رضا صائمی – ساعتی از شب ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۴ گذشته بود که خبر رسید شیوا ارسطویی در سن ۶۴ سالگی به زندگی خود پایان داد. او نویسنده، مترجم، شاعر بود و سابقه تدریس داستاننویسی در دانشگاه هنرهای زیبای تهران را هم در کارنامه داشت.
ارسطویی در دهه ۶۰ زمانی که بسیار جوان بود و تازه بیست سالگی را پشتسر گذاشته بود به عنوان امدادگر در جنگ حضور داشت و این روی دید او به زندگی و پس از آن نوشتنش بسیار اثرگذار بود. در دهه ۷۰ وقتی رمانهای عامهپسند در میان جوانان بسیار مورد توجه قرار گرفته بود، ارسطویی با نگاهی متفاوت به بحث فمنیسم، شروع به رماننویسی کرد.
با چاپ قصه بلند «او را که دیدم زیبا شدم» در میان نویسندگان زن ایرانی اعلام حضور کرد و پس از آن مجموعه شعری با عنوان «گم» در سال ۱۳۷۳ از او منتشر شد. «آمده بودم با دخترم چای بخورم» مشهورترین مجموعه قصه منتشر شده از ارسطویی است که دغدغهمندی او نسبت به مسایل روز زنان را به خوبی آشکار میکند.
سرنوشت او مثل غزاله علیزاده که اتفاقا چند روز دیگر سالمرگ اوست با سرشت آرمان گرایانه آنها گره خورده و در یک درد مشترک به هم پیوند میخورد. نسلی از زنان آرمان خواهی که نه در برج عاج روشنفکری و جهان انتزاعی که در جریان زندگی و زیست – جهان اجتماعی در پی مطلوبهای خود بودند.
غزاله علیزاده نویسنده هم در رمانهایش زندگی را روایت آرمان خواهیاش قرار داده بود. او مینویسد: «ما نسلی بودیم آرمان خواه به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت میکنم.
تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانهی عقل معیشت باشد باز حاکی از زوال است. ما واژههای مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفتهای داشت.
آنها با امید آمدند و ناامید رفتند! زنانی سرشار از آرمان و خلاقیت که همه از بلاهت و ابتذال سهمگین زندگی سرخورده شدند و به مرگ تن دادند! شاید فروغ هم اگر به تقدیر تصادف دچار نمیشد به تدبیر خود، مرگ را برمیگزید. گویی سرنوشت زنان آرمان خواه به واسطه سرکوب و سرخوردگیهای اجتماعی یا عادتوارگی به افسردگی است یا پایان دادن به زندگی.
زنانی که سرود زندگی سر دادند و از زندگی سرخورده شدند. اینجا سرزمینی است که شوق به کمال به دق کردن و زوال منتهی میدهد! چه زن باشی چه مرد. اینجا زندگی سراسر حل شدن در مسأله است نه حل مسأله.
منبع: اینستاگرام