اعتبارنامه‌ای که رد شد

2 917

 او که سروده، «جاده و اسب مهیاست، بیا تا برویم» در نوزدهمین روز از آبان ماه سال ۱۴۰۱  از جهان خاک کوچید، اما  فرازهایی از خاطراتش در کتابی به نام «ایستاده در زمان» باقی‌ست. «ابوالقاسم حسینجانی» شاعر، نویسنده و محقق  قرآن و نهج‌البلاغه، چهره‌ای شناخته شده در ایران معاصر محسوب می‌شود، اما این همه‌ی داستان نیست و نام او به مقطعی حساس از تاریخ  شهر انزلی و مبارزات سیاسی گیلان نیز گره خورده است.

کتاب «ایستاده در زمان»، شاملِ  خاطرات «ابوالقاسم حسینجانی» است  که در قالب مجموعه کتاب‌های تاریخ شفاهی  به قلم «میرعمادالدین فیاضی» به همت  حوزه‌ی هنری گیلان  انتشار یافته است.

واقعیت این است، برهه‌هایی از زمان بستر رویدادهای بسیارند و تحلیل و اندیشیدن درباره‌ی آنها معمولا پس از گذر زمان و کم‌رنگ شدن هیجان‌ها، تعصب‌ها و التهابات، از سوی علاقمندان به تاریخ بیشتر مورد توجه قرار می‌گیرد. از این رو ثبت و نگهداری روایت‌ها و خاطرات انسان‌هایی که حضوری پررنگ در رویدادها داشته‌اند از اهمیتی خاص برخوردار است.

 و اما کتاب «ایستاده در زمان»، شاملِ خاطرات «ابوالقاسم حسینجانی» است که در قالب مجموعه کتاب‌های تاریخ شفاهی به قلم «میرعمادالدین فیاضی» به همت حوزه‌ی هنری گیلان  انتشار یافته است.  این اثر چون دیگر آثاری که در حوزه‌ی تاریخ شفاهی منتشر شده‌اند گامی است در راستای حفظ  روایت‌ها در مقاطعی از تاریخ  و نگریستن به اوضاع و احوال جامعه در ابعاد مختلف اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، مذهبی،  سیاسی  و همه‌ی آنچه که  بر جوامع مختلف در بستر تاریخ می‌گذرد. ی‌شک مطالعه‌ی خاطرات بر جای مانده، امکان ارزشمندی است که می‌تواند به مقایسه‌ی دیدگاه‌های  مختلف در خصوص مقطعی  خاص از زمان  و تحلیل و درک رویدادهای آن مقطع بیانجامد.

داستان یک آغاز

حسینجانی ۱۲ شهریور سال ۱۳۲۸  چشم به جهان گشود و آنچه در ابتدای کتاب خاطراتش پیش روی ماست، روایت آغازِ زندگی او  زیر سایه‌ی پدر و مادری بسیار زحمتکش  است که روزیِ خویش را از دل خاک و دریا کسب می‌کنند. حکایت زندگی انسان‌های بسیاری در شهر ساحلی انزلی  که از دیرباز،  گردش دشوار چرخ معیشت‌شان  به صید و کشت و زرع پیوند خورده است.

 نخستین فصل «ایستاده در زمان»  با کلماتی آغاز می‌شود که همراهانش را به  تماشای یکی از محلات انزلی به نام «پیل علی باغ» می‌برد؛ پیل علی باغ هفتاد سال پیش  و ساکنانش؛ سال‌هایی که ابوالقاسم کم‌کم قد می‌کشید. سال‌هایی که دریا پدرش را گرفت  و دست روزگار بجای مدرسه  او را به پادویی مغازه‌ی سلمانی عمویش کشاند. اما چرخ چرخید و راهی اکابر شد و با کلمات چنان به سرعت خو گرفت که با معرفی عمو و  کمک  معلمی که مشتری سلمانی عمو بود، در یازده سالگی کتاب‌های درسی پنجم دبستان را امتحان داد و بعنوان دانش آموز کلاس ششم در مدرسه‌ی نظامی به تحصیل مشغول شد و چنان کوشید که در همان ثلث اول کلاس ششم شاگرد اول شد و البته که کلمات همدمِ او بودند و انشاهایش مورد توجه معلمان و دانش آموزان مدرسه.  و او همچنان  کار می‌کرد، از مغازه‌ی عمو گرفته تا فروختن زولبیا و فروش روزنامه و مجله و تدریس خصوصی.

 در صفحه‌ی ۴۴ کتاب  از او نقل شده است: «در سال‌های دبیرستان وقتی انشاء می‌نوشتم، در لابه لای متن انشا، شعرهای خودم را هم می‌نوشتم  و می‌توانستم برای هر موضوعی شعر بگویم. از آن به بعد هر وقت  به خودم رجوع می‌کنم می‌بینم از وقتی خواندن و نوشتن یاد گرفتم، کتاب‌های دعا، صحیفه، مفاتیح  و قرآن  با من بوده‌اند و با آن‌ها زندگی کرده‌ام.»

همین انس او با مذهب سبب شد تا پای این دانش‌آموز رشته‌ی ریاضی به کلاس‌های آقای «سید ابوطالب پیشوایی»  وموسسه‌ی «جمعیت پیروان قرآن» برسد.

خانه دومم  در خیابان منصور بود. خانه‌ای دربست که سه نفر درآن بودیم. یکی عبدالله محسن برادر «سعید محسن» بود و یک نفر دیگر از دوستان ایشان به نام رضا باکری که اهل ارومیه بود. ایشان از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بود  و به عنوان مهندس در کارخانه‌ای کار می‌کرد. خانه را محسن اجاره کرده بود.

از او در صفحه‌ی  ۵۰ نقل شده است: «کم کم ارتباطات اجتماعی و فرهنگی‌ام در انزلی چند بعدی شده بود. همزمان، در دبیرستان  با بعضی دوستان که علاقمند به مطالعات سیاسی و اجتماعی بودند کتاب رد و بدل می کردیم. آن موقع بین مردم در انزلی گرایش‌های کمونیستی وجود داشت، اما من ارتباطم  کلا با بچه‌های مذهبی و اهل نماز و مبارز بود.»

 تحصیل در تبریز

 او مهر ماه سال ۱۳۴۷ دانشجوی دانشکده‌ی فنی تبریز بود و چون گذشته، کار با او بود و هم‌زمان با تحصیل  در بخش پلی کپی دانشگاه مشغول بکار شد و از اواخر دوره لیسانس و دوره‌ی فوق لیسانس به کار ترجمه متون هم پرداخت  همچنین وی  از همان سال اول ورودش به دانشگاه به بعضی جلسات و مراسم تفسیر قران می‌رفت و سخنرانی می‌کرد.

 حسینجانی درباره‌ی سکونتش  که از خوابگاه به منازل استیجاری رسید هم چنین گفته است: «خانه دومم  در خیابان منصور بود. خانه‌ای دربست که سه نفر درآن بودیم. یکی عبدالله محسن برادر «سعید محسن» بود و یک نفر دیگر از دوستان ایشان به نام رضا باکری که اهل ارومیه بود. ایشان از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده بود  و به عنوان مهندس در کارخانه‌ای کار می‌کرد. خانه را محسن اجاره کرده بود . با من همکلاس بود، به من پیشنهاد  داد با آن‌ها باشم و قبول کردم. عامل پیشنهادش هم سیاسی مذهبی‌ بودنم بود. خانواده محسن در زنجان خانواد‌ه‌ای مذهبی و شناخته‌شده، عنوان‌دار و اسم و رسم‌دار بودند. پدرش نسبتا متمول بود. ما بین خودمان محمل‌های ارتباطی داشتیم، طوری که گاهی ممکن بود پروژه‌های درسی مشترک انتخاب کنیم که با هم بیشتر در ارتباط باشیم. عبدالله محسن  و رضا باکری گرایش سیاسی و مذهبی داشتند. در واقع آدم مذهبی، سیاسی هم هست و من هم همین طور بودم.»

 و باز در  در صفحه‌ی ۶۴ کتاب می‌خوانیم: «در عین حال ارتباطم با افراد ارتباطی خطی نبود بلکه در جهت حرکت‌های مذهبی سیاسیِ ضد ظلم و ضد دیکتاتوری و مردمگرا بود. از آن به بعد با بچه‌هایی که  کار مبارزاتی می‌کردند بیشتر آشنا شدم. از یک طرف بچه‌های سالم و ریشه‌داری بودند که مذهبی و  اهل نماز و خدا بودند و از طرفی در فکر مبارزه با رژیم فاسد بودند. این‌ها منجر به جریاناتی  شد که اسمش را «مجاهدین» می‌گذاریم که در زمان خودش  مذهبی و اسلام‌گرا بودند.»

 البته در صفحه‌ی ۷۶ کتاب  وقتی  به شرح روزهایی که  حسینجانی در کمیته‌ی  مشترک  گذراند، می‌رسیم،   چنین می‌خوانیم: «چند ماه پیش از زمانی که سازمان لو رفت (سازمان در شهریور ۱۳۵۰ لو رفت)، به‌خاطر اعتراض‌هایی که داشتم، چون نگاهم عقیدتی و توام با جهان‌بینیِ دینی بود و در آن قرآن و نهج‌البلاغه  و شیوه برخورد انبیاء دیده می‌شد، دیگر ارتباطِ تشکیلاتی  با سازمان نداشتم.»

بازداشت‌های دانشجویی

 روایت حسینجانی از دو بار بازداشتش در زمان دانشجویی خواندنی است. نخستین  بازداشت  سال ۱۳۵۰ در انزلی  رخ داد و تحویل ساواک انزلی داده شد و سپس به ساواک رشت روانه‌اش کردند و سرانجام به دادگاه نظامی فرستادنش، در حالی که روی پرونده‌اش نوشته بودند: اقدام علیه امنیت ملی. او در این دادگاه تبرئه شد اما زمستان همان سال کارش  به سلول انفرادی ساواک تبریز و بعد به کمیته‌ی مشترک ضد خرابکاری کشید. حدود سه ماه در این زندان بود و بعد هم او را فرستادند به بند عمومی زندان قصر که سرانجام، تابستان ۱۳۵۱ آزاد شد.

ما بسیار کم‌تجربه بودیم. اگر یکی دو سال اول انقلاب را در نظر بگیریم، این مدت، در واقع  دوران مدیریت بحران بود. آن کسی می‌تواند در شرایط بحرانی از همه نیروها استفاده کند که هم سعه صدر بالایی داشته باشد و هم آرامش، و هم اینکه آرام باشد. در حالی که این‌طور نبود. هر کسی فکر می‌کرد خودش یک صاحب اختیار است 

زندگی در رشت

  حسینجانی پس از اتمام تحصیلات در مقطع  فوق لیسانس مهندسی برق، همراه خانواده در رشت ساکن شد. مخاطبان در دو فصل این کتاب با عناوین «زندگی در گذار از بحران‌ها» و «من که تند نیستم، شما کُندید» با شرح اوضاح و احوال زندگی، کار، مبارزات  سیاسی و فعالیت‌هایش در حد فاصل بین سال‌های ۱۳۵۴ تا  پایان ۱۳۵۷ آشنا می‌شوند. لازم به ذکر است که در اسفند ماه سال ۱۳۵۷ دکتر داوران، نخستین استاندار گیلان پس از پیروزی انقلاب،  ابلاغی خطاب به حسینجانی نوشت مبنی بر این‌که با عنوان فرماندار انزلی مشغول بکار شود.

 در کسوت فرماندار

«اسلامیت در پیکره جمهوریت» عنوان فصلی است که در آن به شرح  اقدامات حسینجانی در سِمَت فرمانداری انزلی  پرداخته شده است.   در صفحه‌ی ۱۱۴ کتاب این گفته او نوشته شده است: «در واقع ما بسیار کم‌تجربه بودیم. اگر یکی دو سال اول انقلاب را در نظر بگیریم، این مدت، در واقع  دوران مدیریت بحران بود. آن کسی می‌تواند در شرایط بحرانی از همه نیروها استفاده کند که هم سعه صدر بالایی داشته باشد و هم آرامش، و هم اینکه آرام باشد. در حالی که این‌طور نبود. هر کسی فکر می‌کرد خودش یک صاحب اختیار است  و بنا به تشخیص و صلاحدید  خودش می‌تواند و باید عمل کند.»

یک روز شنیدم دانسینگِ دهکده ساحلی را که از زمان طاغوت باقی مانده بود، آتش زده‌اند. این نوع کارها را بعدها فهمیدم که طیف مخالفان به حساب من گذاشته‌اند، در حالی که من اصلا اطلاعی از اینکه حتی چه کسانی دست به چنین کارهایی می‌زدند، نداشتم

 در همین صفحه حسینجانی از  طرح جداسازی زن و مرد در کنار دریا یاد و اظهار کرده است: «مثلا در طرح جداسازی زن و مرد در کنار دریا، رنج بسیار بردیم. جامعه و مردم آمادگی نداشتند. هنوز بی‌بند و باری دوران پهلوی باقی مانده بود و مسائل شرعی رعایت نمی‌شد.»

در صفحه‌ی۱۱۸ کتاب هم آمده است: «بعضی وقت‌ها در شهر اتفاقاتی می‌افتاد که من هم مثل دیگران، آن‌ها را به‌عنوان خبر می‌شنیدم. مثلا یک روز شنیدم دانسینگِ دهکده ساحلی را که از زمان طاغوت باقی مانده بود، آتش زده‌اند. این نوع کارها را بعدها فهمیدم که طیف مخالفان به حساب من گذاشته‌اند، در حالی که من اصلا اطلاعی از اینکه حتی چه کسانی دست به چنین کارهایی می‌زدند، نداشتم .»

اختصاص زمین‌هایی به افراد نیازمند و کارمندان دولت در راستای خانه‌دار شدن ایشان، ساخت مغازه‌هایی در میان‌پشته برای جوانان بیکار، تشکیل شوراهای مردمی در محلات و روستاها، جلب مشارکت مردم  برای پیشبرد امور عمرانی و رسیدگی به  تحصن دیپلمه‌های بیکار و روند انتصابات   از جمله مواردی است که در این فصل، به آن پرداخته شده است.

وقایع مهر ۵۸

«دریا، ماهی، ماهیگیر»  عنوان فصل دیگری از کتاب است که با خوانش آن می‌توانیم  از روایت حسینجانی از رویدادی معروف به  وقایع  مهر  ۵۸  انزلی  آگاه شویم.

گفتنی‌ست  در صفحه‌ی ۱۲۹ کتاب آمده است: «بحث اول این بود که شیلات می‌خواست صید را کنترل بکند، و ماهیگیران آزاد می‌گفتند ما هم باید سهمی مشخص و قانون‌مند داشته باشیم، ما را به رسمیت بشناسید، به ما هم پروانه صید بدهید. چون پیش از این به ماهیگیران آزاد می‌گفتند «شما صیادهای قاچاقی هستید» حرفم این بود که بعد از انقلاب بیاییم این‌ها را سامان بدهیم. آقای احسان‌بخش در این قضایا بیشتر طرفدارِ نظرِ من بود؛ یعنی در واقع طرفدار ساماندهی صیادها. وقتی مانع شدند و نگذاشتند صید شود، صیادها به‌عنوان تحصن رفتند جلوِ شیلات یا شاید به‌عبارتی می‌خواستند  بروند داخل شیلات. پلیس و پاسداران آمدند، و مثل اینکه همان اوایل تیرِ هوایی شلیک می‌شود، یا تیر به زمین می‌خورد و کمانه می‌کند و به کسی که صیاد بود برخورد می‌کند و زخمی می‌شود. از این به بعد شرایط طوری پیش می‌رود که از کنترل خارج می‌شود »

نخستین فرماندار انزلی بعد ازپیروزی انقلاب  در ادامه‌ی این بند از کتاب  به شرح آنچه که در انزلی و خودش در این واقعه گذشت می‌پردازد.

 نماینده‌ای که اعتبارنامه‌اش رد شد

 حسینجانی در نخستین دور از انتخابات نمایندگی مجلس پس از انقلاب  شرکت کرد. او در این باره گفته است: «دنبال مقام و منصب نبودم، دنبال تاثیرگذاری و جریان‌سازی بودم.»

 از وی همچنین در صفحه‌ی ۱۳۸ کتاب  می‌خوانیم: «در مورد مجلس  اعتقادم بر این بود که مجلس مهم‌تر از قوه مجریه و قوه قضائیه است؛ چرا که برایند همه افکار، آمال و مطالبات مورد نیاز و مطلوب  و به‌حق مردم را در مجلس می توانیم داشته باشیم.»

بدین ترتیب حسینجانی بعنوان نامزدی مستقل در انتخابات  شرکت کرد و «صداقت، نه سیاست» یکی از شعارهای اساسی او بود.

حکایت فعالیت‌ها و موافقان و مخالفان او در این جریان، صفحاتی چند از کتاب را به خود اختصاص داده که می‌تواند نگاه علاقمندان به بررسی فضای آن سال‌های انزلی را به خود جلب کند.

حسینجانی گفته است: «در انزلی حدود ده نفر برای شرکت در انتخابات کاندید شده بودند که در مرحله اول، بنده و آقای پورگل  بیشترین رای را آوردیم و انتخابات به دور دوم کشید. در دور دوم هم من بیشترین رأی را آوردم  و به‌عنوان نماینده مردم بندرانزلی به مجلس راه پیدا کردم. »

 حسینجانی در ادامه‌ی این بند به شرح گواهینامه‌ای که از سوی  فرمانداری و هیات اجرایی در راستای رسمیت داشتن معرفی نماینده‌ی منتخب مردم هر شهرستان پرداخته و باز به شرح  چگونگی راهی شدنش به تهران و رویدادهای مجلس  در بدو ورودش و همچنین روند  تصویب اعتبارنامه‌ها می‌پردازد.

 از حسینجانی در صفحه‌ی ۱۴۷ کتاب نقل شده است: «در تصویب اعتبارنامه‌ها وقتی به بررسی اعتبارنامه من رسیدند، مخالفت‌هایی مطرح شد مبنی بر اینکه انتخابات انزلی در محیط  ارعاب برگزار شده و مطالبی از این دست. آقای عبدالکریمی نماینده شهرستان لنگرود عمده‌ترین مخالفم بود که با آقای پورگل  رقیب انتخاباتی‌ام، در دانشگاه مشهد  دوست و همکار  و در حزب جمهوری، همراه بود.»

 در ادامه‌ی کتاب اظهارات حسینجانی  درباره‌ی حضورش در کمیسیون تحقیق که با رای مثبت حدود  ۱۵ نفر از اعضا همراه بود را می خوانیم و شرح اتفاقات در زمانی که اعتبارنامه به صحن مجلس رفت.

وی گفته است: «من  اگر همان حرف‌هایی را که در کمیسیون تحقیق می‌زدم، در صحن علنی هم می‌زدم، مطمئناً  اعتبارنامه‌ام تصویب می‌شد، ولی چون خطوطِ قرمزی برای خودم در نظر گرفته بودم، از گفتن برخی مطالب صرف‌نظر کردم؛ چرا که مشروح جلسه علنی مستقیماً از رادیو پخش می‌شد و مطبوعات هم قرار بود که همه آن را منعکس کنند. بهانه بزرگی که برای طرح مخالفت با من قرار داده بودند، مربوط به سخنرانی‌ام بعد از مرگ آیت‌الله طالقانی بود که در دانشگاه گیلان داشتم که می‌گفتند از ایشان به‌عنوان شهید یاد کرده‌ام.»

حسینجانی همچنین از ادعای شخصی مبنی برآوردن نوار سخنرانی  او در دانشگاه گیلان یاد می‌کند و این که آقای کروبی چند بار تقاضا کرد که پخش شود اما کسی چیزی پخش نکرد. و اما سرانجام کار به عدم تصویب اعتبارنامه و کنار زدن حسینجانی از نمایندگی رسید.

روایت مشهور دوچرخه‌ای که در همان ایام کوتاه حضورش در مجلس سوار می‌شد و شرح بیکاری پس از  بازگشتش به گیلان  و زندانی شدنش  نیز از بخش‌های خواندنی این کتاب است.

  گفتنی‌ست، «مقدمه یی از سر تاخیر»، پیوست‌ها ، تصاویر و  اسناد  پایان بخش این کتاب هستند.  پیوست سوم کتاب دربرگیرنده‌ی شرح ملاقات نماینده‌ی وزارت کشور با فرماندار انزلی و طومار ماهیگیران آزاد و نامه‌ی صیادان پره است و پیوست چهارم شامل گزارش جلسه‌ی دهم دوره‌ی اول مجلس شورای ملی(اسلامی) در تاریخ نهم تیر ۱۳۵۹- بررسی اعتبارنامه ابوالقاسم حسینجانی میاندهی نماینده منتخب مردم بندرانزلی است.

در پایان باید گفت، چاپ نخست «ایستاده در زمان» با شمارگان  ۱۲۵۰ نسخه و  در ۲۸۷ صفحه از سوی انتشارات سوره‌ی مهر، سال ۱۳۹۸ منتشر  و روانه‌ی بازار کتاب ایران شده است.

2 نظرات
  1. حاتم منفرد می گوید

    آقای میر عمادالدین فیاضی ، قبلا هم در کتاب گزارش به آینده ، واقعه صیادان انزلی را دگرگونه روایت کرده اند
    گویا همان تعییرات در وقایع را در همین کتاب هم طی کرده اند

    1. پایگاه تحلیلی خبری مرور می گوید

      با سلام و تشکر از اشتراک نظرتون.
      خواهشمند است یک ایمیل به آدرس [email protected] ارسال بفرمایید تا با شما ارتباط گرفته شود.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.