لبه‌‌ی تیز یک «فرهنگِ مَگو»

0 412

دوره‌ی بلوغ ام را به خوبی به یاد دارم. دوره‌ای که بدون پیش فرض و توضیح سالمی از جانب خانواده و مدرسه، اندام‌های جنسی‌ام شروع به رشد کردند. همان دوره‌ای که شخصی غریبه درحال رشد کردن در من بود و قرار بود بعد از این نیز در من باقی بماند. چند سالی از شروع بلوغ روانی و فیزیکی‌ام نگذشته بود که اصلی ترین برگ ناشناخته برایم رو شد؛ شروع دوران قاعدگی.

خوب به خاطر دارم که از شدت گریه و ترس در روز اول، ضعف شدیدی به من دست داد و باید کسی می‌بود تا به من بفهماند که این درد اگرچه حق من نیست اما جزئی از روند بلوغم است. ترس از محدودیت اطلاعات در بستر کنجکاوی خودم در حال رقم خوردن بود.

با خود فکر کنیم، چه کسی از رویدادهای جنسی و جسمانی برای دختر تازه بالغ شده‌ای که گرفتار شگفتی‌های بلوغ است صحبت می‌کند؟ اما این اولین ضربه نبود، اولین ضربه روزهایی بود که همکلاسی‌های کوچکمان دانسته‌ها و شایعات بی اساس خود را از قاعدگی در گوشمان زمزمه می‌کردند و ترس بیشتر می‌شد.

سکوت خانواده از شگفتنی‌های جسمی نوجوان

 دوران عجیبی را به خاطر دارم که حواس عجیبی در من نسبت به مردان عکس‌العملی نشان می‌دادند که تا آن روز غریبه بود. حس جسمانی و افکار خاصی در من ارائه می‌شد که نمی‌دانستم شیوه برخورد درست با آن چگونه است؛ سرکوبش یا شناختنش؟ این عدم آگاهی مدتی بعد به مرحله دیگری وارد شد؛ من مدام در خیابان با رفتارهای عجیبی از سوی مردان روبه‌رو می‌شدم که نمی‌دانستم واکنش درست در برابر آن‌ها باید چه باشد. کمی ترس سراغم می‌آمد اما این ترس را به سختی می‌توانستم با کسی در میان بگذارم.

اما چرا می‌ترسیدم این موضوع را مطرح کرده و سوال کنم؟ چرا نپرسیدم این رفتارها چه دلیلی دارد و چرا قبل از این نبوده و یا اکنون هست؟

بزرگ تر شدم و در میان دنیای فکری نیمه بالغم به دنبال جوابی منطقی بودم که حس کردم چیز خاصی دستگیرم نشده است. این سردرگمی تنها وقتی کمرنگ می‌شد که در خانواده کسی درباره‌ی این تجربه‌ی مشترک صحبت می‌کرد یا در مدرسه چیزی از آن‌ها می‌شنیدم. هم‌کلاسی‌های من هم در حد توان خود به تحلیل و جست‌و‌جو درباره مجموعه این اتفاقات می‌پرداختند اما آن‌ها نیز به جواب موجهی نمی‌رسیدند. این کنکاش‌ها اگرچه نتیجه‌ای نداشت اما پر بود از نظریه‌ها و پاسخ‌های فرضی ترسناک و شایعه‌وار که تمام نوجوانی ما را به سلطه خود در می‌آورد.

آموزش و پرورش هم هرگز این خلا را پر نکرد و نمی‌کند. به یاد دارم که واکنش معلمان ما به این سوال‌ها چگونه بود و آن‌ها اغلب یا دستپاچه می‌شدند، یا سکوت می‌کردند و یا به تندی با این ‌مساله برخورد می‌کردند و این ترس را افزایش می‌داد. آیا من در خود ایرادی دارم؟ انگار که داشتم اما هیچکس صراحتا به من نمی‌گفت مشکل چیست.

میل به نشان دادن خود، یکی از اولین مراحل دستیابی به استقلال فکری یک نوجوان است. میلی که درنهایت به پیدا کردن بخشی از شخصیت نوجوان منجر می‌شود. خوب به یاد دارم کلماتی مانند «جلف» را برای استفاده از بعضی لباس‌ها، انجام برخی از رفتارها و بعضی از آرایش‌ها به من نسبت می‌دادند. کلمه‌ای که می‌توانست مرکز شخصیت درحال رشد و شکننده مرا هدف بگیرد. چون از نظر محیط، همه‌ی این کارها ختم به لمس شدن، آزارهای کلامی و آزارهای جنسی خواهد شد. مسئله‌ای که من را دچار یک بن‌بست می‌کرد چون خیلی بزرگ بود و ظرف پاسخ من خیلی کوچک‌تر از آن بود که جواب چنین چیزی را در خود داشته باشد.

مرحله بعد از «چرا من باید نپوشم، نکنم و نگویم» مرحله‌ی دوم شکل گرفتن شخصیت من بود، من باید روابط اجتماعی می‌داشتم، می‌توانستم به کسی علاقه‌مند شوم. حالا مرحله سخت‌تری بود، من که نتوانسته بودم پاسخ سوال‌های اوایل نوجوانی‌ام را دریافت کنم، حالا باید علاوه بر حق انتخاب خودم در گفتن، پوشیدن و انجام دادن، از حق انتخابم در انتخاب کردن آدم‌ها هم دفاع می‌کردم.

عاشقی، امری ممکن و مخفی

 علاقه به جنس مخالف به سراغ همه نوجوانان می‌آید و می‌تواند از علائم سلامت او محسوب شود اما خروجی آن بسیار بستگی به بستری دارد که این علاقه در آن شکل می‌گیرد. عاشق شدن اگرچه ناممکن نبود اما مخفی بود، مثل خواب‌های بدی که می‌‌دیدیم و منطق نمی‌گفت که بیانش کنیم. اینجاست که آرامش را در محبت جستم. به واسطه‌ی حیا و سر به زیری از پدر خجالت می‌کشیدم و حیای دخترانه مرا از او دور و خجالت زده می‌کرد. عاشقی‌ها‌‌ یکی از تابوهای بزرگ نظام خانواده در ایران هستند. یادم می‌آید وقتی سوال‌هایم را از یکی از منطقی‌ترین دوستانم پرسیدم، به من گفت: «نداشتن پاسخ که نشد مشکل، دختر فلانی رو ببین که زیر کتک برادرش چطوری شده یا بهمانی رو ببین که پدرش چه بلایی سرش آورده.» این بن‌بست من بود، نوجوانی ناآگاه و پر از سوال‌هایی که هیچکس خودش را ملزم به پاسخ به آن‌ها نمی‌داند. این‌ها جزیی از زندگی روزانه من بودند اما همه طوری رفتار می‌کردند که انگار باید فراموششان کنم.

متاسفانه بلوغ دختران در ایران با گره‌های زیادی روبه‌روست. دخترانی که با ترس، شگفتی و خطر مرگ روبه‌رو هستند باید خود را برای حضور در جامعه نیز آماده کنند. دختری که باید با حساب کتاب شکایت‌هایش را ذکر کند، با حساب کتاب بالغ و عاشق و مادر شود، دختری که در آینده دیواریست جلوی فرزند و پشت به همسرش، خود چه قدر برای قرار گرفتن در این شرایط مقاومت دارد؟ محیط، آموزش و اجتماع و فرهنگ چه چیزی به او می‌آموزد؟ و آیا در این بین فقط زنان قربانی این ناآگاهی می‌شوند؟ مردان چه می‌شوند؟ قربانیان قلدر قانون‌ها و قتل‌های ناموسی در کجای این دایره قرار دارند؟

قاتل یا مقتول، قربانی «دقیقا» کیست؟

 در بین مردمی که شخص قربانی را مسئول حفاظت از خود می‌دانند، قاتل یا متجاوز سال‌ها قبل مهر تاییدش را از اجتماع دریافت می‌کند. اما این تایید شدن به معنای مورد قبول واقع شدن نیست، تایید شدن یعنی رها شدن، یعنی امکان بازی در زمینی که اگرچه به ظاهر مزایایی برای او دارد اما او را هم گرفتار رنج می‌کند.

طبیعت قصه این است که همه توجه به مقتول معطوف شود. کسی قاتل را نمی‌بیند، نمی‌جوید و تلاش نمی‌کند فاجعه‌ای را که به بار آورده با عقده‌ها و درد‌های شخصیتی‌اش تطبیق دهد. در ماجرای قتل رومینا، قاتل، دخترش را به جرم «عشق» کشته است. عشقی که می‌توانست به دلیل حسرت هر چیزی مانند خلاء عاطفه‌ی پدر باشد. آیا پس از واقعه قتل دختر نوجوان تالشی، پدر و مادر قاتل به گذشته نگاه کرده‌اند؟ چقدر برای تربیت یک پدر وقت صرف کرده‌اند؟ یا حتی آیا معلمان قاتل که با شنیدن خبر جنایتش او را سرزنش کرده‌اند، لابه‌لای مشق‌ها و تکالیف کودکی قاتل، مشقی هم برای میزبانی از آغوش رومینای ۱۳ ساله به رضا اشرفی داده‌اند؟ گمان نمی‌کنم.

و در نهایت آیا همه ما که با خبر مرگ رومینای کوچک به دست پدر پر از عقده و بدسواد او غم به دل راه دادیم و ناسزا گفتیم، از خود پرسیدیم که سهم ما و آموزش در «خانواده»، «مدرسه» و «جامعه» در قبال این رویدادها چقدر است؟

ما که مسیر چهارده ساله‌ی زندگی دخترک قصه را ندیدیم و در عوض مصمم و خشمگین فقط به دنبال یک نفر، تاکید می‌کنم، فقط یک نفر مقصر می‌گردیم و باز هم از این مسیر سمی غافلیم.

مشکل کارخانه‌ی تولید است یا محصول؟ سهم کارمندانی که فعالیت خود را از خروجی کارخانه سوا می‌دانند چقدر است؟

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.