شهرِ داد ـ شهرِ سود

شهرهای بلاتکلیف؛ لقمه آماده یا گلوگیر؟

0 256

هفته گذشته، حسین فتحی اکبری طی مقاله ای با عنوان «تخریب خلاق؛ خاطره‌زدایی از شهر» از تخریب خلاق شهرها و خاطره زدایی ناشی از آن به ساحت روند لیبرالیزه کردن شهرها نقدی جدی وارد نمود و به بزرگانی چون میلتون فریدمن، نائومی کلاین و جولیوس واگنر جائورگ تاخت. از دید او،  خاطره‌زدایی از کلان شهری چون تهران که با فرایند «تخریب خلاق» بسازبفروشی، خانه‌ها و بافت‌های تاریخی شهر عجین شده است درواقع تهرانی است که توده‌ی فقیرش اگرچه نان نداشته‌اند، ولی میدانِ دیدِ باز و وسیعی داشته‌اند…..»

در این مقاله کوتاه، سپیده برزگر نام آشنای معماری و شهرسازی  در نشریاتی چون جستارهای شهرسازی و دانش آموخته دکترای شهرسازی دانشگاه هنر تهران در پاسخ به ایشان، به نقد و نظر آراء او پرداخته اند.

امروزه دیدگاه‏های بسیاری در برنامه‏ریزی شهری مطرح شده‏اند که هر کدام راهکاری برای شهر آرمانی خود ارائه می‏دهند و در مجموع، دو رویکرد اصلی دارند: یکی، رویکرد سرمایه‌داری -که بر توسعۀ مبتنی بر سرمایه متکی است و دیگری، رویکرد سوسیالیستی – که هدفش توسعۀ متوازن و عدالت‌محور است. این دو رویکرد به دلیل مبانی فلسفی و اقتصادی متفاوتشان، منجر به شکل‌گیری دو نمود در کالبد شهر می‏شوند که در این نوشتار، مورد نخست را «شهرِ سود» و دومین را «شهرِ داد» تعبیر می‏کنیم.

«شهرِ سود» نمایانگر رویکرد سرمایه‌داری در شهرسازی است. این رویکرد، بر پایۀ منافع اقتصادی و سودجویی، به طراحی و توسعۀ شهرها می‌پردازد. در این دیدگاه، توسعه و افزایش سرمایه -فارغ از الویت بخشیدن به نیازهای اجتماعی و فرهنگی- معیار اصلی در انتخاب و اجرای پروژه‌ها است. افزون بر این، بیشترین بازده مالی برای سرمایه‌گذاران و توسعه‌دهندگان، ازجمله هدف‏های اصلیِ پروژه‏های شهری‏اند. در برابر این دیدگاه، «شهرِ داد» نمایانگر رویکرد سوسیالیستی در شهرسازی است که بر پایۀ عدالت اجتماعی و توجه به نیازهای اصلی جامعه، به طراحی و توسعۀ شهرها می‌پردازد. در این رویکرد، اولویت با بهبود کیفیت زندگی عمومی، احقاق حقوق شهروندان، و توسعۀ اجتماعی و فرهنگی است. شهرِ داد، به معنای ایجاد فضاهای عمومی آمیخته با ارزش‌های اجتماعی و فرهنگی است که برای همۀ قشرهای مختلف جامعه در دسترس باشند. در این شهرها، توجه به محیط زیست، حضورپذیری اجتماعی، ارتقای کیفیت فضاهای شهر، هویت شهری و خاطرۀ جمعی از اهمیت ویژه‌ای برخوردارند.

هر یک از این شهرها بر اساس رویکرد برنامه‏ریزی خود، با جنبه‏هایی سازنده و بازدارنده‏ روبه‏رو شده‏اند. در شهرِ سود، شاید محیط زیست، تنش‏های اجتماعی و شکاف طبقاتی چندان مورد بحث نباشد و بیشتر، به بازارهای ملکی، جذب سرمایه‌گذاری‌های بزرگ، توسعۀ پروژه‌های ساختمانی و زیرساختی با بازده اقتصادی بالا، ایجاد فضاهای شهری با سلطۀ کاربری تجاری و انباشت هر چه بیشتر سرمایه توجه شود. در نگارۀ سرمایه‏داری، شهر را فضایی اقتصادی می‏نگرند که از طریق بازار و سازوکارهای اقتصادی در پی کسب تولید سود و ارزش است. این دیدگاه معتقد است که اقتصاد شهری باید به دستور بازار و قانون عرضه و تقاضا پاسخ دهد و هر فرد، بر اساس توانایی و تلاش شخصی خود به ثروت و موقعیت اجتماعی دست یابد. از این رو، تفاوت‌های اقتصادی و اجتماعی میان افراد، امری پذیرفته و حتی، ضروری است؛ زیرا این تفاوت‌ها برانگیزندۀ رقابت و مسبب توسعه و پیشرفت فرد و جامعه به شمار می‏آیند.

در مقابل، شهرِ داد را از بنیان، فضایی اجتماعی و مشترک می‏دانند که بر توزیع منابع و ثروت تمرکز دارد تا همگان به طور عادلانه به امکانات و فرصت‌های زندگی برای پیشرفت و توسعه دسترسی داشته باشند. از این دیدگاه، تمایل به توزیع عادلانۀ ثروت و منابع در جامعه برای تأمین نیازهای همگانی مورد تأکید قرار می‌گیرد. سوسیالیسم تأکید دارد که نظام اقتصادی و اجتماعی باید به گونه‌ای باشد که فرصتی یکسان برای رشد و توسعه برای همگان فراهم آید و به طریقی، از همگی افراد مراقبت شود. در این دیدگاه، انسان واحدی اجتماعی و اخلاقی است و جامعه نیازمند ایجاد توازن اجتماعی و توزیع عادلانۀ منابع است.

آنچه از دیدن این تقابل‏ها در میان شهرهای جهان با شهرهای ایران به ذهنمان می‏رسد، حسی مشترک و فراگیر است که همگان با آن آشنایی داریم: «هجران‏زدگی» یا به بیانی، در حسرت گذشته‏ای که از رویارویی با آینده به تنگ آمده و از پسِ اکنونِ ما هم برنمی‏آید

میانِ شهرِ داد و شهرِ سود، تضادهای بسیاری وجود دارد؛ اما آشکار است که هدف کلان هر دو دیدگاه، بهبود وضعیت است و اینکه این بهبود در چه وضعیتی و از چه طریقی تحقق یابد، تفاوت اصلی میان آن‏ها است. می‏توان به نمونه‏هایی از شهرهای جهان اشاره نمود که به آسانی جهت‏گیری مشخصی در برابر این دو رویکرد دارند: شهرهایی مانند نیویورک، شانگهای و دبی یا شهرهایی مانند آمستردام، زوریخ و استکهلم. البته، بحث اصلی این نوشتار بر سر کشمکش دیرینۀ این دو دیدگاه یا سازندگی و ویران‏گری این دو نیست که تکلیف هر یک مشخص است و نمونه‏های مختلفی در سرتاسر جهان وجود دارد؛ بلکه پرسش اصلی به آن دسته از شهرهایی بازمی‏گردد که در این جریانِ شگفت و پرخروش، مشخص نیست که به درستی، روی به کدامین سو دارند و به بیان بهتر، نه زنگیِ زنگی‏اند و نه رومیِ روم. و این ضرب‏المثل چه زیبا وصف حال شهرهایمان است.

این ضرب‏المثل برای مواردی کاربرد دارد که کارها واضح و مشخص نباشند، یا به شیوه‏ای نامرتب و گمراه انجام شوند. آنچه از دیدن این تقابل‏ها در میان شهرهای جهان با شهرهای ایران به ذهنمان می‏رسد، حسی مشترک و فراگیر است که همگان با آن آشنایی داریم: «هجران‏زدگی» یا به بیانی، در حسرت گذشته‏ای که از رویارویی با آینده به تنگ آمده و از پسِ اکنونِ ما هم برنمی‏آید. مدام با خود می‏گوییم که آن خانه‏های زیبا و دنج، آن کوچه پس کوچه‏هایی که سرشار از خاطره‏های دل‏انگیزمان بودند، کجا رفتند و از سوی دیگر، دلمان برای جدیدترین‏ها غنج می‏زند. دوست داریم گذشته‏‏ -را که ویرانش کردیم- برگردانیم و البته، از امروزی‏ها هم بدمان نمی‏آید.

نامنعطف و تک‏بعدی بودن دیدگاه‏های کنونی شهرسازی در ایران راه را بر هرگونه راهکاری برآمده از نیازهای جامعه سد می‏کند. بدیهی است که شهرها و شهروندان در چنین فرایندهای تصمیم‏سازی دچار سردرگمی می‏شوند.

این دوگانگی‏ها، سیاه و سفیدها، تردیدها و دودلی‏ها با گذر زمان، شدت بیشتری می‏یابند. شهری که زمانی جوابگوی نیازهای مردمانش بود؛ شهری که نسل‏ها از او اعتبار می‏گرفتند و خود را «بچۀ» آن شهر – بخوانیم مادر- می‏نامیدند؛ اکنون در برابر شهری قرار دارد که نای نفس هم برای مردمانش نگذاشته است. مسئله به قدری پیچیده است که البته هیچ یک از دو رویکرد «شهرِ سود» و «شهرِ داد» به‏تنهایی برای پاسخ بدین مسئله کافی نیستند. شهرها و فضاهای شهری ما می‏طلبند تا راهکاری از درون بیابند.

این شهر بیش از این، نه به برج‏های بلندبالا و ساختمان‏های تجاری غول آسا نیاز دارد و نه به آن بزرگراه‏های پیچ در پیچی که پیکرش را به‏سان ماری عظیم به هم بپیچاند. هیچ یک از این‏ها نه در راستای سود سرشکن است تا میان شهروندان  ـ براساس شایستگی‏شان ـ تقسیم ‏شود و نه با عدالت و حمایت اجتماعی همراه است تا از همگان مراقبت کند.

فضای شهری یعنی بستر تعاملات اجتماعی، امکان‏پذیری و تسهیل حضور مردم؛ یعنی برآیند شیوه‏ای که مردم با فضا و با یکدیگر بده بستان اجتماعی دارند. چرا باید در تکریم گذشته افراط کنیم و از پذیرفتن تغییرات مقتضی با زمانه بهراسیم؟ یا از آن سو، به چه دلیل از هر آنچه از گذشته آموخته‏ایم، تا بدین اندازه بی‏اعتمادیم؟ تکلیف وضعیت حاضر چه می‏شود؟ چنین شیوۀ برخورد، نه ما را از این ورطه بیرون می‏برد و نه وضعیت کنونی را به سوی بهبود رهنمون می‏سازد. نامنعطف و تک‏بعدی بودن دیدگاه‏های کنونی شهرسازی در ایران راه را بر هرگونه راهکاری برآمده از نیازهای جامعه سد می‏کند. بدیهی است که شهرها و شهروندان در چنین فرایندهای تصمیم‏سازی دچار سردرگمی می‏شوند. وضعیت موجود را چه از مسیر علت و چه از معلول بنگریم به پاسخی واحد خواهیم رسید: بلاتکلیفی در نظریه و اجرا. پس چاره چیست؟

همۀ این دیدگاه‏ها و «ـیسم»ها بدون توجه به آنچه به‏راستی در بستر اجتماعی شهر می‏گذرد، مغلطه‏ای بیش نیستند؛ زیرا بنیان، چیز دیگری است: بنیانِ اجتماعی و فرهنگی؛ درست همان جوهره‏ای که فضای شهری را از همۀ «ـیسم»ها و کلی‏نگری‏های رویگردان از مردم پس می‏گیرد؛ همان‏ کلی‏نگری‏هایی که می‏کوشند تا نگاه‏های آمرانۀ شهرسازی را با هر شیوه‏ای بر شهرها غالب سازند. این جوهره از خواست و نیاز واقعی مردم برمی‏آید و با مقتضیات زمانه‏اش هم‏راستا است. این شهر بیش از این، نه به برج‏های بلندبالا و ساختمان‏های تجاری غول آسا نیاز دارد و نه به آن بزرگراه‏های پیچ در پیچی که پیکرش را به‏سان ماری عظیم به هم بپیچاند. هیچ یک از این‏ها نه در راستای سود سرشکن است تا میان شهروندان  ـ براساس شایستگی‏شان ـ تقسیم ‏شود و نه با عدالت و حمایت اجتماعی همراه است تا از همگان مراقبت کند. این شهر به از آنِ خود بودن و با خود بودن نیاز دارد تا این بار، شهر -بخوانیم مادر- در سایۀ فرزندانش بیاساید؛ شاید از بستر فراموشی و زوال برخیزد؛ باشد که با کمک آنان، چهرۀ مخدوش خود را بازیابد.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.