های دیگر با مضمونی مشابه، شخصیت‌هایی ملموس‌تر با چالش‌هایی واقع‌گرایانه‌تر خلق می‌کند.

 

هنر کارگردان در انتخاب میزانسن، ایجاد فضا، زوایای دوربین، نورپردازی و حتی اندازه‌ی کادر، موجب می‌شود که تماشاگر از لحظه‌ی شروع سفر، از همان ابتدای سحر و پیش ‌از سپیده‌دم، خود را به عنوان مسافر نهم آن وَنِ بی‌در و پیکر تصور کند و بعد در ادامه‌ی مسیر، خود را با هفت مسافر دیگر هم‌سرنوشت بداند و به این فکر کند که اگر خودش هم آن‌جا و در دل حادثه بود، برای تصاحب سهم میراث به جا مانده از مسافر متوفی چه انتخابی می‌کرد!

 

 این همدلی و نزدیکی به شخصیت‌های فیلم در ابتدا، مرهون نگاه نویسنده و فیلمساز به آن‌هاست. او با آدم‌های فیلمش همراه است، آن‌ها را تحقیر نمی‌کند و از هر کدام برای تماشاگر شخصیتی به اندازه و شناسنامه‌دار می‌سازد. در نیمه‌ی دوم فیلم و از همان‌جا که مسافر بلوچ یا افغان (در مقام یک انسان چه تفاوت دارد؟!) را به خاک می‌سپارند، روح و ماهیت مشترکی نیز پیدا می‌کنند.

 

فیلم برخلاف تصور و نگاه مرسوم متولیان و چه بسا تماشاگران، سیاه‌نما نیست. در واقع از دل و نهایتِ خود سیاهی‌ست. جایی که دیگر نیازی برای مولفه‌های باسمه‌ای و کلیشه‌ای در نمایش فقر و فلاکت نیست. داستان و روایت سفرِ آدم‌هایی‌ست آشنا با روحیات و دغدغه‌های آشناتر و اتفاق و انتخابی که انگار برای تماشاگر رقم می‌خورد. شخصیت‌های فیلم از آن‌چه که باید باشند، فراتر و اگزجره نیستند. زیست طبیعی خود را دارند.

 

آن د

فیلم برخلاف تصور و نگاه مرسوم متولیان و چه بسا تماشاگران، سیاه‌نما نیست. در واقع از دل و نهایتِ خود سیاهی‌ست. جایی که دیگر نیازی برای مولفه‌های باسمه‌ای و کلیشه‌ای در نمایش فقر و فلاکت نیست. داستان و روایت سفرِ آدم‌هایی‌ست آشنا با روحیات و دغدغه‌های آشناتر و اتفاق و انتخابی که انگار برای تماشاگر رقم می‌خورد

دانشجوی معترض و نامزدش، تأکیدشان بر رفتن و نماندن، ترس‌ها و تردیدهایشان، دغدغه‌ها و عشق‌شان همگی مابه‌ازای حقیقی دارند، به اندازه هستند و از دنیای فیلم بیرون نمی‌زنند. اصلا آن ذهن بیماری که در چنین فیلمی به دنبال شعار و نماد و نشانه می‌گردد، به بیراهه می‌رود.

(حال آن‌که گویی چنین نگاه و رویکرد ابلهانه‌ای مانع از نمایش فیلم شد!). مهم است که بدانیم فیلمساز با همین آدم‌ها و مصالح و دستمایه‌های آشنا، توانسته یک درام اجتماعی متفاوت و جزئی‌نگر و در عین حال استاندارد بسازد.

 

اصلا یکی از بزرگترین ویژگی‌های فیلم، همین حد نگاه داشتن در پرداختن به کارکترها و داستانک‌هایشان است. همه‌چیز به جا و به اندازه روایت می‌شود و اطلاعات موجز و کوتاه در مورد آدم‌ها برای خلق شخصیت‌شان کفایت می‌کند. یکی از بهترین موقعیت‌های فیلم، خلق عشق میان راننده‌ای وَن و دختر لال است که در نهایتِ ایجاز و سکوت و آمیخته به شرم آشنا و فراموش‌شده‌ی ایرانی روایت می‌شود.

 

بازی بازیگران، یکدست و بانیپال شومون در ارائه‌ی آن شخصیت سرد و عبوس، اما همدلی‌برانگیز بسیار موفق است. فیلمبرداری و نورپردازی به خصوص در صحنه‌های ابتدایی فیلم به یادماندنی است و قاب‌های بر بستر جاده و فضای کویر، ممتاز و خیره‌کننده هستند. تسلط زرنگار در کارگردانی، فضاسازی، ایجاد تعلیق و حفظ ریتم بسیار ستودنی‌ست. همه‌ی این‌ها موجب می‌شود که «علت مرگ: نامعلوم» به رغم اکران دیرهنگام و محدودش، به اثری ماندگار در سینمای اجتماعی ایران بدل شده و چه بسا در گذر زمان ارزش‌های محتوایی و سینمایی‌اش بیشتر نمایان شود.

 

پایان تاثیرگذار فیلم اما، نقطه‌ی اوج ویرانگری برای این ماراتن نفس‌گیر است. ضربه‌ی سهمگینی به هم‌سفرها و تماشاگر می‌زند و آن ها را در خلسه و بی‌وزنی ناشی از آن رها می‌کند. زن بلوچ که به جستجو و استقبال گمگشته‌اش آمده، با آن نگاه منتظر و نگران، گویی درهای داستان دیگری را مقابل چشمان تماشاگر می‌گشاید. گستره‌ایست وسیع‌تر از آن‌چه با سرنشینان آن وَن بی‌در و پیکر و مسافران آن جاده‌ی کویری تجربه کرده‌ایم. سفر به پایان نرسیده است. مقصدی در کار نیست و این، آغاز قصه‌ی دیگری‌است…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.