پنجشنبهای که از سر گذشت زنی ۵۳ ساله اهل فنوج استان سیستان و بلوچستان در صف نفت جان باخت. میگویند مرگ او در اثر استرس ناشی از ماندن در صف طولانی نفت و نرسیدن سهمیه به او، بعد از دو روز بوده است. برادر این خانم همه چیز را واضح و عیانتر توضیح میدهد. «ما تمام عمرمان را در صفهای مختلف میگذرانیم؛ صف نان، صف گاز و نفت، صف بنزین و… سیستان و بلوچستان تهِ دنیاست!»
از زمانی که ظفردخت اردلان، در سال ۱۳۳۰ همزمان با دولت ملی مصدق با پیامی در رادیو تهران از زنان خواست تا با خرید برگهای قرضه ملی، برای کمک به نهضت ملی نفت وظیفه خویش را انجام دهند ۷۱ سال گذشته است.
زنی که هفتهی پیش در صف نفت قربانی شد میتوانست به جای انتظار با دبههای خالی، یکی از خریداران و سهامداران این فرآورده باشد. او میتوانست به عنوان یک شهروند عادی سهمی اقتصادی در رشد و پرورش کلمهی نفت ملی داشته باشد. میتوانست سرمایهگذاری اجتماعی حفاظت از ثروت نفت و رشد فرهنگ کار و تلاش را ارتقا دهد. اما حالا در صف نفت وقتی که شوهرش برای کار به بندرعباس رفته بود، به خاطر ۸۰ لیتر ناقابل، جان میسپارد. اما این پایان ماجرای نفت و فقر نیست.
اکنون فرقی نمیکند شهروند کدام شهر باشی، یک گیلانی یا یک تهرانی و یا یک بلوچستانی شریف، آنجا که میگویند «تهِ دنیاست»! خبر به او هم رسیده است؛ خبر ناکارآمدی. ناکارآمدی جانِ کلامِ مصایب این مملکت و سرفصل آن است.
ایران عزیز ما با همهی پارههای تن اش دیگر محلی برای غافلگیری و نادانستگی نیست. به هر طرف سر بچرخانی چیزی را مشاهده میکنی که شاهد مدعای ناکارآمدی است. ناکارآمدی میتواند جان عزیزانمان را در هر گوشهای از کشور بستاند. بهانه آن یا نفت است، یا هر چیز با ربط و بی ربط دیگر !
صف، وجه غالب گذران روزمرگی در دههی ۶۰ بود. وقتی که خیلی چیزها کوپنی بود و البته هر چه داشتیم دور هم به یک اندازه میخوردیم. حتی بودجهی کشور با آنهمه اسامی عجیب و غریب و ناکارآمد که سهمی چندبرابری از واجبات امور میبرند هم نداشتند. اگر هم سهم داشتند کم بود. اگر دست در جیب شهروند برای مالیات برده میشد؛ دست کم از اختلاسهای نجومی که صفر آن را نمیشد شماره کرد نبود.
و حالا نفت، این معجون پرافسون خاورمیانه و ایران، در کشور گاز و نفت که ثروت کم ندارد. از ثروت انسانی تا ذخایر معدنی و زمینی. اما یک شهروند در یکی از همین صفها جان میسپارد تا تو چون بسیار کسان از نفت بیزار شوی. همچون آقای محمدعلی موحد عزیز که در کتاب «خواب آشفتهی نفت» مینویسد:
«پیشینیان ما گفته بودند که نفت نشان از آشفتگیها و درگیریها دارد. هر که نفت در خواب بیند به مصیبتی گرفتار آید. نفت زن بیحفاظِ بلایهکار است که سر کردن با او دشوار است.
اگر از دست بگذاری و غفلت کنی چهها که نکند! نفت مال حرام بیسرانجام است. بدنامی دارد و عاقبت ندارد. خواب نفت خبر میدهد که گرفتاریِ سیاسی (نائبه من سلطان) در راه است!
ما میگفتیم که این حرفها خرافات است. میگفتیم که این مدعیان تعبیر خواب در دنیای قدیم گرفتار اوهام خویش بودهاند.
نفت و فساد و بدبختی؟ نفت و جنگ و زد و خورد؟»
بله نفت مانند مصیبت است. مصیبت برای کسی که نمیداند از آن چطور برای صلاح ملک و مملکت خویش استفاده کند؛ لاجرم ناکارآمدی نفت را به بلا تبدیل میکند و فرصت را به تهدید. اقتصاد نفتی، همه چیز را سوزانده است. چاه نفت همه را به اعماق خویش میکشاند. نفت خوابی را به مسوولان امر مستولی کرده که حتی نیازی نمیبینند از آن بیدار شده و به بخش خصوصی فضا دهند. پول نفت آنقدر شیرین است که آن تورم ذاتی که در اثر آن همواره گریبان زندگیمان را گرفته مهم نباشد.
نفت حالا اقتصاد دولتی ما را چنان فربه کرده که کس را یارای جدایی آن از بودجه کشور نیست. چنانکه هر وقت از حجم ارزآوری این گاو شیرده کم شد، کارخانه خلق و چاپ پول همهی کم و کسری های ناشی از آن را جبران میکند. اما باز هم اثرات آن دامنگیر مردم بیپناه میشود.
آنوقت سهم ما از نفت، صف و مرگ است. سهم ما حذف بودجه کمک به بیماران و داروهای خاص است. سهم شهروند ایرانی، بلایای عظیم ندانم کاریهای نفتی است. به آن مسوول که اول سال وعده میدهد خریدار و فروش داریم و آخر سال ناگزیر است اموال دولتی را به مزایده بگذارد تا دخلاش با خرج اش بخواند! طفلی دولت که خط فقر به او هم رسیده است. ناچار است بودجه نفتی را برای نورچشمیها چند برابر ببندد، اما خود یک یک اموال خود را به حراج بگذارد تا بلکه چرخ این اقتصادِ رفاقتی و دستوری بچرخد. اما نفت خوابهای بزرگتری برای ما دیده است. تعبیر آن خوابها برای روزهای نزدیک است.