کتاب «زندگی خصوصی درختان» اثر آلهخاندرا سامبرا شاعر و نویسندهی اهل شیلی است. این کتاب که اولین بار در سال ۲۰۰۷ به بازار کتاب عرضه شد، از سوی نشر چشمه با ترجمه ونداد جلیلی منتشر شد.
پیرنگ این داستان ۷۱ صفحهای، در یک غروب شکل میگیرد. خولیان (ناپدری دانیلا و شوهر ورونیکا) سعی میکند دخترک را با داستان «زندگی خصوصی درختان» که خودش آن را ساخته و پرداخته است سرگرم کند. او برای گذراندن وقت و خواباندن دانیلا، داستان درختان را فیالبداهه برای نادختریاش تعریف میکند. «شخصیتهای اصلی داستان یک درخت صنوبر و یک درخت بائوباب است که شبانه، وقتی هیچکس نمیبیندشان، دربارهی فتوسنتز و سنجابها و مزایای فراوانِ درخت بودن و انسان و حیوان نبودن گپ میزنند، یا آنطور که میگویند، تودهی ملات خشک و بیمغز نبودن.»
از یک طرف دیگر خود خولیان در حال نوشتن کتابی است که بسیار شبیه رمان نخست سامبرا است: جوانی که از گیاه بونسای مواظبت میکند. با اینحال اکنون راوی این کتاب ترجیح میدهد وقایع سال ۱۹۸۴ را بنویسد و زمانی را به یاد میآورد که در بالای باری زندگی میکرد و گاهی مدام و گاهی ناپیوسته مینوشت و از شنیدن صدای افراد پایین خانهاش لذت میبرد؛ مخصوصا از صدای زنی که دربارهی مرگ پدرش حرف میزد و یا پسری که قسم میخورد بدون وسیلهی پیشگیرانه عشقبازی نکند؛ چنان شیفتهی آن صداها میشود که میخواهد هر آنچه را که میشنود، بر کاغذ بیاورد. اما علیرغم دستودلبازی سرنوشت که حکایات و داستانهایی در اختیارش میگذارد، همچنان متوجهی گیاه بونسای است.
ورونیکا که سر ساعت به خانه نرسیده، شوهرش را نگران کرده است و خولیان بهناچار راه به افکار وحشتناکی داده و مدام میان خشم و شکست در نوسان است؛ گاهی فکر میکند ورونیکا را در حادثهای از دست داده و گاه میاندیشد که دل در گروی مردی دیگر بسته است و حتی تصور برگشت او را در سر میپروراند و میاندیشد زمانی که به خانه بیاید، به تعطیلات و حتی به دیدن برف خواهند رفت؛ اما «وقتی ورونیکا برگردد رمان تمام میشود، اما تا وقتی برنگشته باشد کتاب ادامه پیدا خواهد کرد. کتاب تا آنجا ادامه خواهد داشت که ورونیکا برگردد یا برای خولیان روشن شود که ورونیکا دیگر برنخواهد گشت.»
چنانکه وقتی ساعت چهار صبح میشود، راوی احتمالی را در نظر میگیرد که پیشتر نادیدهاش گرفته بود: «ورونیکا در بولواری نمانده بلکه در خانهی مردی است که اینبار او را قانع کرده بماند. خولیان صحنه را مجسم میکند بیآنکه از جزئیات صرف نظر کند…»
این مدت زمان برای راوی بهانهای میشود که نهتنها به گذشته بیندیشد، بلکه حتی متوجهی حال و آینده شود و دررابطه با زندگی آیندهی دانیلا افکاری را در سر بپروراند: «دانیلا را در بیستسالگی تصور میکند که در یک سالن انتظار چند مجله را ورق میزند و موهایش را میبندد که به چند مایهی گوناگونِ آبی رنگشان زده است…» این رمان از دو بخش تشکیل شده است: اسم بخش اول «گلخانه» است و اسم بخش دوم، «زمستان»؛ بخش اول را روایت راوی از سرگشتگیهایش تشکیل میدهد و بخش دوم را پذیرفتن واقعیت.
در این رمان با راوی دانای کل روبهرو هستیم؛ همه چیز منوط به آیندهای نامشخص است و صرفا لحظه، تصمیمگیرندهی آنات پیوستهی روایت است و در اینجا است که میبینیم راوی رویا میبافد و درگیر تاروپود داستان خود میشود. به بیانی دیگر راوی تبدیل به یکی از شخصیتهای داستان خود میشود و مرز میان رویا و واقعیت بسته به یک «آن»؛ آنی که ورونیکا برگردد و تمام این پریشانگوییها و تنهاییها را خاتمه دهد و خولیان را از این یادآوریها و عذابها رها سازد.
سامبرا در این رمان خواسته جهانی درونی را برای ما بنمایاند و برای نیل به این هدف، به نگارش توضیحی و توصیفی توسل جسته است. او از ما خواسته که در این متن، زندگی خود را بیابیم و بهنوعی سعی کنیم که همصدا با او، در این بافت غرق شویم؛ البته کاملا در این راه موفق نشده است و گاهیاوقات گویی جملات هنوز به رشد کامل نرسیدهاند و نویسنده نتوانسته جایی مطمئن برای آنها پیدا کند؛ جایی که به توسعهی رمان مدد برسانند و خواننده را در پیچوخم رویاها اسیر نسازند.
خود سامبرا در جایی گفته که تم پنهان ادبیات شیلی، شکاف میان گفتار و نوشتار است. میگوید در شیلی به ادبیات به دیدهی شک مینگرند و کلمات زیادی وجود دارند که میگوییم ولی نمینویسیم و بیشک بسیاری عبارات که مینویسیم ولی نمیگوییم. او بر مفهوم ادبیات حملهور میشود چنانکه یکی از شخصیتهایش بعد از شنیدن داستانی ناخوشایند میگوید: «اگر کتابی بنویسی، دیگر نیاز نیست آنچه را که به من گفتی، بگویی.»
با این توصیف در این کتاب او سعی کرده شکاف میان گفتار و نوشتار را بردارد و ما را با جهانی دوزخی روبهرو سازد؛ جهانی که خود را میسازد و فرو میپاشد و از فرمی ثابت پیروی نمیکند و شخصیتها بهناچار در آن رفتاری گویا ندارند. گویی زندگی گیاهی و زندگی انسانی در هم ادغام شدهاند و عشق، تنها نقطهی مشترک آنها است. گویی تنها همین گیاه است که میتواند تب عشق را در هر دو زنده نگاه دارد. چرا که هر دو برای پایایی، مواظبت و توجه را میطلبند. سامبرا که در لبهی تیزی حرکت میکند، نمیتواند امیدوار باشد داستانی که مینویسد، جایدهندهی انسانها در خود باشد.