علی اکبر حیدری در کارنامه ادبی خود چهار کتاب دارد:” بوی قیر داغ”، “تپه خرگوش”، ” استخوان” و ” رد بیخون “
علاوه بر اینها فیلمنامههایی نیز نوشته است. هر چهار کتاب او، از سوی خوانندگان و منتقدان ستوده شده است.
مجموعه “بی رد خون”، شامل سه داستان است که وجه اشتراکشان، ویراستاران است در ابتدای کتاب نیز نویسنده داستان را به ویراستاران تقدیم کرده است. ویراستار در اینجا نه آن کس که متن را یکدست و پاک میسازد، بلکه کسی است که مجوز چاپ را در وزارتخانه، میدهد.
داستان اول فراداستانی است که خود نویسنده در آن نقش بازی میکند، انگار کسی داستان او را نوشته است. فرا داستانها، گونهای از داستان مدرن هستند که شخصیتها در نوشتن داستان دخیلند. در این نوعِ، نویسنده توجه مخاطب را بر داستان بودن اثر و نه تقلید از واقعیت، جلب میکند. شخصیت داستان مردی درگیر الزایمر است که به مرور گذشته را فراموش میکند. از نظر فرم، اتفاق جالبی در این داستان افتاده است؛ روی برخی جملات کتاب، خط کشیده شده است و این تصویری است که نویسنده برای الزایمر وصف کرده است. از نظر معنایی، بخشهای خطکشیده شده اگر حذف شوند، در روند داستان اتفاقی نمیافتد انگار که الزایمر تهی شدن انسان از احساسات ناب باشد، چون بخشهای خط کشیده شده، درونیترین حس های راوی هستند. از سوی دیگر، این خط کشیده شدهها، انگار بخشی از ماجراست که ویراستار با خط کشیدن روی آن، انگار درذهن مخاطب خط کشیده است. به نوعی، فراموشی با ممیزی کتاب به یکدیگر مشابهت پیدا کردهاند.
علی اکبر حیدری در آثارش، چندین صناعت دارد که تکرارشونده است و سبک شخصی او را میسازد: زاویه دیدهای گوناگون و زمان حجمی به کار میبرد، داستان از منظر آدمهای گوناگون در حجمی از زمان که غیر خطی است، روایت میشود؛ تشخیص زاویه دید گاهی برای خواننده بیتجربه، ممکن است دشوار باشد.
زیباترین غریق جهان” از مارکز، داستان یک اسطوره است، جسدی اسطورهای که چون قهرمانی زنده، بر زندگی مردمان تاثیر میگذارد، در مقابل داستان حیدری، داستان قهرمانان زندهای است که نابود میشوند بیآنکه کار مثبتی انجام داده باشند.
ارجاعات برون متنی به آثار ادبی دیگر دارد، در داستان بلند “زیباترین غریقها”، نیز این ارجاع در نام داستان، به اثری از مارکز اتفاق افتاده است.
داستان بلند “زیباترین غریقها”، درباره سال ۵۷ است؛ غارت و هرج و مرج و اتفاقاتی که به تبع نبود چند روزه حکومت مستقر در کشور پیش میآید.
همواره بیگناهترین و خالصترین انسانها در این بینظمی قربانی میشوند و آنچه که نابود میشود نیت خوب و فرهنگ است. در این داستان ویراستاری داریم که سعی در نجات آثار از جرح و تعدیل دارد و البته که تلاشش بیثمر میماند. داستان “زیباترین غریق جهان” از مارکز، داستان یک اسطوره است، جسدی اسطورهای که چون قهرمانی زنده، بر زندگی مردمان تاثیر میگذارد، در مقابل داستان حیدری، داستان قهرمانان زندهای است که نابود میشوند بیآنکه کار مثبتی انجام داده باشند.
نخی که سه داستان را به هم متصل میکند، ویراستار، در ابتدای خوانش کتاب، به نظر کمرنگ است، کمی هشیاری لازم است تا خواننده متوجه شود سه داستان تلخ، چرا کنار هم جمع شدهاند.مسئلهی هر سه داستان، ممیزی است.
دو اثر اول حیدری، “هایدپارک، زیر باران” و “پسلرزهها”، از سوی وزارت ارشاد غیر قابل چاپ تشخیص داده شدند و رمان تپه خرگوش نیز سالها در ارشاد منتظر مجوز ماند.
بی رد خون” نام هیچ کدام از سه داستان مجموعه نیست، اما میتواند نام اتفاقی باشد که برای کتاب میافتد، نابودی بدون به جا گذاشتن.
بازتاب چنین تجربهای، ممکن است ذهن نویسنده را به سوی موضوع ممیزی سوق داده باشد.
داستان اول و سوم، در کمال شگفتی مخاطب، ارتباطی با یکدیگر دارند و داستان دوم، ” زیباترین غریقها” داستان مستقلی است. در انتهای کتاب، با وجود سه داستان مستقل، مخاطب پی به ارتباط دقیق سه داستان و پیوستگی موضوع میبرد. نوعی تقابل نویسنده و ویراستار از دید هر دو طرف به چالش کشیده میشود. داستان سوم و پایان کتاب، شگفتاور و غیر قابل پیشبینی است. “بی رد خون” نام هیچ کدام از سه داستان مجموعه نیست، اما میتواند نام اتفاقی باشد که برای کتاب میافتد، نابودی بدون به جا گذاشتن اثر.