جستاری پیرامون زیست مطبوعاتی کیومرث صابری فومنی
به بهانهی هشتاد و دومین سالروز تولد طنزپرداز گیلانی
سابقهی نشریات فکاهی- انتقادی (مصور و کلامی) در ایران به پیش از جنبش مشروطه بر میگردد. علیرغم فضایی سنگین و بسته، متاثر از شیوهی حکمرانی استبدادی، که همواره و پیوسته (جز پارهای کوتاه از تاریخ معاصر) بر سپهر سیاست کشور مستولی بوده است، عرصهی مطبوعات ایران در هیچ دورهای خالی از جریدههای طناز و انتقادی نبوده است.
نشریاتی با رویکرد طنز چون طلوع مصور (به مدیریت عبدالحمیدخان ثقفی در بوشهر) از شش سال پیش از جنبش مشروطه، قاسم الاخبار (به مدیریت ذوالریاستین/ ادیبِ همدانی) از ۱۲۸۶خورشیدی، آذربایجان (به مدیریت علیقلیخان صفراُف) از ۱۲۸۶-۱۲۸۵ خورشیدی، ادب (به مدیریت ادیب الممالک فراهانی در مشهد) از ۱۳۱۸ قمری، ملانصرالدین (با سردبیری جلیل محمدقلیزاده در تفلیس و نبریز و باکو) از ۱۲۸۵ خورشیدی، شبنامه (علیقلی صفراُف در تبریز) پس از پیروزی انقلاب مشروطه، حشرات الارض ( به مدیریت حاج میرزا آقابلوری در تبریز) از ۱۳۲۶ هجری قمری، هفتهنامه¬ی توفیق (به مدیریت حسین توفیق) از ۱۳۰۲خورشیدی، باباشمل (به مدیریت رضا گنجهای) از ۱۳۲۰ خورشیدی، چلنگر (به مدیریت محمدعلی افراشته) از ۱۳۲۹ خورشیدی، کاریکاتور (به سردبیری محسن دولو) از ۱۳۴۷، و حاجی بابا از ۱۳۳۱خورشیدی و… اشاره کرد که برخیشان چون توفیق با دورهایهایی توقیف در بازهای ۵۰ ساله و برخی دیگر در دورههای چندساله یا چندماهه حتا (از پیش از مشروطه تا پایان پهلوی دوم) به نقد جریانات و قدرتهای سیاسی حاکم یا رویههای حزبی، فرهنگی- اجتماعی- سنتی پرداختند.
بعد از انقلاب۵۷ هم علیرغم شرایط ویژه، پیامد تسلط جریان هایی ناموافق با آزادیهای سیاسی-اجتماعی و هم وقوع جنگ هشت ساله، نشر مطبوعات طنز متوقف نماند. بهلول، حاجیبابا، آهنگر (چلنگر)، دورهگرد، مش حسن، خوشخنده، بختک، جیغ و داد، ملانصرالدین و دخو و… (همگی در سال اول پیروزی انقلاب /۵۷ و ۵۸) فکاهیون یا توفیقون از سال ۱۳۶۱، خورجین از ۱۳۶۴، طنز و کاریکاتور از سال ۱۳۶۹، جوالدوز، درنگ، کیهان کاریکاتور، طنز پارسی، دنیای طنز، ملون، توانا، خط خطی و… از دههی۷۰ به بعد از جمله نشریات مکتوبِ منحصراً طنز منتشر شده در فصل حاکمیت جمهوری اسلامی در تاریخ معاصراند.
در میان نشریات طنز پدید آمده پس از انقلاب ۵۷ اما گل آقا جایگاه یگانهای دارد. اگر چه گل آقا در واقع به گونهای از دل توفیق زاده شد اما با رویکرد متفاوت کیومرث صابری فومنی (به عنوان مدیر و صاحب امتیاز) در خلق و ارائهی طنز مصور و مکتوب، میتوان این جریده را در کنار توفیق از منظر اقبال عمومی و هم اثرگذاریش در فضای طنز مطبوعاتی ایران، ایستاده بر دو قله از دو عصر سیاسی متفاوت ایران معاصر دانست.
دربارهی کیومرث صابری و گُل آقاش!
کیومرث صابری فومنی در ۷ شهریور ۱۳۲۰ (چهار روز پس از تجاوز ارتش سرخ شوروی تحت عنوان متفقین به خاک ایران و اشغال سرزمینهای شمالی) در صومعهسرای گیلان از پدری گیلک و مادری ترک تبار متولد شد.
پدرش زادهی رشت بود-کارمند سادهی وزارت دارایی- و از سال ۱۳۱۷ به حکم ماموریت اداری همراه دو همسر و فرزندانش در صومعه سرا مقیم شد اما آنجا ماندگار نبود. کمی بعد (وقتی کیومرث یک ساله بود) این بار به فومن منتقل شد و به سال نکشیده (در ۱۳۲۱) در همین شهر رخ در نقاب خاک کشید.
با مرگ پدر شرایط اقتصادی سختی بر خانواده حاکم شد. مادر کیومرث که روحانی زادهی محترمی بود سواد داشت و در مکتبخانه درسِ قرآن میداد اما درآمد تعلیم، کفاف هزینهی سنگین زندگی را نمیداد. اینگونه شد که مسئولیت سخت سرپرستی خانواده آرامآرام بر دوش علی- برادر بزرگ کیومرث از همسر اولِ پدر- افتاد که از خردسالی به کارهای فنی آشنا بود. پس علیِ چهارده ساله درس و مدرسه را رها کرد، تعمیرگاه دوچرخهای را به سامان کرد و نان-آور خانه شد.
در این شرایط بود که کیومرث عهد نوباوگی را در فومن گذارند و پا به مدرسه گذاشت. در این دوره درس می خواند و هم کمککارِ برادر در تعمیرگاه محقرش بود. با پایان دورهی ابتدایی اما مجبور شد که حرفهای دیگر را نیز برای کمک به معاش خانواده انتخاب کند. پس شاگرد مغازهی خیاطی شد و انقدر مستعد بود که به مهارت رسید اما به تاکید مادر تحصیل را رها نکرد و دبیرستانی شد. در همین دوران بود که دریافت قریحهی نوشتن دارد. اولین تجربیات مکتوبش هم شعر بود. در چهارده سالگی (۱۳۳۴)، غزلی در هشت بیت با عنوان یتیم نوشت که در روزنامه دیواری دبیرستان آمد و بین همدرسهایها و معلمین بسیار خوانده شد. از آن پس تا ۱۶ سالگی، نُه شعر دیگر با همین عنوان یا در حوالی همین موضوع (یعنی یتیم؛ که انگار بازتاب دهندهی احوالات خودش بود) سرود و یکی از آنها را هم برای مجلهی امید ایران فرستاد و چاپ شد و برایش انگیزه ساخت.
صابری به سال ۱۳۳۶ (وقتی که ۱۶ ساله بود) در آزمون ورودی دانشسرای کشاورزیِ ساری شرکت کرد. آن دوره از فومن تنها یک نفر را برای تحصیل در دانشسرا میخواستند. و او که مستعدترین بود توانست آن تک سهمیه را از مال خودش کند.
دوران تحصیل در دانشسرا دوساله و شبانهروزی بود. آن را با موفقیت گذراند و در هجده سالگی معلم دبستان روستای کسما از توابع شهر زادگاهش (صومعهسرا) شد. روزگار تدریس در کسما اما کوتاه بود و یک سال بعد (۱۳۳۹) به عنوان مدیر و معلم، مامور به خدمت در مدرسهی چهارکلاسهی روستای «کوچه چال» از توابع «ماکلوان» در حوالی فومن شد.
بیست ساله که شد دیپلم ادبیاش را گرفت، در کنکور سراسری سال ۱۳۴۰ شرکت کرد و در رشتهی سیاسی دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد. اما کارِ معلمی در دبستانها و دبیرستانهای فومن را رها نکرد. ماهی یک بار به مدت دو روز به دانشکده میرفت، از جزوه های درسی برای شرکت در آزمون پایان ترم نسخه برمیداشت و به فومن بازمیگشت.
با آنکه صابری از آغاز حضور در دانشگاه تهران، عملاً حضور فعالی در فضای آموزشی- دانشگاهی نداشت اما گام نخستِ تحولاتی اساسی در مسیر زندگی او از همین نقطه آغاز شد. از سال اول تحصیل؛ نه در محیط آکادمیک، که در کف خیابان، در جریان یکی از تظاهراتهای اعتراضی دانشجویی به سال ۱۳۴۰ خورشیدی.
صابری، حین تظاهرات، به ضرب باتوم مامورین، به شدت آسیب دید. گردنش شکست. بازداشت شد و به زندان رفت. پیامدش؟ محاکمهی اداری و اخراج موقت از نظام آموزشی و منع از کارِ معلمی در گیلان، که تا سال ۱۳۴۱ برقرار بود. و دیگر؟ شعر طنزی که با تخلص «گردن شکستهی فومنی» معطوف به حادثهای که بر او رفته بود و هم به فضای سیاسی حاکم، سرود و بلافاصله پس از آزادی، به دفتر مجلهی توفیق سپرد که در آپارتمان دو سه اتاقهی خیابان استانبول، بالای سینما برلیان، سرآمد مکتوبات طنزِ زمانه بود. با انتشار این سرودهی طنز، در شمارههای آتی و اقبال مخاطبین، طنازیهای مکتوب صابری مکرر شد. و توفیق هم محل نشر آنها.
چهار سال اینگونه گذشت. به تدریس و طنزنگاری و تحصیل، تا ۱۳۴۴ که با دفاع از پایاننامه-لیسانسیهی حقوق سیاسی شد.
حالا دیگر بیآنکه جزو هیئت تحریریه باشد، از نویسندگان ثابت توفیق بود تا ۱۳۴۵ که به خواست حسین توفیق (مدیر و صاحب امتیاز مجله) مامور به تهیهی گزارشی از جشن ازدواج نخست وزیر وقت (هویدا) با لیلا امامی (نوهی دختری میرزا حسنخان وثوقالدوله) شد. هویدا دو سالی بود که از پس تصدی وزارت دارایی و متعاقب ترور حسنعلی منصور، سِمت صدارت داشت و تصویرش اصلیترین سوژهی کاریکاتوریستهای توفیق بود. از آنجا که این ازدواج به دلیل حواشی روابط پیشینی او با امامیها و منصور (همسر فریده امامی)، برای اهالی رسانه واجد جذابیت مضاعف بود، گزارش طنزآمیزی که صابری با همراهی عکاس مجله از جشن ازدواج سادهی آن دو در ویلای کوچک هویدا در شمال تهیه کرد و در دو صفحهی میانی مجله تحت عنوان عروسی صدراعظم عصایی، منتشر شد، بسیار خوانده شد و نام صابری را بر سر زبانها آورد.
این اقبال عمومی به کارِ طنازانهی صابری فومنی، حسین توفیق را هم مجاب کرد تا برای انتقال معلمِ طنزنویس جوان از شمال به تهران واسطه شود. شد و او دیگر از سال ۱۳۴۵ آموزگار دبیرستانهای تهران و به طور همزمان عضو هیئت تحریریهی توفیق بود. در همین زمان (۱۳۴۵) هم بود که ازدواج کرد. ثمرهاش هم شد یک دختر و یک پسر. حالا دیگر صبحها معلمی میکرد و عصرها طنزنویسی. خیلی زود هم جایی برای خودش در حوزهی مدیریت مجله گشود. هم صفحهبندی میکرد. هم نمونهخوانی و ویرایش یادداشتهای رسیده از اعضای تحریریه را. کمی بعد هم معاونِ سردبیر توفیق شد. بعدتر در مجله ستون ثابتی هم داشت با عنوان «هشت روز هفته» و که بازتابِ طنز و انتقادیِ اخبار وقایعی بود که در هفتهی ماضی در سپهر سیاست ایران گذشته بود.
جدای از این مطالبی هم با امضاهایی چون میرزاگل، عبدالفانوس، ریش سفید، لوده، و هم گردن شکستهی فومنی به صورت هفتگی از او خوانده میشد. همهی این همراهیها هم به شکل عجیبی در شرایطی بود که رویکرد بیپروا و بی مرزتوفیق در تولید محتوای طنز (نه فقط تندرویهای گستاخانهاش در حوزهی سیاست که در خلق محتواهایی با مضامینِ اروتیک) هرگز با ایده و منش او که معتقد و مومن به اخلاقیات عرفی و شرعی بود هماهنگی نداشت. و این همکاری مستمر، تا گاهِ توقیف توفیق در سال ۱۳۵۰ ادامه داشت.
چرا توقیف؟
گویی در ابتدای دههی پنجاه تصمیم حکومت کنترل جراید مستقل بود با حربهی تشویق یا تهدید و در غیر این صورت کشاندنشان به انفعال و تعطیلی. از همین رو به مرور عرصه بر نشریات خصوصی برای تمکین و همراهی با منویات دستگاه پهلوی تنگ و تنگتر شد. توفیق هم مشمول عواقب همین رویکرد نظام سیاسی بود و قربانی رد درخواست هویدا مبنی بر شراکت دولت در ادارهی مجله با مشوق کاغذ رایگان!
باری با هر بهانه، توفیق به صورت موقت از انتشار باز ماند و شمارهی غیررسمی آن، به پیوستِ بستهای کوچک پر از سُماق بین مردم توزیع شد؛ با این عبارت بر روی جلد که: «فعلاً سماق بمکید!» این تعلیق موقت اما تا چهار هفته ادامه داشت و چون دستگاه سانسور دید عدم انتشار پرمخاطبترین مطبوعه مستقل و طنز تاریخ ایران تا آن زمان هیچ عواقب اجتماعی نداشت، حکم به تعطیلی دائمش داد.
با توقیف توفیق، طنزپردازان مجله، در سایر جراید پراکنده شدند. صابری اما به مدرسه و کار معلمی بازگشت. در واقع از سال ۱۳۵۰ با سابقه¬ی تدریس در دبیرستان های صفوی و هشترودی، دبیر هنرستان صنعتی کارآموز تهران شد که انجمن اسلامی مهندسان موسساش بودند. و البته گهگاه برای نشریاتی جدی و غیر فکاهی، همچون سپید و سیاه، فردوسی، نگین و امید ایران مطالبی مینوشت.
او حالا دیگر اشعار غیر طنز هم میگفت. منتها فقط تعداد کمی از آنها را در نشریات منتشر کرد. بعدها هم چون خودش را شاعر متوسطی میدانست مجموعهی این سروده های جدی را از بین برد!
تدریس در کارآموز، اما آغازگر فصل تازهای از حیات فرهنگی صابری شد. چگونه؟
او که گرایشات میهنی و مذهبی داشت در این موسسه با محمدعلی رجایی (کارشناس ریاضیات و کارشناس ارشد آمار آن زمان و از اعضای سابق نهضت آزادی و فعال سیاسی نزدیک به سازمان مجاهدین)، سیدعلی خامنهای (بعدها دومین رهبر جمهوری اسلامی ایران) و جمع دیگری از همکارانی که کنش سیاسی و مبارزاتی همسو داشتند آشنا شد.
فعالیت صابری به عنوان معلم در هنرستان صنعتی به صورت پاره وقت و محدود بود. او اما علیرغم ساعات اندک حضور در محیط آموزشی، در جذب هنرآموزان بسیار موفق بود و همچنین پیوند عمیقی با کادر آموزشی مجموعه برقرار کرد. البته که رفاقت او و رجایی از جنسی دیگر بود و روز به روز عمیق تر هم میشد.
در این دوران هم بود که مجالی دست داد تا به ادامهی تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد بپردازد. پس میانهی دههی پنجاه به مبارزه و تدریس و تحصیل گذشت تا سال ۱۳۵۷ که موفق به اخذ فوق لیسانس ادبیات تطبیقی از دانشگاه تهران شد. پایان نامهاش را با موضوع برداشتی از فرمان علیابن ابیطالب به مالک اشتر، هم در اوایل همین سال، به پیشنهاد رجایی و با ویراش حجتالاسلام سیدمحمد خامنهای در قالب کتاب منتشر کرد.
با وقوع انقلاب ۵۷، فضای سیاسی و فرهنگی ایران دیگرگون شد. در سال اول، جراید از هر ذوق و ایده و سلیقهای آزادانه به طبع میرسیدند و رفقای سیاسی روزهای تدریس در هنرستان هم، حالا یکی یکی بر مصادر حکومتی مینشستند.
محمد علی رجایی یکی از همان رفقا بود که وزیر آموزش و پرورش کابینهی مهندس بازرگان شد. با نشستن رجایی بر کرسی وزارت در عصر پرتلاطم و غبارآلودهی پسا پهلوی، صابری هم دست از معلمی کشید و داخلِ کار ستادی شد. از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۵۹، مدیرکل دفتر آموزش بازرگانی و حرفهای وزارت آموزش و پرورش بود. همین دوره هم حکم مشاور وزیر به نامش خورد. این همراهی در زمان تصدی پست نخست وزیری توسط رجایی و هم در دورهی کوتاه ۳۷ روزهی ریاست جمهوری تا زمان ترورش در هشتم شهریور ماه ۱۳۶۰، با عنوان مشاور فرهنگی و مطبوعاتی ادامه داشت.
روایت است که قرابت صابری با رجایی به عنوان نفر دوم سیاست کشور تا آنجا بود که هرگاه فشار کارها از تحمل رجایی خارج میشد، و شرایط برای تصمیم گیری سخت، از او میخواستند به اتاق کارش برود و با چند جُک و شوخی حالش را خوش کند! البته که از رندی و هوشمندی صابری بود که توانست در همین دوران کوتاه اما سخت، ضمن شناخت سازوکار قدرت در سطوح بالای نظام حکمرانیِ تازه تاسیس، پیوندهای مستحکمی را نیز با چهرههای قدرتمند سیاسی و مذهبی برقرار کند.
ناگفته نماند جدای از امکان برقراری ارتباطات در سطوح بالا، رجایی هم تا زمان حیات، حق رفاقت را به جا میآورد و در تثبیت جایگاه ایمنِ او در فضای سیاسی پرآشوبِ آن روزگار بسیار اثرگذار شد. مثلاً کِی؟ با حمایت از صابری وقتی به دلیل سابقهی فعالیت در توفیق و معاشرت و همکاری با نویسندگان و هنرمندان اکثراً تودهای آن، هدف حملات شدید انقلابیون بود…
به هر حال حذف محمدعلی رجایی از سپهر سیاست ایران در عملیات ترور، صابری را که حالا دیگر یکی از دوستان و حامیان اصلی خود را از دست داده بود بسیار متاثر کرد. پیامد همین واقعه نیز کتابی حاوی مکاتبات رجاییِ نخست وزیر با ریاست جمهور وقت (بنی صدر) را در تیراژی بالا منتها در چاپهای نخست بدون نام پدیدآورنده منتشر کرد که با استقبال قابل توجهی مواجه شد.
این زمان دیگر او از معتدمین نظام بود تا آن جا که بعد از انتخاب حجت الاسلام سیدعلی خامنهای به ریاست جمهوری، از سوی او در سمت خود به عنوان مشاور فرهنگی ابقا شد. از آن پس هم تا زمان تصدی این پست؛ تقریباً تمامی اعلانهای صادر شده از دفتر ریاست جمهوری به قلم او نوشته شد. و کم کم به پشتوانهی همین اعتماد و آن ارتباطات و ذکاوت و رندی ذاتی، تیرهای تیز نقادیهای طنازانهاش را به هر بهانه، حوالهی مسئولان و صاحب منصبان حتا شخص رئیس جمهور وقت میکرد. و البته که شوخی جزو لاینفک زیست شخصیاش بود.
مثلاً اتاق او به عنوان مشاور فرهنگی رئیس جمهور- از آنجا که توی فضای بسته، بسیار سیگار میکشید (روزی ۶۰ تا ۷۰ نخ)- همواره حالتی مه آلوده داشت. گفتهاند پشت در همین اتاق، کاغذی چسبانده بود با این محتوا: «آقایان! من با زحمت این اتاق را دودی کردهام. وقتی وارد میشوید لطفاً در را ببندید!»
او این زمان، به موازات کارِ مشاوره ، سمتهای اجرایی و فرهنگی متنوع دیگری هم داشت:
مثلاً مسئولیت مجلهی رشد ادب فارسی در سالهای ۵۸ تا ۵۹. یا عضویت در هیأت ایرانی شرکتکننده در کنفرانس سال ۱۳۶۱ سران کشورهای غیرمتعهد در دهلی نو.
با اینهمه مشغله در حوزههای اجرایی سیاست و فرهنگ، و هم وجود روابط محکم و تضمین کنندهی رشد در ساختار قدرت، اما ذهن جستجوگر و نقادش او را به سمت دیگری هدایتگر میشد. به سمت قلم… در واقع می دید که مشاغل و مناصب سیاسی هرگز اقناعش نمیکنند، از همین رو به تدریج از حوزههای مرتبط با سیاست کناره گرفت و بر دامنهی فعالتهای فرهنگیاش افزود.
همین زمان بود که مصمم شد خود در جستجوی پاسخ پرسشی برآید که از سالهای دور دغدغه ذهنیاش بود و با پیروزی انقلاب و عدم دستیابی سریع به وضع مطلوب و آرمانی به خصوص در حوزهی اقتصاد و رفاه و عدالت عمومی، از سوی دانشجویان و کنشگران چپگرا که نظامات سوسیالیسیتی جهان را کعبهی آمال می دانستند با نگاهی انتقادی به وضع موجود، بازطرح میشد. صابری از سال ۵۷ آرزو داشت برای یافتن پاسخی قانع کننده در باب کیفیت حکمرانی نظامات سوسیالیستی، به سرزمین شوراها که مدینهی فاضلهی چپگراهای وطنی بود سفر کند و در بازگشت نتیجهی مشاهدات بیواسطهاش را با پرسشگران جوان به ویژه در دانشگاه به اشتراک بگذارد. اتفاقی که علیرغم درگیری کشور با جنگی تحمیلی، خیلی زود محقق شد و حاصل آن سفر هم در سال ۱۳۶۱ کتابی شد تحت عنوان دیدار از شوروی (شاید با نگاهی به کتاب انتقادی بازگشت از شورویِ آندره ژید به ترجمهی جلال آل احمد)
کمی بعد هم (در سال ۱۳۶۲) در شرایطی که رسیدن به پست وزارت برایش دور نبود، به طور ناگهانی از تمامی مسئولیتهای دولتی کناره گرفت و بر کنشهای فرهنگی-مطبوعاتی متمرکز شد. نقطهی عزیمت او هم برای بازگشت تمام وقت به کار قلم، موسم حج سال ۱۳۶۳ شد.
در شرایطی که فضا برای کار رسانهای و مستقل مطبوعاتی، به دلیل درگیری کشور با جنگ و هم موقعیت اجتماعی ویژهی پسا انقلاب، بسیار بسته و امنیتی بود. او مدتی بود که ایدهی استوار کردن یک ستون ثابت طنز سیاسی مطبوعاتی را در سر میپروراند.
اتفاقی که اساساً تحققش آن زمان در مخیلهی کسی هم نمیگنجید. تجربهی این امر هم محقق نشد تا زمان اعزام صابری به حج. آن زمان از طرف بعثهی آیتالله خمینی، خبرنامهی ویژهای حاوی نکاتی در باب مناسک حج، اخبار ایران، جهان، مکه و مدینه، برای صد و پنجاه هزار حاجی ایرانی منتشر و توزیع میشد. صابری به مدیران وقت بعثه، اعلام کرد که آمادگی دارد برای جذابیت بیشتر این بولتن و هم خواندنیتر شدنش، ستون طنز روزانهای را در آن استوار کند. گفت که نویسندهی این ستون هم خودش خواهد بود و در آن به احوالات و دغدغه¬های حجاج و حواشی حضور ایشان در مناسک حج میپردازد. با اعتبار و پیشینهای که داشت پیشنهادش پذیرفته شد. پس از همان حج ۶۳، نوشتن مجموعه یادداشتهایی روزانه تحت عنوان «داستانهای جعفر آقا» را شروع کرد که ابتدا در مدینه و سپس در مکه منتشر، در محل اقامت کاروانها توزیع و بر دیوار اقامتگاه ها نصب می شد و بسیار هم در میان حجاج ایرانی محبوبیت پیدا کرد.
نگاه صابری در ستون جعفر آقا انتقادی بود. نه فقط به رفتار حجاج بلکه به کنشهای مسئولان و متولیان امور حج و حتا فراتر از آن نهادها و مدیران ارشد سیاسی. همین هم اساب دلخوریها و تنشهایی شد. ستون جعفرآقا در واقع تمرینی بود برای صابری تا دریابد آیا ایدهی تاسیس ستون طنز سیاسی در مطبوعات شدنی است و آیا جامعهی بحران زدهی ایرانی به آن عکسالعمل خوبی نشان میدهد؟ البته که پاسخ مثبت بود.
پس بلافاصله بعد از بازگشت به ایران، رایزنیها را برای پیاده کردن طرح طنازانهی مطبوعاتیاش آغاز کرد و در ۲۳ دی ماه ۱۳۶۳ به نتیجه رساند. چطور؟ با همراهیِ سیدمحمود دعایی (سرپرست وقتِ موسسهی اطلاعات) و نوشتن اولین ستون طنز انتقادی- سیاسی در صفحه سوم این روزنامهی حالا دیگر دولتی اما پرمخاطب تحت عنوان «دو کلمه حرف حساب.»
کیومرث صابری فومنی همچون روزگار توفیق برای ستون خودش امضا و نام مستعاری هم انتخاب کرده بود: گُل آقا…(برگرفته از یکی از امضاهایش با نام میرزا گل؛ پای مطالب طنزِ توفیقی) و این چنین ظهور گل آقا در روزنامهی اطلاعات در واقع نقطهی عطفی در طنز مطبوعاتی پس از انقلاب شد که عملاً از سال ۱۳۵۹ دیگر در فضای رسانههای مکتوبِ ایران جلوهای نداشت.
از همان آغاز به کار ستون دو کلمه حرف حساب، اقبال عمومی به آن بسیار و توجه مسئولان و تصمیمسازان نظام سیاسی در همهی ردههای حکمرانی به آن جلب شد. توجه مردم به ستون طنز گلآقا به گونهای بود که بسیاری روزنامهی اطلاعات را فقط برای خواندن همان ستون کوچک صفحهی ۳ میخواستند.
صابری حالا دیگر به عنوان تنها طنز نویسی شناخته میشد که درون کشور میتواند به نقد حاکمیت سیاسی بپردازد. همین هم در میان برخی گروههای سیاسی ایجاد شائبه میکرد. برخی هم طنز انتقادی، جسور و گزندهی او را سفارش حاکمیت و از او با عنوان سوپاپ اطمینان نظام سیاسی یاد میکردند. در هر حال جدای از حمایتها و تاییدیهها، خیل کنایهها و مخالفتهای خواص، حتا واقعهی مرگ به ناگاه پسرش آرش در سال ۱۳۶۴، بر اثر سانحهی اتومبیل، هیچ کدام اسباب خستگی و افسردگی و دلسردی او نشد و چون همدلی مردم را میدید، پرانگیزهتر مسیری را که برگزیده بود ادامه داد.
این احساس مقبولیت و ارادهی معطوف به هدف، تا آنجا شد که کم کم علاوه بر ایجاد انگیزه در طنزنویسان پرسابقه و سکوت اختیارکرده برای آغاز فصل تازهی فعالیت مطبوعاتی، همراهی چهرههایی از جریان روشنفکری ایران را هم با خود دید. مثلاً محمدعلی جمالزاده از نخستین کسانی بود که در مکاتباتی از ژنو به تهران، به ستایش کار او را در طنزنویسی پرداخت.
صابری در دو کلمه حرف حساب، برای به نقد کشیدن مسئولان هیچ خط قرمزی جز جایگاه رهبری نداشت. البته که این نه به دلیل ملاحظات سیاسی بلکه از علقهی شخصی به انقلاب و ارادت بی نهایتی بود که به آیتالله خمینی داشت. با این حال لحن و ادبیات منحصر به فرد گلآقا در ستون دو کلمه حرف حساب، اسباب دردسر هایی هم شد. مثلاً برخی مواقع او به قول خودش جملات یادداشتهایش از زبان گل آقا را چپلکی/ وارونه و عوامانه مینوشت. و بسیار از واژهای چون «لهذا، هکذا، فلذا و…» بهره میگرفت. این جمله بندیها و شیوهی کاربست واژهها در نظر عدهای شبیه به ادبیات شفاهی بنیانگذار انقلاب میآمد که با ادبیات مکتوب ایشان بلکل متفاوت بود! پس از همان سال اول جماعتی از چهرههای سیاسی و مذهبی (که حالا بهانه را جور میدیدند) او را مورد نوازش و حتا تهدید قرار دادند و خواستند که در کار طنز احتیاط پیشه کند! با جدی شدن انتقادات، مساله توسط خود صابری نزد دعایی (سرپرست اطلاعات) طرح شد تا از بیت رهبری و شخص احمد خمینی کسب تکلیف شود. پاسخ ایشان البته بسیار خوشایند هر دو شد: «ابداً چنین چیزی نیست. اگر بوده باشد هم، امام خوششان میآید!» و چه از این بهتر!
احمد خمینی دفعاتی دیگر نیز بر شیوهی طنزنگاری صابری مهر تائید زد مثلاً آنگاه که تعریف کرد وقتی وزیر ارشادِ آن زمان (سیدمحمدخاتمی) از روحالله خمینی خواست ببیند که گل آقا این دفعه به کنایه چه نوشته است. خواند و خندید و گفت که «احتمالاً با من است!» البته که نبود…
و اینکه به خود صابری گفت «خانم من از خوانندگان گل آقاست و دو کلمه حرف حسابت را میآورد و برای امام میخواند. پاسدارهای بیت هم همه گلآقا خوان هستند…»
تائید شخص اول مملکت اتفاق مهمی برای کیومرث صابری و بذرِ طنز گل آقایی بود که داشت کم کمکَمک در فضای فرهنگی-مطبوعاتیِ بسته و خشنِ متاثر از جنگِ کشور جوانه میزد و ریشه میگرفت؛ زمانی که نقدِ مسئولانِ میانی نظام حتا تقابل با امر قدسی بود و طنازی در حوزهی سیاست، گناه کبیره. جامعه لبخند را فراموش کرده بود و حالا با گلآقا گمانش این بود که میتواند از نو تجربهاش کند.
از اینجا دیگر رابطهی کیومرث صابری با اصحاب قدرت وارد فاز تازهای شد. او قائل به این بود که تداوم طنز گل آقایی تنها در تعامل و تداوم ارتباط کم تنش با اصحاب قدرت میسر است. البته که این اتصالِ با یا بیواسطه اینگونه نبود که دیگر مرز و حدی برای طنز انتقادی پیش روی خود نبیند. نمونهای از این موانع و بیهمراهیها را خودش در جریان گفتگویی ضبط شده از روزهای ستون نویسی در اطلاعات شرح داد.
«یادم است یک زمانی امام شطرنج را آزاد کرده بودند. روزنامهها نوشتند که حضرت امام فتوایشان راجع به شطرنج و موسیقی… آمد. من دو کلمه حرف حساب را با فاکس میفرستادم اطلاعات. آن زمان یک چیزی نوشتم که فقط هم به بیت رفت و فقط هم پیش سید احمد… رفت زیر دست امام آمد و آن این بود که؛ حضرت امام که قبلاً ماهی اوزونبورون را آزاد کرده بودند و بعداً شطرنج را آزاد کرده بودند و راجع به موسیقی هم این را گفتند و… خدا ایشان را زنده نگه داشته باشد! همان اصطلاحی که خود مردم گفتند که خدا ایشان را طول عمرِ همراه با عزت عنایت بفرماید که به تدریج کمکم بقیهی چیزها را هم آزاد بکنند تا ما در آخر عمری یک کِیفی کرده باشیم… خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار!…
آقای دعایی این دو کلمه حرف حساب را فاکس کرده بود. سید احمد هم بلافاصله خدمت حضرت امام برده بود که امام خندیده بودند. منتها همان یک نسخه بود و ما جز به محارم، دیگر به کسی نگفتیم…»
صابری حالا دیگر با عنوان گلآقا و با دو کلمه حرف حساب، جایگاهی فراتر از طنزی صرفاً انتقادی در فضای سیاسی ایران برای خودش باز کرده بود. اثرگذاری محتوای ستون روزنامهی اطلاعات تا آن جا بود که توانست حتا به میزان قابل توجهی از بار روانی اجتماعی و تنشهای وسیع درون نظام، متعاقب پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و صلح با عراق بکاهد. چگونه؟
امضای قطعنامه (در شرایطی که پیشتر اینگونه تبلیغ میشد که به حکم امام، صلح هرگز گزینهی پذیرفتهای نخواهد بود) شوک عظیمی به مردم و به ویژه دلبستگان به شعارهای آرمان خواهانهی انقلابِ اسلامی بود. برای بسیاری حتی در میان مسئولان خاتمهی اینگونه و پس آن همه هزینهی جنگ، قابل هضم و موجه نبود. حالا اما با ابلاغ نظر رهبری، بسیاری از مخالفان سرسخت دیروز، با تعویض سریع مواضع، خود را حامی صلح و امضای قطعنامه تعرفه میکرند. مثلاً صادق خلخالی یکی از این اشخاص بود که حالا کسوت نمایندگی مجلس را داشت.
گل آقا معطوف به همین رویکرد منفعتگرایانهی برخی چهرههای سیاسی، با نگاهی طنز به مساله ورق را برگرداند و اسباب تلطیف فضای پرتنش سیاسی در سطح مدیران ارشد شد. با این متن به پیوست یک کاریکاتور:
«شاغلام! پنجره رو باز کن، کَله تو بُکن بیرون، تا ۵۹۸ بشمار. ببین باد از کدوم طرف میاد!»
البته که همین طنز مصور بهانهی شکایت خلخالی از او شد با این اتهام که «این صابری وابسته به امریکاییهاست»!
با درگذشت بنیانگذار انقلاب، در خرداد ۱۳۶۸، البته که گمان این بود صابری حامی بزرگی را در مسیر طنزنگاری سیاسی از دست داده است. در ظاهر اما این گونه نشد و سال بعد (۱۳۶۹) شرایط را آن قدر مهیا برای توسعهی کار مطبوعاتی دید که در فکر اجرایی کردن رویای سالیاناش (انتشار نشریهی اختصاصی طنز) افتاد. چیزی مثل توفیق اما با رویکرد و اهدافی دیگر. پس با تجربهی سالها کار طنز مکتوب در پیش از انقلاب، و هم آن شش ساله ستون نویسی در اطلاعات، با کنار گذاشتن ایدهی نشر جریدهای به نام فصل جدید، متقاضی صدور امتیاز هفته-نامهای طنز شد به نام گل آقا. درخواستی که خیلی زود هم اجابت شد.
صابری برای تشکیل هیئت تحریریه گل آقا از همان ابتدا به سراغ رفقای توفیقیاش رفت که خیلیهاشان به دلیل مواضع و ایدههای سیاسی سابق و اکنون، یا سکوت پیشه کرده بودند یا کم کار بودند. برخی با توجه به شناختی که از توانمندی او در کار طنز مطبوعاتی داشتند پیشنهاد همکاری را زود پذیرفتند و برخی نیز چون اکنون او را در قامت مدیری دولتی و طنزپردازی حاکمیتی میدیدند که خود هم دستی بر سانسور دارد! برای همراهی شروطی را وضع کردند و پس از اقناع، به جمع طنازان گل آقایی پیوستند. نام های آشنایی چون؛ محمد حاجی حسینی، مرتضی فرجیان، مرتضی ناطقیان (معتضدی)، ناصر پاکشیر، عمران صلاحی، محمدرفیع ضیایی، ، محمد پورثانی، احمد عربانی، پروین کرمانی، کامبیز درمبخش، منوچهر احترامی، ابوالقاسم حالت، احمد عبدالهی نیا، غلامرضا کیانی و… که جوانترهایهای خلاق و پرانگیزهای چون ابوالفضل زرویی نصرآباد، رویا صدر، رضا رفیع، سید ابراهیم نبوی، نیکآهنگ کوثر، علی زراندوز، بزرگمهر حسینپور، فرورتیش رضوانیه، سعید نوروزی و… نیز به آنها اضافه شدند.
با تکمیل هیئت تحریریه و برقراری ارتباط با نویسندگان و کاریکاتوریستهای افتخاری، نخستین شماره از هفته نامهی طنز گل آقا با شعار «خندهرو هر که نیست از ما نیست / اخم در چنتهی گلآقا نیست» در اول آبان ۱۳۶۹ با طرح جلدی از ناصر پاکشیر (کارتونیستِ پرسابقهی گیلانی/ انزلیچی) از دفتری در زیر زمینی کوچک و اجارهای در کوچهای از خیابان آفریقا، با تیراژِ ۵۰ هزار نسخهای به روی پیشخوانِ روزنامه فروشیها رفت و شور و غوغایی در فضای مطبوعاتی ایران پدید آورد.
همانطور که پیشتر رفت، کار طنزِ صابری فومنی با کمی تفاوت، از همان الگویِ طنزنگاریِ توفیق در مواجهه با امر سیاست تبعیت میکرد منتها با ملاحظهی چهارچوبهای اخلاقی و شرعی. پس همان طور که در توفیق نوک پیکان انتقادات به نظام حکمرانی بالاجبار و از روی مصلحت نه به سوی شخص پادشاه که به سمت هویدای نخست وزیر بود، اینجا چون شوخی با رهبری و هم نقد روحانیتی که حالا بر مسند ریاستِ دولت تکیه زده بود هرگز مقبول و مطلوب او و البته دستگاه حاکمه نبود، معاون اول رئیس جمهور (حسن حبیبی) که تنها حدود یک سال از انتصابش میگذشت، در کنار دیگر وزاری کابینه، به عنوان سوژهی اصلی، برای تولید محتواهای طنزِ سیاسی انتقادی به همکاران تعرفه شد و از آن پس شمایل سیاستمداری کم حاشیه، تپل و چشم آبی، به عنوان نماد حکمرانی در جمهوری اسلامی، بسیار روی جلد گل آقا رفت.
از نقاط افتراقِ ظریف طنز گل آقایی نسبت به توفیق -که حکم پدری بر آن داشت- و در نظر اهل فن از همان ابتدا به دیده آمد، دو شیوهی متفاوت در ارائه¬ی طنز و نقدِ تصویری مقامات بود. از آنجا که سیاست توفیق عدم رفاقت و سازش با نهاد قدرت و در عوض تقابل و تنفر و تخاصم نسبت به دستگاه حاکمیت پهلوی بود، وزرا، اهل دربار و شخصیتهای لشکری و کشوری از سوی طراحان مجله عموماً در شمایل شخصیتهایی خبیث و کریهالمنظر تصویر میشدند. در گلآقا اما به دلیل وابستگی عمیق مدیر و موسس آن به نظام، و رفاقت و تعلق قلبی او با بسیاری از شخصیتها، کاریکاتور چهرهی وزرا و وکلا و… حتا آنهایی که نقد تندی متوجه آنها بود نه آن-گونه زشت و منزجرکننده، که نمکین و حداکثر مضحک، طراحی و جلوه گر میشد.
با لحاظ موارد پیش گفته، با استقبال گسترده و غیرمنتظره از هفته نامه گل آقا و فروش رفتن همهی نسخههای نخستین شماره در کمتر از یک ساعت در تهران، خیلی زود تیراژ جریده دو برابر شد و این نفوذ در طبقات مختلف اجتماعی جرات و امکان برنامهریزی برای توسعهی کار طنز مکتوب را به صابری و همکارانش داد. با همین خاستگاه مردمی بود که از سال ۱۳۷۰، همزمان با مکاتبه با رهبر انقلاب (آیت الله خامنهای) و گرفتن پاسخی مکتوب موید طنز گل آقایی ، ضمن اخذ امتیازات مجزا، اقدام به انتشار ماهنامه و سالنامهی گل آقا کرد و کمی بعد هم نخستین نشریهی طنز ویژهی کودکان را به طبع رساند که همچون گذشته همراهی خوانندگان بسیاری را جلب کرد.
با وسعت گرفتن کار طنز گل آقایی، برای ارتقای سطح طنز ارائه شده، جلساتی موسوم به اتاق فکر نیز در روزهای یکشنبه در دفتر مجله برگزار میشد که این نشستها گاهی با حضور چهرههای نامدار حوزههای ادب و فرهنگ همچون نادر ابراهیمی، احمدرضا احمدی و… همراه بود. صابری در کار گل آقایی بسیار به نوجوانان و جوانان اعتنا میکرد و خود را موظف به پرورش نسل تازهای از طنزپردازان میدانست. از این رو با هزینهی شخصی جوانان علاقهمند و مستعد و خلاق را شناسایی و به دورههای تخصصی آموزشی میفرستاد و از ثمرات این کوشش سازنده در مجموعه مکتوبات گل آقا به مرور بهره میبرد.
در همان سالهای نخستین انتشار گل آقا، کیفیت کار مجموعهی تحت مدیریت صابری فومنی به گونهای بود که جدای از جذب بالای مخاطب عام، مورد اقبال متخصصین و کارشناسان خبرهی عرصهی رسانه و مطبوعات قرار گرفت. همین هم سبب شد در اولین نمایشگاه مطبوعات که در اردیبهشت ۱۳۷۱، همزمان و پیوسته با چهارمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران برگزار شد، گلآقا در میان تمامی نشریات کشور، حائز مقام اول شد و جایزهی اول نمایشگاه مطبوعات (لوح بلورین و تقدیرنامه) را دریافت کرد. در دومین نمایشگاه مطبوعات (اردیبهشت ۱۳۷۲) نیز جایزهی دوم نمایشگاه را از بین تمام نشریات کشور از آن خود کرد.
در اردیبهشت ۱۳۷۳ در سومین نمایشگاه و اولین جشنوارهی مطبوعات، مقام اول و جایزهی اول جشنوارهی مطبوعات کشور (لوح زرین) به گلآقا اهدا شد و کمیتهی آیین نگارش اولین جشنواره مطبوعات، متشکل از اعضای گروه نگارش فرهنگستان ایران، گلآقا را به عنوان نشریهی برتر در زمینه درستنویسی و حراست از حریم زبان و ادب فارسی تأیید و برای احراز مقام اول به هیأتداوران جشنواره مطبوعات معرفی کرد.
حالا دیگر حجم کار مجموعهی نشریات گل آقا، به کار سازمانی عریض و طویل تنه میزد و مشکلات و موانع انتشار هفتهنامه، ماهنامه، سالنامه و کتابهای گلآقا، سبب کمکاری صابری در روزنامهی اطلاعات شد و همین هم در نهایت در سال ۱۳۷۲ پس از نُه سال، به تعطیلی موقت ستون دو کلمه حرف حساب انجامید؛ مجموعه یادداشتهایی پیوسته که با بهرهمندی از کاراکترهایی مردمپسند چون گل آقا، شاغلام، ممصداق، عیال ممصادق، مش رجب، کمینه، غضنفر و… در دوران انسداد همه جانبهی فضای سیاسی در حد مقدورات و محذورات! از منظر عامه، بازتاب دهندهی دغدغهها و خواستها و نقدهای جامعهی زخم دیدهی ایرانی از نهادهای حاکمیتی شد.
صابری از زمان تاسیس گل آقا در انتهای دههی شصت (که تقریباً مصادف با انتصاب آیتالله خامنهای به مقام رهبری بود) تا میانهی دههی هفتاد، با همان زکاوت و رندی غریزی و البته بهره مندی از روابط و پیوندهای عموماً نامرئی با جمعی از کنشگران اصلی قدرت در جناحهای مختلف سیاسی، توانست با ایستادن در میانه و جلب اعتماد قاطبهی گروههای مرجع سیاسی، ضمن غلبه بر موانع و عبور از حواشی بسیاری که در ذات کار روزنامهنگاریست، با کمترین تنش و بیدورهای کوتاه حتا توقیف و تعطیلی، دستگاه گل آقایی را به پیش براند. در واقع صابری فومنی جدای از آن که خود را از آن مردم ایران میدانست، جز استثنائاتی، گل آقای همهی جریانات سیاسی رسمی درون نظام هم بود! کدام استتثنا؟
آن گونه که اسناد نشان میدهند میانهی گل آقای کیومرث صابری با این سه؛ ۱-طیف هاشمی رفسنجانی، موسوم به کارگزارانیها، که آن روزها کرباسچی (شهردار تهران) نمایندگیاش می-کرد ۲-جاسبی (رئیس دانشگاه آزاد) و ۳- غفوری فرد (رئیس سازمان تربیت بدنی) هرگز خوب نبود و نشد. شاهدش؟ کمتر شمارهای از گل آقا پیدا خواهید کرد که در روی جلد، حملهای به این سه نشده باشد!
اساساً گمان خیلی از ناظرین بر این بود که چون شخصاً حریم روحانیت خط قرمزش بود و نمیتوانست و نمیخواست هاشمی را به حکم معمم بودن با تیغ تیز طنز بنوازد، جدای از این سه عضو همراه دولت موسوم به سازندگی، حسن حبیبی را پیوسته سوژهی روی جلد گل آقا میکرد و در واقع به در می گفت تا دیوار بشنود! حضور شمایل کارتونی حبیبی روی جلد گل آقا آن قدر پررنگ بود و برهمین اساس رابطهی او با صابری انقدر دوستانه که به روایت برخی از اعضای تحریریه دیگر از جاهایی به بعد برخی سوژهها را خود دکتر حبیبی برای کارِ طنز، به گل آقا حواله میکرد!
در تائید کیفیت این رابطهی دوسویه و عمیق همین بس که معاون اول ریاست جمهوری، خبر استعفای خود را از کابینه، پیشتر از هرجا، در قالب قطعه شعری به صابری رساند و خبر هم، اول-بار در تابستان ۱۳۸۰، به دستور او همراه با کاریکاتوری از حسن حبیبی در شمایل جنگجویی پارسی، سوار بر اسب، روی جلد گل آقا همگانی شد و اسباب حیرت ناظران را فراهم کرد! استعفای حبیبی به بهانهی بیماری، با آنکه امری شخصی مینمود اما نشانههایی از تغییراتی جدی در فضای سیاسی را هم با خود داشت که میتوانست خیلی زود سرنوشت گل آقا را هم متاثر از خود کند. البته که منشاء این تحولات نه منحصراً در میانهی دورهی دوم دولت اصلاحات که از واقعهی دوم خرداد ۱۳۷۶ آغاز شد. چطور؟
آنجا که گل آقای صابری پیش از انتخابات هفتمین دورهی ریاست جمهوری در حمایت از کاندیدای جبههی اصلاحات و معطوف به شایعات منتشر شده مبنی براعمال تقلب در جهت پیروزی کاندیدای جریان موسوم به محافظه کار تیتر زد: «بنویسیم خاتمی- بخوانیم ناطق» و این طور با تهییج افکار عمومی یکی از عوامل موثر در بسیج میلیونی برای ممانعت از بر مسند نشاندن به زعم عامه کاندیدای مطلوب و مورد حمایت نظام سیاسی شد. تا اینجای کار هم جز دلچرکینی جریان سنتی، راست یا محافظهکار، مسالهای در کار نبود. ماجرا از جایی آغاز شد که دولت اصلاحات در اجرای وعدههای داده شده مبنی بر ایجاد فضای باز سیاسی به خصوص اعطای آزادیهای مصرح در قانون اساسی به مطبوعات به عنوان رکن چهارم دموکراسی، همچنین صدور مجوز گسترده به نشریاتی با رویکردهای تحولخواهانه، بسترساز ظهور و عرضهی وسیع شکل دیگرگون از طنز مکتوبِ سیاسی شد. طنزی بیپرده، بیمدارا، گستاخ، تند و تیز، ساختارشکن، با کمترین اعتنا به چهارچوبهایی اخلاقی که صابری آنها را لازمهی کار طنز مطبوعاتی شریف میدانست. رخدادی که خیلی زود اثراتش در کاهش تیراژ گل آقا و هم افول اقبال عمومی به طنز مطلوب صابری نمایان شد. با عزیمت گستردهی خوانندگان مجلهی گل آقا به صفحات طنز مطبوعات دوم خردادی، صابری همچنان بر رویهی سابق در کار تولید محتوای طنز پای می فشرد. او همچنان میانهروی در امر سیاست و تعامل با اهل قدرت را مشی درستی برای مجله میدانست.
اساساً اعتقاد داشت طنزپرداز باید مثل ماهی لیز باشد تا بتواند از چنگ اهل قدرت فرار کند. و هم یکی از افتخاراتش را این میدانست که بلد است خیلی خوب بین جناحها بازی کند. برای این کار هم طرح ها و تمهیدات ویژهای داشت؛ افطاریهای سالانهی ماه رمضان در دفتر گل آقا یکیش.
صابری برای ارتباط با سیاسیون و هم تقریب قلوب! تمامی آن چهرههای سیاسی از جناحهای مختلف را که در قالب طنز مورد نقد قرارشان میداد، برای صرف افطار در فضای محدود دفتر مجله، یک جا و با هم دعوت میکرد. همچنین چون از گذشته مخاطب عمدهی گل آقا کودکان و نوجوانان بودند، میخواست، طنز گل آقا، باز و همیشه طنزی خانوادگی باشد. نکتهی دیگر این که حالا طنزنویسان نسل نو، نقدهاشان را به حاکمیت و عملکردش، بر اساس نگاهی ژورنالیستی، به عریانترین وجه ممکن و بی پروا در مطبوعات سیاسی مینوشتند و اینگونه طنازیهای پیچیده و در پرده و نجیب و مهربان با راس قدرتِ گل آقا عملاً برای نسلِ تازه، فاقد جذابیت و بلاموضوع مینمود. همهی اینها هم به مررو اسباب افول شدید گل آقا از منظر مخاطب شد.
به این اضافه کنید فشارهای وارده از جریانات افراطی راست و هم اپوزوسیونهایی که حالا از پس آزادیهای محدود پسا دوم خرداد یک به یک رخ مینمودند و از هر دو سو گلآقای در وسط ایستاده را هدف نقد قرار میدادند.
همانطور که پیشتر اشاره شد، از آغاز ظهور گل آقا در سپهر مطبوعات ایران، از منظر بسیاری، این جریده قرار بود که نقش سوپاپ اطمینان نظام را ایفا کند. و حالا از پس تحولات اجتماعی اواخر دههی هفتاد و مطالبات فزایندهی اجتماعی، این گمانهها پررنگتر در فضای رسانهای طرح میشد. و پاسخ شخص صابری به این دست اداعاها؟ در کنار یک عدد لُنگ و گوشت کوب و… سوپاپ خودرویی را روی دیوار دفتر مجله، پشت میز منشی آویزان کرد و در شرح آن به خط درشت نوشت: سوفاف!
جایی هم گفت: «این دیگی که بخار ندارد چه نیازی به سوپاپ ( یا به قول خودش سوفاف) دارد؟!» قطعه شعری را هم سرود به همین نام و به عنوان جوابیهای بر آن ادعا منتشر کرد:
«دشمنی دارم که به من میگوید، سوفاف/ من به او میگویم حرفهایی چه خلاف/ اتهامی چه گزاف/ من نگفتم هرگز، حرف حقی را در زیر لحاف/ فاش گفتم و صدبار دگر میگویم؛ عاشقم بر وطن و بر دینم…»
تا اینجای کار- با وجود سقوط شدید تیراژ مجله- جز در جریان یکی از این میهمانیهای افطاری در زیرزمین موسسه، که در حضور خرازی، حدادعادل، یکی از فرزندان مقام رهبری، محمدی گلپایگانی، خاتمی، دعایی، حجتی کرمانی، سلیمی نمین و … با اشارات و کنایانی از میل به کنارهگیری از عرصهی مطبوعات طنز پرده برداشت، اقلاً از ظواهر امر و از منظر ناظران بیرونی، هیچ نشانهای از یاس یا دلسردی صابری از ادامهی کار در رسانههای مکتوب به دیده نمیآمد تا آبان ۱۳۸۱ – درست مصادف با سیزدهمین سال تاسیس گل آقا- که به ناگاه و بی-هیچ شرحِ موجهی آنطور که بر زبان خودش رفت به صورت موقت تعطیلش کرد. چرا؟
توقف نشر هفتهنامهی گلآقا جدای از مواردی که رفت (عدم تطابق محتوای طنز گل آقایی با شرایط زمانه و خواست جامعه) دلایل دیگری هم داشت که سالها پس از به محاق رفتنش گاه به گاه از زبان برخی اذناب آبدارخانه شنیده شد. برخی تعطیلی موقت گل آقا را حربهای از سوی صابری فومنی برای تهدید دو جناح چپ و راست حاکمیت میدانستند که پیامد شکاف عظیم ایجاد شده از پس دوم خرداد۷۶، به طور پیوسته او را که میخواست در میانه بایستد، برای همراهی و همسویی تحت فشار قرار داده بودند. البته که این حربه هیچ کارگر نیفتاد. دریغ از حتا یک تماس تلفنی از سوی حضراتی که مخاطب این عمل انتحاری گل آقایی بودند (شبیه سزرنوشتی که توفیث دچارش شد!) و همین هم سخت بر صابری گران آمد و اسباب تداوم تعطیلی شد.
خود صابری اما بعدها در فایلی صوتی، در اظهاراتی همچنان گنگ، یکی از دلایل اصلی این کنارهگیری و تعطیلی گل آقا را تهدیدات وارده از سوی برخی الواتِ (احتمالاً سیاسی) عنوان کرد. کسانی که گمانشان بر این بود او با مجلهی طنزش میخواهد ریشهی برخی چیزها را در کشور بخشکاند! او گفت که در وجودش نگرانی بوده و هست اما هرگز نخواسته و نمیخواهد آنها و مشکلاتش را به خواننده منتقل کند و این کار را بیانصافی میدانم…»
روزی هم در جمع دوستان گفت که «هنر من این نبود که نشریهی گل آقا را منتشر کردم. هنر من این بود که در مناسبترین زمان گل آقا را تعطیل کردم…»
به هر حال و با هر دلیل، انتشار پرمخاطبترین و موثرترین نشریهی طنز پس از انقلاب در شمارهی ۵۶۴ آن متوقف ماند. با تعطیلی گل آقا، روح صابری رنجید، روانش افسرده شد و انگیزههای پویایی در جان ناآرامش تحلیل رفت. متعاقب آن به سال نکشیده، سلولهای سرطانی تمام وجودش را گرفت و در کمتر از دو ماه، در شرایطی که جز معدود نفراتی از بیماری سخت او مطلع نبودند- پس از تحمل یک دورهی سخت بیماری (سرطان خون)، در صبحِ ۱۱ اردیبهشت سال ۱۳۸۳ در بیمارستان مهر تهران خرقه تهی کرد.
و میراثش؟
بنیان سازمانِ گل آقا از ابتدا نه بر کار و خردِ جمعی، که بر روابط شخصی صابری بنا گذارده شده بود. از این رو طنز گل آقایی، بعد از مرگ مولفش-علیرغم برخی تحرکات گاه به گاه از سوی دخترش پوپک و جمعی از طنازان جوان در قالب چاپ دوبارهی هفتهنامه یا جشنواره فیلم طنز – امکان حیات نیافت و برای همیشه به بایگانیِ تاریخ پیوست…
بسیار مستند، جامع و مفید
درود بر شما