این روزها خالق ابر صورتی در سایهسار جنگلهای سبز گیلان داستانهایش را مینویسد. «علیرضا محمودیایرانمهر» نویسندهای نام آشنا در عرصهی ادبیات داستانیایران است که در دو سال اخیر ساکن گیلان شده است. او باور دارد که در زندگی داستانهایی هستند که غافلگیرمان میکنند، دستمان را میگیرند و به جایی دیگر میبرند یا مثل آیینهای جادویی دنیای درون مان را نشان میدهند.
محمودیایرانمهر سال ۱۳۵۳ در مشهد چشم به جهان گشوداما در تهران قد کشید و قدم در مسیری نهاد که تا کنون دنبال کرده است. داستان نویسی، نقد ادبی، نگارش فیلمنامه و نمایشنامه، نقد ادبی و تدریس ادبیات داستانی از جمله فعالیتهایی ست که در پیشینهی هنری او درج شده است. رتبهی نخست مسابقهی داستاننویسی «بهرام صادقی» در سال ۱۳۸۲ برای نگارش داستان «ابرصورتی» و دریافت رتبهی نخست نویسندگی نمایشنامههای رادیویی از جمله افتخاراتی است که در کارنامهی هنریاین نویسنده میدرخشد. آدمهای داستانهای او اغلب با نگاهی خاص به جهان اطراف خویش مینگرند. وی با نثر روانش به خوبی مخاطبان را جذب جهان داستانهایش میسازد و به روایت ارتباط شگفت جاری فی مابین انسان، زندگی و طبیعت مینشیند.
ابر صورتی
«آن صبح سرد سوم دی ۱۳۶۰، فقط دوست داشتم به تکه ابری که در لحظهی طلوع صورتی شده بود نگاه کنم. ما پشت سر هم از شیب تپهای بالا میرفتیم و من به بالا نگاه میکردم که ناگهان رگبار گلوله از روی سینهام گذشت. من به پشت روی زمین افتادم، شش هایم داغ و پر از خون شدند و بعد از سه دقیقه، در حالی که هنوز به ابر نارنجی و صورتی نگاه میکردم، مُردم.»
پریسا در یک غروب غمگین جمعه متوجه میشود میتواند شوهرش علیرضا را به شکل بهتری درآورد و نسخهی کامل تری از او بسازد. امااین اتفاق بازتاب گستردهای در زندگی خود او و آدمهای بیشماری در سر تا سر تهران ایجاد میکند.
این آغاز داستانی ست که نامِ علیرضا محمودیایرانمهر با نوشتنش بر صفحات کتاب ادبیات داستانیایران زمین ماندگار شد. مجموعه داستانهای «ابر صورتی»، «بریم خوشگذرونی»، «بارون ساز»، رمانِ«فریدون پسر فرانک» و کتاب تحلیلی «سفر با گردباد» تا کنون از وی به چاپ رسیده واین روزها هم نشر چشمه اثری دیگر از او با نام «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» را منتشر و روانهی بازار کتاب ایران کرده است.
ارتباطات انسانی
محمودیایرانمهر که آخرین اثر انتشار یافتهاش را در تهران نوشته و درست پس از اتمام آن به گیلان مهاجرت کرده، دربارهی «اسم تمام مردهای تهران علیرضاست» به مرور میگوید: این رمان، داستان زن و مردی به نام پریسا و علیرضاست که رابطهی عجیب و نامتعارفی را پشت سر میگذارند. پریسا در یک غروب غمگین جمعه متوجه میشود میتواند شوهرش علیرضا را به شکل بهتری درآورد و نسخهی کامل تری از او بسازد. امااین اتفاق بازتاب گستردهای در زندگی خود او و آدمهای بیشماری در سر تا سر تهران ایجاد میکند. پریسا کم کم متوجه میشود زندگی خود او نیز توسط دیگران تغییر یافته و بعد با سوال بزرگی رو در رو میشود: ما چقدر نسبت به زندگی کسانی که بر آنها تأثیر میگذاریم مسئولیم؟ البته این شروع رمان است و پس از آن مجموعهای از اتفاقهای درهم پیچیده رمان را پیش میبرند.
«حافظ خوانی خصوصی» در دل جنگلهای هیرکانی
این نویسنده میگوید: در حال حاضر مشغول تمام کردن رمان نسبتاً بلندی هستم که از ده سال پیش نگارش آن را شروع کردم. یعنی رمانِ «حافظ خوانی خصوصی»؛این داستان هم به نوعی دربارهی ارتباطهای انسانی است. ارتباط آدمهایی که از طریق شعرهای حافظ میتوانند دنیای پنهان درون یکدیگر را درک کنند. آدمهایی که مثل همهی ما در شعرهای حافظ معنای خصوصی را برای زندگیشان جستجو میکنند و با آن راه خود در مسیرهای پیچ در پیچ زندگی مییابند.
داستان مهاجرت به گیلان
از راوی« بارون ساز» میخواهم داستان مهاجرتش به گیلان را برای ما تعریف کند و او چنین شرح میدهد: من از سالها پیش برنامه و آرزوی بزرگی برای زندگی در فضایی خلوت و دور افتاده داشتم. اما تصورم همیشه زندگی در حاشیهی کویر بود. مدتها در جستجوی شرایطی بودم که بتوانم به منطقهای دور افتاده و خلوت در حاشیهی کویر مرکزیایران کوچ کنم. اما زمانی به صورت اتفاقی به گیلان آمدهام و ناگهان تصمیم عوض شد. بعد از مدتها تردید ناگهان تصمیم گرفتم آرزوی دیرین خود را عملی کنم و شکل کلی زندگی خود را تغییر دهم.
مثل هر جای دیگری درایران به دلایل متعدد محافل و انجمنهای ادبی در گیلان نیز چندان پویا و گرم نیستند. محافل ادبی بسیاراندک پراکنده و کم فروغاند اما میل به نوشتن در جوانها و حتی عزیزانی که سنی از آنان گذشته بسیار عمیق و جوشان است.
این شد که اواخر سال ۱۳۹۷به گیلان عزیزم آمدم. دیگر تمایل به زندگی در شهر نداشتم برای همین در مناطق روستایی در جستجوی جایی بودم که بتوانم ساکن شوم. مناطق روستایی اطراف رضوانشهر به نظرم بسیار مناسب آمد و خوشبختانه موفق شدم جایی را برای زندگی بیابم.
طبیعت در تار و پود کلمات
ایرانمهر حالا ساکن قطعهای بهشت گون در غرب گیلان است و لابد آواز امواج دریا، صدای قدمهای رودخانهها بر بستر سنگها و گسترهی سبز جنگلهای هیرکانی لابه لای خطوط داستانهایش جا میگیرد. خودش میگوید: به طور کل نزدیک بودن به طبیعت تاثیری فوقالعاده بر نوشتن میگذارد. طبیعت زنده و پویای گیلان نیز تاثیر عمیقی بر روی هر کسی که خود را با این محیط درآمیخته کند بر جای خواهد گذاشت. ولی زندگی در طبیعت میتواند سویههای ترسناکی نیز داشته باشد. چون طبیعت در نهایت انسان را با بخشهای ناشناخته از خودش رو به رو میکند. بنابراین برای زندگی در طبیعت باید آمادگی رودررو شدن با خود را هم داشته باشیم و این هم سخت و هم زیباست.
ادبیات داستانی گیلان
محمودیایرانمهر از زمانی که ساکن گیلان شده در برخی محافل و مجامع هنری استان حضور داشته است. از وی میپرسم فضای ادبیات داستانی را در گیلان چگونه دیده است و او پاسخ میدهد: در همین مدت کوتاه که اینجا حضور داشتم با دوستان بسیار خوبی آشنا شدم که استعداد فوقالعادهای در نوشتن دارند. البته این دور از ذهن نیست چرا که سابقهی فرهنگی گیلان بسیار غنی و ریشهدار است.
آرزومندم بتوانم دراین فرصت ارزشمندی که برای زندگی در گیلان فراهم شده است، تصویری روشن، واقعی و عمیق از ناشناختههایاین سرزمین را درون داستانهایم منعکس کنم.
فرهنگ هنر و ادبیات در زیرساختهای فرهنگیاین مردم و سرزمین کاملاً ریشه دوانده و به شدت مورد احترام است. بستر بسیار خوبی برای رشد استعدادها دراین سرزمین وجود دارد و گاه حجم عظیم آدمهای توانمند و با استعداد غافلگیرکننده است. و اما در مورد محافل فرهنگی و هنری به ویژه داستان باید بگویم، متأسفانه مثل هر جای دیگری درایران به دلایل متعدد محافل و انجمنهای ادبی در گیلان نیز چندان پویا و گرم نیستند. محافل ادبی بسیاراندک پراکنده و کم فروغاند اما میل به نوشتن در جوانها و حتی عزیزانی که سنی از آنان گذشته بسیار عمیق و جوشان است.
علیرضا محمودیایرانمهر هنگام خداحافظی میگوید: آرزومندم بتوانم دراین فرصت ارزشمندی که برای زندگی در گیلان فراهم شده است، تصویری روشن، واقعی و عمیق از ناشناختههایاین سرزمین را درون داستانهایم منعکس کنم.