ایستاده با البرز
یادمانی برای دکتر محمدعلی مجتهدی
بیست و شش سال از ضایعهی درگذشت دکتر«محمدعلی مجتهدی»در غربت، میگذرد؛ گوهر یگانهی فرهنگِ معاصر و از ستون پایههای ساختمان نظام آموزشی نوین ایران. سیمایی درخشان و اثرگذار در امر توسعهی علم، برآمده از خاک زرخیر گیلان، که مایهی فخر و مباهاتِ نه فقط ساکنین خطهی شمال که الهام بخشِ راه پویانِ دانش و معرفت در سراسر ایران است.
«محمدعلی مجتهدی»، در یکم مهرماه ۱۲۸۷ به دنیا آمد؛ در لاهیجان. نیاکانش از سمت پدری منتسب اند به نوادگان دختریِ عمرو لیث صفاری در سیستان که فرزندانشان، بعدها به گیلان هجرت کردند و همان جا مقیم شدند. خاندان صفاری، تا گاهِ تولد او، به تناوب در این خطه صاحب جاه و عنوان بودهاند. از حاجی مهدی که در روزگار دور، حاکم لاهیجان بود، تا میرزا حسن در عهد قاجار که از پسِ تحصیلات عالی حوزوی به اجتهاد رسید و به حکم مظفرالدین شاه حاکم شرع شد و از آن پس نه صفاری که مجتهدی لقب گرفت.
با آنکه در زمان خردسالیِ محمدعلی، دیگر خبری از آن مقام و جلال نبود، اما روزگار بد هم نبود. پدرش در کار کشاورزی (چای و برنج) و ابریشم بود. مالکیت دو آبادی را هم داشت که امورات را با اجاره بهایی که از سکنه میگرفت میگذراند. با درگذشت همسر، حین زادن فرزندِ دختر (وقتی که محمد علی دو ساله بود) اما ورق برگشت. پدر تجدید فراش کرد و زن، نه همسر خوبی شد برای او و نه مادرِ دلسوزی برای دو فرزند. و از آن پس ضرر پشت ضرر؛ تا وقتی که محمدعلیِ هفت ساله برای تحصیل به مدرسهی حقیقت رفت. این در زمانهی ناآرامی گیلان بود، از پسِ جنگ اول بینالملل و خیزش مجاهدین جنگل. با درگذشت همسر دوم و ازدواج سوم، دیگر اقتصادِ خانه فلج بود. خشکسالی هم مزید بر علت و بدهکاری و پیامد آن فقر، باعث شد محمدعلی که حالا دیگر دانشآموز کلاس ششم بود جبراً ترک تحصیل کند. پس به امر پدر، در چهارده سالگی با حقوقی ناچیز ابتدا مستخدم ادارهی پیله خشک کنی و سپس متصدی وصول عوارض راه در ادارهی دارایی شهر شد. چون عایدی کم بود و در این کارها آینده ناروشن، به قصد فهم فنون تجارت مدتی به بازار رفت و اما کار آزاد هرگز اقناعش نکرد.
آن وقت پسر داییهاش در تهران به تحصیل مشغول بودند. همین الهام بخش او شد و چاره را در اندوختن دانش دانست و با این نیت در سال ۱۳۰۴ به تهران رفت. آنجا با فامیلها همخانه شد. به سختی در دارالمعلمین مرکزی پذیرش گرفت و علیرغم بددلی نامادری و بیهمراهی پدر در تامین هزینههای اقامت و تحصیل، کلاسهای پنجم و ششم را در مدرسهی شرف تهران با موفقیت گذراند. سال سومِ دبیرستان که بود به قصد تثبیت وضعیت مالی به لاهیجان برگشت. تکه زمین/ باغی که از پدر به ارث داشت را فروخت و پولش را به تهران برد و خرج ادامهی راهی کرد که برگزیده بود. او که دیگر حالا استعدادش در ریاضیات شکوفا بود، سال های چهارم، پنجم و ششم دبیرستان را با رتبهی عالی گذراند و در سال ۱۳۱۰ به تبعیت از یکی از پسران دایی که بورس تحصیلی اروپا داشت، خودش را در امتحانات اعزام به خارج آزمود و با نمرهی برتر پذیرفته شد و متعاقب آن در شهریور ۱۹۳۱ به عنوان داوطلب تحصیل رشتهی ریاضی برای معلمی، با هزینهی دولت به فرانسه عزیمت کرد.
مجتهدی در سال اول سوربن مکانیک مایعات و گازها، سال دوم آیرودینامیک و هیدرودینامیک عالی و بعد از آن آنالیز عالی را خواند. پایاننامه را هم با یکی از برجسته ترین اساتید ریاضی دانشگاه به سامان کرد و باز با درجهی عالی از نظر اعضای ژوری گذارند.
با ورود به مهدعلوم و هنر اروپا، به قصد فراگیری زبان، ابتدا در پانسیونی در شهر کلرمون فران مقیم شد و در کلاسهای درس دبیرستان شبانه روزی شهر (بلز پاسکال) حضور یافت.
روزگار تحصیل در کلرمون فران سخت بود و اقامت در این شهر سرد و کوچک برای او که روح بلند و ناآرامی داشت و البته جیبی خالی! چون زندان.
به هر طریق با پایان دورهی آموزش در سال ۱۹۳۱- ۱۹۳۲(۱۳۱۰-۱۳۱۱)، با ابلاغ ادارهی سرپرستی دانشجویان، برای ادامهی تحصیل در دانشگاه و کسب لیسانس ریاضی به شهر لیل در شمال غربی فرانسه اعزام شد. همان جا هم بود که ابتدا گواهینامهی ریاضیات عمومی را گرفت و سپس در سال تحصیلی ۱۹۳۴- ۱۹۳۵با احراز رتبهی اول بین تمام دانشجویان فرانسوی، گواهینامهی آنالیز و مکانیک را. پس ادارهی سرپرستی که مسئول نظارت بر کیفیت کارِ محصلین اعزامی به خارج از کشور بود، به دلیل این موفقیت، جایزهای پانصد فرانکی به او داد و متعاقب آن امکان انتقالش به پاریس برای نامنویسی در دانشگاه معتبر سوربن فراهم شد. و این در نوامبر سال ۱۹۳۵ اتفاق افتاد.
مجتهدی در سال اول سوربن مکانیک مایعات و گازها، سال دوم آیرودینامیک و هیدرودینامیک عالی و بعد از آن آنالیز عالی را خواند. پایاننامه را هم با یکی از برجسته ترین اساتید ریاضی دانشگاه به سامان کرد و باز با درجهی عالی از نظر اعضای ژوری گذارند.
در همین ایام با دختری اهل نیس، ازدواج کرد و با پایان گرفتن تحصیلات به صورت رسمی، به سال ۱۳۱۷، پس از ۷ سال زندگی در فرانسه، به ایران بازگشت.
در تهران ابتدا خودش را به دانش سرای عالی معرفی کرد و با مساعدت ریاست وقت (دکتر عیسی صدیق) منتها با گذراندن موانع و مصائبی به عنوان تنها دانشیار دارای دکترای ریاضی، به تدریس مشغول شد. سال بعد (۱۳۱۸) اما موعد سربازی بود. پس به دانشکدهی افسری برای گذراندن دورهی وظیفه تعرفه شد. از بخت او بود که چون دانشسرا استاد نداشت به درخواست سرلشکر یزدانپناه با حکم امریه اما بی حق تدریس! دو روز در هفته مدرس دانشکده شد. حالا که درآمدی نبود باید با ماهی هفت ریال و نیم حقوق خدمت در دانشکده ی افسری، از پس هزینههای کمرشکن زندگی (اجارهخانه و خرج روزانه خودش و همسر خارجی و فرزند نورسیده) بر میآمد. کار وقتی دشوارتر شد که در یک روز زمستانی و برفی، مامورین شهرداری، حین خدمت سربازی و در غیاب او، متعاقب اخطار قبلی و به قصد تعریض کوچه، دیوارهای خانهی استیجاریشان را خراب کردند که اسباب آوارگی موقتشان شد.
در اواسط خدمت وظیفه واقعهای دیگر زندگی او را دچار تلاطم کرد. امر آمد یک سالِ باقی مانده از خدمت را نه در تهران که باید در اهواز بگذراند. پس با خانواده عازم اهواز شد. چون در آن شهر مردم سخت به نظامیها خانه میدادند، مدتی در جایی شبیه به هتل مقیم بود و بعد با دردسر سرپناهی یافت. این گذشت تا اوایل سال ۱۳۲۰ که بر همسرش بیماری حادث شد. پزشکان گفتند که برای معالجه باید به تهران برود. مجوز مرخصی صادر شد و در تهران کار معاینه سر گرفت و معلوم شد که خطری جدی سلامتی او را تهدید نمیکند اما باید تحت نظر باشد. پس شرایط اقامت او را در تهران را فراهم کرد و خودش مهیای بازگشت به اهواز شد. روز قبل از حرکت از سوی سپهبد فرج الله آق اولی (رئیس وقت دایرهی جغرافیای ارتش) احضار شد. او امر کرد که مجتهدی باید در تهران بماند و در همان اداره به کار و تدریس مشغول شود. اتفاق خوشایندی بود و پذیرفت، اما کمی بعد از آغاز به کار، وقتی که از سفر کوتاه جنوب بر می گشت، با حکم تیمسار شاهبختی بازداشت و تحتالحفظ برای ادامهی خدمت وظیفه به اهواز باز گردانده شد! این گونه بود که علی رغم مکاتباتی با مقامات، الباقی خدمت را دور از همسر و فرزند، همان جا، با عنوان کذایی مامور نقشه برداری و در واقع سربازی بیکاره و در حالِ استراحت، گذراند و این تا پایان شهریور ۱۳۲۰ و کشانیده شدن جنگ جهانی دوم به خاک ایران ادامه داشت.
در اواخر شهریور این سال، سه ابلاغیه به نام او صادر شد: ۱-لغو انتظار خدمت نظام و انتصاب مجدد به عنوان دانشیار دانشسرای عالی و دانشکدهی علوم ۲- ابلاغ تدریس در دبیرستان البرز و ۳-ریاست بخشِ شبانهروزی دبیرستان البرز، با امضای محمد وحید تنکابنی (مدیرکل وقت وزارت فرهنگ)
در واقع با ابلاغ این احکام، فصلی جدید از زیست حرفهای دکتر مجتهدی آغاز شد. با مراجعت به تهران ابتدا به پیشنهاد غلامحسین رهنما (ریاست دانشکدهی فنی) از دانشکدهی علوم و دانشسرای عالی به دانشکدهی فنی منتقل شد. پس از آن تاریخ به بعد او توامان مسئولیت مدیریت شبانه روزی البرز و هم تدریس در رشتههای آنالیز و مکانیک اجسام به دانشجویان مهندسی مکانیک و ساختمان و برق را برعهده داشت.
یکی از برنامههای اساسی دکتر مجتهدی از همان آغاز مدیریت شبانهروزی البرز، ایجاد انضباط مالی و ساماندهی و کیفی کردن خدمات ارائه شده به دانشجویان بود که اسباب چالش و بُروز اختلافی جدی با برخی کارکنان مجموعه شد. آن زمان (دورهی ریاست محمد وحید بر دبیرستان) کلیهی هزینههای شبانه روزی (حقوق کارکنان و خوراک و…) توسط خود اولیای دارای تمکن مالی تامین می شد و برای تنها ده درصد از محصلین بی بضاعت، با حمایت دولت امکان تحصیل رایگان فراهم بود. همین هم سبب شده بود سواستفادههایی از سوی کارکنان، به خصوص در امور رفاهی و خدماتی صورت پذیرد. با نظارت دکتر مجتهدی و انسداد راههای انجام تخلف، اعتراضات کارکنان متخلف شدت گرفت. جوسازی ها آغاز شد و اتهاماتی بی پایه به او وارد آمد. کار تا جایی بالا گرفت که منجر به اعلام شکایت از سوی او به مدیرکل وزارت فرهنگ، و در نهایت انتقال معاونین و ناظمین معترض به اماکن آموزشی دیگر شد. البته که این پافشاری بر حقوق دانشآموزان از همان ابتدای خدمت اسباب محبوبیتی ویژه را نیز برای او فراهم آورد. این مقبولیت تا آن جا بود که سه سال بعد (دهم مرداد ۱۳۲۳) در زمان وزارت دکتر سیاسی ابلاغ ریاست دبیرستان البرز به نامش صادر شد.
در زمان پذیرش مدیریت دبیرستان البرز، این مجموعه از نظر ساختار اداری و مالی همچون کلیت نظامات اداری دولتی در عهد جنگ جهانی، دچار اغتشاش و آشفتگی بود. به ویژه امورات مالی و استخدامی که حالا دیگر از هیچ قاعدهای تبعیت نداشت. پس نخستین کار دکتر مجتهدی بعد از انتصاب، این بود: قطع پرداختی های غیرموجه به اشخاص خارج از مجموعهی البرز، و هم سازماندهی برنامهی آموزشی مدرسین و متعاقب آن تعیین دقیق ساعات کار و تطبیق حقوق تخصیصی ایشان با میزان کار انجام شده. و این به گونهای بود که تبعیض رفع، و رضایت معلمین حاصل شد. البته که این انضباط اداری و مالی هیچ خوشامد متخلفین نبود و باز بهانهی اخلال و ایجاد زحمت شد که با پشتیبانی اولیای دانش-آموزان بی اثر ماند.
سال ۱۳۲۵ (زمان صدارت قوام) حزب توده هنوز سازمان پرنفوذی در امور حکمرانی بود. فریدون کشاورز که گیلانی بود و عضو حزب، به امر قوام وزیر فرهنگ شد و با تصدی این پست، چون به خلقیات شخصی و توانمندیهای دکتر مجتهدی واقف بود، خواست که به عنوان مدیرکل حسابداری، کارگزینی و بازرسی وزارت همراهیاش کند. مجتهدی ابتدا سخت مخالفت کرد و گفت چون هیچ علاقهای و گرایشی به احزاب سیاسی به ویژه چپ ندارد، بهتر است از هم مرامیهایش، فردی همسو را برای این مسئولیت انتخاب کند. منتها فشار دوستان و اصرار دیگرانی که رای شان محترم بود سبب شد در نهایت بپذیرد اما با شرط مدیریت افتخاری و بدون دریافت حقوق! همین همکاری هم البته سبب سوءاستفاده بدخواهان شد تا جایی که برای ضربه زدن به شخصیت مقبول و مستقلش، او را تودهای خطاب کنند. این برچسب علیرغم وجود مستندات محکم دال بر استقلال رای و عدم هرگونه وابستگی سیاسی به حزب توده، از بعد از پایان قائله آذربایجان و سقوط دولت خودخوانده پیشهوری، تا سالها اسباب زحمت او شد که تمام تمرکز و همتش، بر ارتقای کیفیت آموزشی دبیرستان البرز بود.
چالش بزرگ اما در سال ۱۳۳۰ رخ داد. با پروندهسازی یکی از مخالفان سابق که حالا معاون وزیرِ جدید فرهنگ بود، به فوریت از کار برکنار و مدیرجدید به جای او معرفی شد.
دکتر مجتهدی که از تنش و جنجال گریزان بود به جهت پیشگیری از اعتراض و اغتشاش و اختلال در کار مجموعه، نماند و از تهران خارج شد اما دانش آموزان و اولیای خشمگین از این تصمیم ناموجه، دست به اعتصاب زدند و بعد شکایت شان را به وزارت بردند. با تشکیل کارگروه بازرسی از شیوهی مدیریت دبیرستان البرز اما خیلی زود توطئهی بدخواهان افشا شد. در واقع در جریان کار بازرسانِ نخستوزیری مشخص شد نه تنها در مدیریت البرز تخلفی صورت نگرفته بلکه او علیرغم موانع و کاستیها، دبیرستان را به نحو بسیار مطلوبی اداره کرده به گونهای که علاوه بر ارتقای کیفیت آموزش، رضایت عموم اولیای دانشآموزان نیز حاصل آمده است. در نتیجه، پیامد این گزارش و هم تغییرات در نخست وزیری، وزیر فرهنگ برکنار و دکتر مجتهدی بار دیگر به عنوان رئیس دبیرستان البرز انتخاب شد.
تا سال ۳۲ کشور دستخوش ناآرامیهای بسیار بود و این تلاطمات، نظام آموزشی را هم سخت متاثر کرده بود. سقوط دولت مصدق در ۲۸ مرداد و تسلط محمدرضا شاه بر اوضاع حکمرانی کشور اگر چه اسباب انسداد آزادیهای فردی و سیاسی شد اما این یکپارچگی قدرت، برآشفتگی های شدید حاکم بر نظام آموزشی پایان داد. همین ثبات و آرامش سیاسی نسبی هم مجتهدی را در اندیشهی توسعهی دبیرستان انداخت که مجموعهی ساختارش تا آن روز، در دو ساختمان و معدودی دانشآموز خلاصه میشد.
آسفالت محوطه، ایجاد چاه عمیق، درخت کاری و ایجاد فضای سبز، تاسیس سالن اختصاصی ورزش به وسعت ۱۸۰۰ متر مربع و همچنین تخریب ساختمان فرسودهی شبانه روزی و احداث ساختمانی جدید با ظرفیت پذیرش ۲۴۰ دانش آموز، با همیاری جمعی از خیرین از جمله کارهایی بود که در آن سال در مسیر توسعهی دبیرستان البرز صورت پذیرفت.
افتتاح ساختمان نوساز شبانهروزی در سال ۱۳۴۰ مصادف بود با برکناری رئیس دانشگاه شیراز. تصمیمی که باعث اخلال جدی در امور اداری و آموزش و هم اعتصاب دانشجویان شده بود. پس وزیر وقت فرهنگ که حالا دیگر کارآمدی مجتهدی برایش مسجل بود او را برای اداره دانشگاه و مدیریت بحران رخ داده مامور کرد. با حضور مجتهدی در شیراز و هم تمهیداتی که اندیشید (به ویژه یاری گرفتن از برخی دانشجویان فارغالتحصیل شده از دبیرستان البرز) اعتصاب پایان یافت و آرامش در دانشگاه حاکم شد. اما حضور او در شیراز دیری نپایید. دلیلش هم اختلاف شدید او (به عنوان سرپرست دانشگاه بود) با وزیر وقت فرهنگ در خصوص نحوهی برخورد با تخلفات احدی از اساتید انگلیسی. مجتهدی (که به میل خود هیچ حقوقی بابت ریاست بر دانشگاه دریافت نمی کرد) تقاضای برخورد جدی با او را داشت که رفتارهای موهنش دون شان فرهنگ ایرانی بود، اما وزیر، ملاحظهی مسائل سیاسی را میخواست. پس همین هم پیامد جدالی کلامی، باعث برکناریاش شد.
سال ۱۳۴۱ بود و او به خانهاش البرز بازگشت و به تدریس مشغول شد. کمی بعد، با تغییرات در کابینه، وزیر جدید فرهنگ نیز همکاری او را خواست. این بار اما پیشنهاد تازه-ای در کار بود؛ مدیریت دانشکدهی صنعتی (پلی تکنیک) تهران به موازات مدیریت البرز.
پلی تکنیک به تازگی با مساعدت مالی یونسکو تاسیس شده بود اما ساختار تشکیلاتی کارآمد و نظام مالی و اداری به سامانی نداشت. پس باز، دست به کار شد و با ایجاد تغییراتی اساسی در شیوهی ادارهی دانشکده و هم تشکیل هیئت امنا، در طول هشت ماه انضباط مطلوب حاصل آمد. پس از آن در راستای ارتقای برنامههای تعلیماتی، با مرتبط کردن انستیتوهای دانشکده به دانشکده های باکیفیت فرانسه، انگلیس و سویس، بی هیچ هزینهای، ظرفیتهای بسیارِ مالی و علمی برترین دانشگاههای جهان برای کیفیت بخشیدن به سطح آموزش دانشجویان ایرانی به پلیتکنیک سرازیر شد. این تحولات به قدری چشمگیر بود که او به عنوان مدیریت دانشکده مشمول تقدیر کمیسیون ویژه یونسکو نیز شد.
موفقیتهای پلی تکنیک اما خوشایند برخی اساتید تنگ نظر نبود؛ آنهایی که برای دانشکدهی فنی دانشگاهِ تهران همتا نمیخواستند و منافعشان در انحصار بود، به بهانهی نیاز کشور به تربیت تکنیسین به جای مهندس، عَلم ناسازگاری برداشتند و با طرح تغییر ساختار پلی تکنیک از دانشکده به هنرستان و ایجاد اختلال در روند فعالیتها، برای دکتر مجتهدی چارهای جز استعفا باقی نگذاشتند. این اتفاق هم در بهمن ۱۳۴۳ محقق شد. او به البرز بازگشت و به جای او احدی از اساتید دانشکدهی ادبیات بر صندلی ریاست نشست!
روزگار مجتهدی تا اواخر مهر ۱۳۴۴ به تدریس میگذشت (در دانشکدهی فنی و البرز) که دربار او را فراخواند. در روز مقرر حاضر شد و محمدرضا شاه در جلسهای اختصاصی از او خواست به حکم شایستگیای که از او سراغ دارد دو ماموریت را به انجام برساند:۱- رفتن به خارج و رسیدگی به امورات دانشجویان ایرانی و ۲- تاسیس دانشگاهی در سطح بالا…
با آن که پذیرش ماموریت اول امکان رسیدگی به خانواده و هم استراحت در پی سالها کوشش پیوسته را برایش فراهم میکرد اما در گام اول کار سخت را برگزید و تصمیم به تاسیس دانشگاهی جدید گرفت. پس با کمک دکتر «محمد حسین ادیب»، اساسنامه را تنظیم و در اوایل آبان ۱۳۴۴ تحت عنوان طرح ایجاد دانشگاه صنعتی آریامهر (بعدها دانشگاه شریف) برای تصویب به نزد شخص اول کشور ارائه کرد. بلافاصله هم اقدامات لازم برای تخصیص زمین و هم تامین اعتبارات جهت تاسیس و تجهیز دانشگاه صورت گرفت. با به سامان کردن مقدمات ساخت مجموعه در بیابانی ۲۰هزار متری، به قصد تشویق دانشجویان ایرانیِ در حال تحصیل در خارج از کشور برای بازگشت به وطن پس از اتمام دورهی آموزش، به سفر رفت. کار ساخت دانشگاه (در فاز اول برای سال اول) هم در همین ایام با سرعت و دقت و جدیت پیش میرفت به گونهای که کمی بعد از بازگشت موفقیتآمیز از سفر، در اول مهرماه ۱۳۴۵ (یعنی تنها ده ماه پس از صدور فرمان تاسیس) آمادهی جذب دانشجو و بهرهبرداری شد و در ۱۱ آبان همین سال با حضور پادشاه افتتاح گردید.
با گشایش دانشگاه، بدکاری بدخواهان با همان سیاق روزهای آغازین مدیریت البرز آغاز شد. این بار اساس پرونده را بر ادعای پوچ وجود تخلفات گستردهی مالی در جریان اجرای پروژه ریختند و پیشاهنگ پروندهسازان هم معاون او شد که معتمدش بود! دوباره بازرسها آمدند و نتیجه جز اثبات سلامت و صداقت او نبود. اما گویی تصمیم از پیش گرفته شده بود.
پس در آذر ۱۳۴۶ علیرغم میل باطنی و به جبر با سمت مدیریت از پلی تکنیک به دانشگاه ملی رفت که آنجا هم از بُعد ساختار مالی و اداری آشفته بود. این بی انضباطی و هم مقاومت در امر اصلاح امور از سمت برخی روسای دانشکدهها و حتا هیئت امنا، تا آنجا بود که یک سال کوشش پیوستهی او (علیرغم تائید و حمایت لفظی شخص اول مملکت) به جایی نرسید و ناگزیر در مرداد ۱۳۴۷ استعفای خود را به دلیل عدم بهرهمندی از اختیارات کافی در جهت اجرای وظایف محوله، تقدیم شخص وزیر کرد و خواست که بپذیرند تا بر سر کارش در دبیرستان البرز و تدریس در دانشکدهی فنی برود.
تا سال ۱۳۵۰ کار بر همین منوال گذشت و در مهرماه این سال از دانشگاه تهران درخواست بازنشستگی کرد تا از آن پس تمرکزش را فقط روی تدریس در البرز بگذارد. همین هم شد و تا اسفند ۱۳۵۷ تمام وقتش را صرف آموزش به نوجوانان و جوانان دبیرستانی کرد. مجتهدی حدود چهل سال به عنوان مدیر و مدرس با البرز زندگی کرد و در این سالها منشاء خدماتی شایان و منحصر به فرد شد. دبیرستانی نمونه که با تدبیر و تعهد بیمانند او اعتباری جهانی یافت و چهره های درخشانی را به سپهر دانش این مرز و بوم تعرفه کرد.
از مجتهدی در طول دوران خدمتش، جز اینها مکتوباتی هم در حوزهی تخصصی برجا ماند: پنج کتاب در مقطع لیسانس و فوق لیسانس در زمینههای جبر و آنالیز و مکانیک و بیش از ۲۵ کتاب درسی دیگر که می توانست بسیار بیشتر باشد اما کار صعب و سخت مدیریت مجال به انجام رساندشان را نداد.
مجتهدی در همهی دو دههای که مقیم غربت بود و با همهی زشتکاریها که در وطن دید، قلبش برای ایران میتپید و با آنکه از سوی اهل قدرت و سیاست به حاشیه رانده شد، از هیچ فرصتی برای تنفس در هوای زادبومش غافل نشد.
پایان کارِ او در البرز و هم ایرانی که از جان دوستش داشت اما همچون حاصل مرارت های چهل ساله، شیرین نبود. بهمن۱۳۵۷ در پی وارد آمدن اتهاماتی عجیب از سوی برخی انقلابیون به او، که سخت دلگیر و خشمگینش کرد، استعفا داد و دیگر به خانه اش (البرز) بازنگشت.
اتهاماتی که از سوی هیئت بدوی بازرسی نیروی انسانی دانشگاه تهران بر او وارد شد این بود:
۱.عضویت در تشکیلات فراماسونری!
۲.فعالیت موثر در تحکیم رژیم گذشته!
مجتهدی به ناچار دفاعیات مکتوب اما موثری از خود برجای گذاشت. سپس با هماهنگی نخست وزیر وقت (بازرگان) پس از فروش خانه و هر چه اموال در تهران داشت (به قصد درمان اختلال بینایی خودش و هم بیماری صعب العلاج یکی از اعضای خانواده) از کشور خارج شد و در سال ۱۳۶۱ بازگشت. تابستان همین سال از سوی دانشگاه تهران حکمی به او که حدود ۱۱ سال پیش بازنشسته بود! ابلاغ شد با این محتوا که به دلیل فعالیت موثر در تحکیم رژیم سلطنت به انفصال ابد از خدمات دولتی محکوم است!
از میانهی دههی ۷۰ و با تحولات رخ داده در سپهر سیاسی ایران، توجه کنشگران حوزهی فرهنگ، از پس مدتی فراموشی جمعی، متوجه مجتهدی و خدمات ماندگارش شد. پس شاگردانش نیز در داخل و خارج ایران بسیار محترمش داشتند و آیینهای نکوداشت باشکوهی هم به نام و یادش برپا کردند. اما همهی اینها زمانی بود که دیگر جانی و رمقی در مجتهدی برای خدمت نبود.
در واقع مطمح نظر انقلابیون این بود که او را از حقوق بازنشستگی نیز محروم کنند. دیگر این که مدیران وقت البرز او را محکوم به بازگرداندن پاداشی کردند که در زمان مدیریتش به صورت قانونی، به همهی بازنشستگان مجموعه اعطا میشد. پس با دلی پرخون و برای آنکه حرفی در میان نماند، زمین کوچکی که در حوالی انزلی برای آسایشِ روزگار پیرسالی خریده بود، فروخت و به البرز داد، و چون دیگر همهی راه ها را بسته دید، از سال ۱۳۶۲، بی هیچ پشتوانهای در وطن، برای همیشه، همراه خانواده به فرانسه (و زادگاه همسرش نیس) مهاجرت کرد و از آن پس چون اندوختهای نداشت در خانهی همسر و تحت حمایت خانوادهی او گذران کرد. او در همهی دو دههای که مقیم غربت بود و با همهی زشتکاریها که در وطن دید، قلبش برای ایران میتپید و با آنکه از سوی اهل قدرت و سیاست به حاشیه رانده شد، از هیچ فرصتی برای تنفس در هوای زادبومش غافل نشد.
از میانهی دههی ۷۰ و با تحولات رخ داده در سپهر سیاسی ایران، توجه کنشگران حوزهی فرهنگ، از پس مدتی فراموشی جمعی، متوجه او و خدمات ماندگارش شد. پس شاگردانش نیز در داخل و خارج ایران بسیار محترمش داشتند و آیینهای نکوداشت باشکوهی هم به نام و یادش برپا کردند. اما همهی اینها زمانی بود که دیگر جانی و رمقی در او برای خدمت نبود.
این گذشت تا هفتم تیر ۱۳۷۶ که به دلیل ضعف جسمانی پیامد مدتی بیماری، در بیمارستانی در نیس بستری شد و سه روز بعد (دهم تیر) در پی وخامت حال و خونریزی شدید، خرقه تهی کرد و چند روز بعد، پیکرش را در حضور جمعی از ایرانیان، در کنار آرامگاه دخترش در گورستان سینتیا دولست به خاک سپردند.
یادش خوش و روحش آرام که نمادِ خردورزی و میهن دوستی در خاطر جمعی ایرانیان شد…
اشاره:
نگارش این یادداشت با نگاهی به کتاب آفتابِ پسِ البرز (نشر فرهنگ ایلیا/ نیما فرید مجتهدی، هادی میرزا نژاد موحد) و هم گفتگوی مفصل دکتر محمدعلی مجتهدی با دکتر حبیب لاجوردی، منتشر شده در مجموعه تاریخ شفاهی ایران/ مرکز مطالعات خاورمیانهی دانشگاه هاروارد، صورت گرفته است.