هنوز پس از گذشت ۴۶ سال، یاد و خاطرهی نیک «موسیو آرسن میناسیان» از ذهن و قلبها مردمان این خاک پاک نشده است. سنگ مزار ساده و بی تشریفات او در محوطهی کلیسا و مدرسهی ارامنه واقع در ابتدای خیابان سعدی رشت نشان از مردمی بودن اوست. مزاری که سالی یک بار در سالروز درگذشت وی، ۱۴ فروردین به روی همگان باز میشود.
آرسن میناسیان در سال ۱۲۸۵ خورشیدی در یک خانوادهی ارمنی در رشت متولد شد. آرسن، دومین فرزند خانواده بوده و دو برادر و یک خواهر داشت. وی تحصیلات ابتدایی را در دبستان ارمنیان آهوردانیان شروع و تحصیلات متوسطه را در مدرسه ارمنیهای انوشیروان رشت به پایان رساند.
علاقهی آرسن به شیمی در دوران تحصیل موجب شد او پس از اخذ دیپلم به قزوین رفته و در داروخانهای مشغول به کار شود. زندگی حرفهای در آنجا شکل گرفت. او با آموزش و تولید داروهای سنتی در این شهر، در کار خود تجربه کسب کرد. در همین شهر بود که با «مارو» دختر صاحب داروخانه، آشنا و ازدواج کرد.
آرسن چهارده ساله بود که به عضویت انجمن اخوت در آمد، انجمن اخوت از انجمن ها و نهادهای متعددی بود که پس از مشروطه شکل گرفته بود. در این انجمن گروهی از افراد اندیشمند و آزادی خواه به فعالیت در حوزه های اجتماعی و فرهنگی میپرداختند. آرسن نیز تا سالها در این انجمن فعالیت داشت.
علاقهی آرسن به شیمی در دوران تحصیل موجب شد او پس از اخذ دیپلم به قزوین رفته و در داروخانهای مشغول به کار شود. زندگی حرفهای در آنجا شکل گرفت. او با آموزش و تولید داروهای سنتی در این شهر، در کار خود تجربه کسب کرد. در همین شهر بود که با «مارو» دختر صاحب داروخانه، آشنا و ازدواج کرد. او پس از دو سال فعالیت در قزوین، به قصد دایر نمودن داروخانهی مستقل خود، با همسر و پسر نوزادش «آرام» به رشت بازگشت.
آرسن میناسیان برای تامین منابع مالی برای تاسیس داروخانهی خود، شروع به ساخت داروهای سنتی برای داروخانه های دیگر مینمود. اما چون داروهایش را با بهای پایین میفروخت و گاه رایگان در اختیار افراد بیبضاعت قرار میداد، تاسیس داروخانهاش چند سال به تعویق افتاد. در سال ۱۳۱۱ خورشیدی ، آرسن ۲۶ ساله داروخانه کارون یا به زبان ارمنی «گارون» (به معنای بهار) را با زحمت بسیار تاسیس نمود. در همان سالها دخترش سیران نیز متولد شد.
در میانهی جنگ جهانی دوم و بیداد بیماری تیفوس و تیفوئید در گیلان، آرسن میناسیان، تا پاسی از شب بیدار میماند تا بتواند داروهای بیشتری بسازد. گاه شبها به تهران میرفت تا بتواند مواد اولیهی مورد نیاز داروها را تهیه کند.
با اصرار جامعه ارمنیان رشت، آرسن به عضویت هیات شورای خلیفهگری ارمنیان این شهر درآمد و پس ار آن که رئیس آن هیات شد، امور مربوط به مدرسهی ارمنیان و کلیسا را نیز بر عهده گرفت.
در میانهی جنگ جهانی دوم و بیداد بیماری تیفوس و تیفوئید در گیلان، آرسن میناسیان، تا پاسی از شب بیدار میماند تا بتواند داروهای بیشتری بسازد. گاه شبها به تهران میرفت تا بتواند مواد اولیهی مورد نیاز داروها را تهیه کند. تلاشهای او موجب نجات جان بسیاری از مرگ شد. اما او برای ادامهی کار حرفهایاش، مقروض شده بود. نیاز شبانهروزی بیماران به دارو درآن روزهای مشوش، موجب شد آرسن به صورت شبانهروزی داروخانه را بازنگه دارد. ازاین رو او موسس اولین داروخانهی شبانهروزی ایران و عضو هیات مدیرهی داروسازان گیلان شد. به پاس خدمات انسان دوستانه و تلاش های شبانه روزی او، در روزهای پر التهاب جنگ، دانشگاه تهران به او دکترای افتخاری داروساری اعطا کرد.
در سال ۱۳۴۵ خورشیدی، سنگ بنای اولین آسایشگاه سالمندان و معلولین ایران در رشت گذاشته شد. این مهم به پیشنهاد و پیگیریهای آرسن و همراهی و حمایت های دکتر حکیم زاده، آیت الله ضیابری، حاج رضا عظیم زاده، محمد جعفر چینی چیان مقدم در زمینی که مرحوم حسین استقامت در سلیمانداراب هدیه نموده بود، انجام شد. بدینگونه آرسن با ادارهی این آسایشگاه، تمام اوقاتش را وقف خدمت به ساکنان آن میکرد. آرسن تمامی پیرمردان و پیرزنان و ازکار افتادگان این آسایشگاه را میشناخت با آنها صحبت و تکتکشان را به نام کوچک صدا میکرد. او بعدها در آن آسایشگاه، ساختمانی نیز مخصوص کودکان عقب مانده ذهنی تاسیس نمود. کاری که در زمانهی خود بسیار نوین بود. عقبماندگان ذهنی، معلولان و مطرودان جامعه و کهنسالان رانده شده از بطن خانواده، حال زیر سایهی مهر و پشتیبانی آرسن بودند. این آسایشگاه، الهام بخشی شد برای دکتر حکیم زاده، که بعدها آسایشگاه کهریزک را در تهران بنا نماید.
پست و مقام هیچگاه برای آرسن ارزشی نداشت. بارها از او خواسته شد شهردار و یا نمایندهی مردم رشت در مجلس شورای ملی شود. اما او گفته بود: «من نمیتوانم وقتم را پشت میز و یا صندلی مجلس تلف کنم. این پست و مقامها دستم را برای خدمت به مردم می بندد.»
فروتنی او تا به حدی بودکه چندین بار در زمان نخست وزیری هویدا دعوت شد تا در مجلس از او قدردانی به عمل آید. اما او هیچگاه نپذیرفت و حاضر نشد در آن مراسم قدم بگذارد.. او مردی مصمم و شجاع در کلام و کردار بود. «آرپنیک» خواهر آرسن در رابطه با شجاعت برادرش برای فرزندش میکائیل تعریف کرده است که در سال ۱۳۲۰ که رشت در اشغال قوای روس بود رئیس قوای روس در همایشی در سالن مدرسهی ارمنیان حضور مییابد تا کمونیستهای شهر به او خوشامد بگویند. او سراغ چهرهی معروف ارمنی یعنی آرسن را میگیرد و از اینکه او در جمع خوشامدگویی حضور ندارد، خشمگین میشود.
عده ای خود را به منزل آرسن رسانده و از او تقاضا میکنند که برای جلوگیری از خشم قوای روس و خونریری به مراسم بیاید. آرسن نمی پذیرد اما به اصرار اطرافیان به سالن آمده و مصمم و شجاع در پاسخ به ژنرال روس که گفته بود، ما از شما انتظار داشتیم قبل از همه در سالن به دیدار ما بیایید، گفته بود: «ما مردم ایران هیچگاه به پیشواز اشغالگران سرزمین خود نمیرویم شما شهر ما را اشغال، بیماری را رواج و بسیاری را بی خانمان کردهاید. آیا شما به استقبال اشغالگران خود خواهید رفت؟»
او با این جملات کوبنده سالن را ترک و جو همایش را متشنج کرد. بعدها گفته شد که ژنرال روس در صدد انتقام بود اما با اطلاع از محبوبیت آرسن در شهر و بیم قیام مردم بر علیه قوای روس، اقدامی نکرد.
علی بهزادی در کتاب «شبه خاطرات» نوشته است از «آرام» خواستم دربارهی پدرش صحبت کند. او گفته بود: «پدرم چنان محو خدمت به دیگران بود که گذشته از سلامتی خودش، توجهای به زندگی داخلی خود و احتیاجات خانواده نداشت»
حالا بیش از نیمی از مردمان بالای ۶۰ سال رشت از آرسن خاطره دارند. از ساخت و رساندن داروهای رایگان به بیماران نیازمند تا رساندن آذوقه و ذغال به مستمندان در برفهای سهمگین رشت، از تامین جهیزیهی دختران جوان بیبضاعت تا محبت پدرانه به کودکان معلول و همدری با زنان و مردان ازکارافتاده…
علی بهزادی در کتاب «شبه خاطرات» نوشته است از «آرام» خواستم دربارهی پدرش صحبت کند. او گفته بود: «پدرم چنان محو خدمت به دیگران بود که گذشته از سلامتی خودش، توجهای به زندگی داخلی خود و احتیاجات خانواده نداشت»
آرام گفته بود: «او برای ما ثروتی بیکران باقی گذاشته است. ثروتی که قابل تبدیل به پول نیست، گرانتر و ارجمندتر از آن است. بارها به مردمی برخورد کردهام که به هیچوجه آنها را نمیشناختم، اما مورد محبت بیدریغ آنها قرار گرفتهام»
حتی چند سال پیش از فوت سیران (دختر آرسن) در دیداری در آسایشگاه مریم رشت از او خواستم از موسیو آرسن برایم روایت کند. او تنها به یک جمله اکتفا کرد: «او پدر ما نبود، پدر تمام مردمان شهر بود.»
یکبار همسرش مارو گفته بود «آرسن اصلا به خودش نمی رسید. او خود را از یاد برده بود و در پاسخ به اعتراضات من می گفت: «اگر بخواهم به فکر خود باشم دیگر وقتی نمی ماند که به داد مردم برسم!»
روز ۱۵ فروردین زمین و آسمان، باران می بارید و پیکر آرسن روی دوش مردم تا کلیسا حمل شد و در خانهی ابدی خود در حیاط مدرسه ارامنه آرام گرفت
آرسن سالها به بیماری تنگی شدید تنفسی دچار بود، اما از بیم آن که بستری شود و از کار و فعالیت باز بماند به کسی چیزی نمیگفت. سرانجام قلب پدر مردمان شهر، در ۱۴فروردین ۱۳۵۶، درست هنگامی که عقربه های ساعت ۱۰ ضربه نواخت، از حرکت باز ایستاد. قلبی که تمام عمر برای مردمان و بینوایان میتپید.
بعد از گذشت این همه سال، هنوز مردمان رشت از روز خاکسپاری آرسن می گویند. روزی که رشت یکپارچه ماتم و غصه بود. گفتهاند روز ۱۵ فروردین زمین و آسمان، باران می بارید و پیکر آرسن روی دوش مردم تا کلیسا حمل شد و در خانهی ابدی خود در حیاط مدرسه ارامنه آرام گرفت.
موسیو آرسن، نزدیک به یک قرن است که رفته است. کودکان عصر او حالا زنان و مردان کهنسالی هستند که اگر پای صحبتهایشان بنشینیم، خاطراتی بسیار و گاه باورنکردنی از او نقل میکنند. در رثای آرسن بسیار نوشتند و سرودند. یادش مانند ردپای خدمات انساندوستانهاش در این شهر همچنان زنده است.
اما به راستی یاید ز خود بپرسیم، چرا با گذشت این همه سال از مرگ چنین انسان تاثیرگذاری، حتی یک خیابان و یا میدان در شهر رشت به نام او نیست؟ از او جز سالی یک بار آن هم ساعتی بر سر مزارش و گاه گاهی تلاش چند نهاد خصوصی، تجلیلی در خور شان و منزلت او انجام نگرفته است. آن هم مردی که شاید بتوان به جرات گفت: یگانه و تکرار ناشدنی بود.
باید به یاد داشته یاشیم تجلیل و گرامیداشت افرادی چون آرسن جدا از ایجاد بستر برای تداوم فعالیتهای نیکوکاری، میتواند چهرهی نوع دوستی آن بوم را نمایان کند. موردی که در طول این سالها برای آرسن میناسیان، پدر مردمان این شهر محقق نشده است.