نوستالژی نه فقط ابراز دلتنگی بلکه کنشی فرهنگیست در برابر فراموشی. بیان خاطرات گرد فراموشی را از پیکرهی حافظهی جمعی میزداید و تبدیل به ابزاری با ارزش میکند که روند رشد و تغییر شکل جامعه را میتوان بر آن اساس سنجید. تفکر و پیشینهی اجتماعی افراد یک شهر که دستخوش اتفاقات مهم تاریخی بوده را اینبار از زاویهای دیگر در کتابی میبینیم که در دو جلد چاپ شده است.
کتاب «دوباره روزی روزگاری رشت» اثر «مهکامه رحیمزاده» از نشر فرهنگ ایلیا، ادامهای است بر فضای خاطرهمحور کتاب نخست _روزی روزگاری رشت_ با تکیه بر حافظهی فرهنگی رشت و پررنگتر کردن نقش زنان در حفظ سنتها.
نویسنده داستانهایی کوتاه در قالب خاطره از زبان دختری در سنین دوازده تا شانزده سالگی بیان میکند که با لحنی خودمانی، آداب و رسوم و محیط اجتماعی و فرهنگی شهر رشت را به تصویر میکشد.
رحیمزاده با بازآفرینی فضاهایی مثل خانههای چوبی، پلاژ کنار دریا، کوچههای قدیمی و همچنین نام بردن از خیابانها، مغازهها و سینماهای قدیمی شهر رشت پیوندی بین خاطرات شخصی راوی و حافظهی جمعی خوانندگان ایجاد میکند
زنان در این خاطرات حضوری فعال دارند. همزمان با پایبندی به سنتها و چارچوب اجتماعی حاکم بر جامعهی آن زمان رشت هم وارث آداب و رسوم گذشته هستند و هم به سوی مدرنیته پیش میروند.
نویسنده با استفاده از نثر زنانه و دیالوگهایی به زبان گیلکی و یا حتی لهجهدار کردن گفتگوها فضایی ایجاد کرده که با ستینگ اصلی خاطره همخوانی داشته و کمک زیادی به همذاتپنداری بهتر با فضای روایتها میکند.
رحیمزاده با بازآفرینی فضاهایی مثل خانههای چوبی، پلاژ کنار دریا، کوچههای قدیمی و همچنین نام بردن از خیابانها، مغازهها و سینماهای قدیمی شهر رشت پیوندی بین خاطرات شخصی راوی و حافظهی جمعی خوانندگان ایجاد میکند.
در واقع تجربهی زیستهی دختری جوان در دههی چهل رشت، گذشتهی از یاد رفتهای را به نسل جوان معرفی میکند که اثر چندانی از آن باقی نمانده و در مقابل فراموشی جمعی قرار میگیرد. روایت روزمرهی زندگی در رشت، آیینهای عزاداری و عروسی که در کتاب نخست به آن پرداخته شده بود؛ در کتاب دوم با محوریت حضور و فاعلیت بیشتر دختر و گاهی اعتراضش به وضعیت سنتی حاکم بر زنان و در مواردی طغیان او تکرار میشود.
بهار، دخترک راوی نقشی کلیدی در شکلگیری لحن، ساختار و جهانبینی اثر دارد. او همانطور که در حال یافتن هویتی مستقل برای ورود به جامعهای رو به پیشرفت اجتماعی است، جسم و جانش به سنتهایی گره خورده که از طریق شخصیتهایی مثل ننه، مادرجان، خانم جان، مادر و خالهها به او منتقل میشود و همزمان دخترخالهها و معلمهایی که زیست مدرن را از آنان وام میگیرد. بهار برخلاف دخترخالهاش مهرناز یاغیست. به آرزوها هر چند به ناکامی بیانجامد و یا پدر و مادر موافق نباشند، چنگ میاندازد.
در واقع تجربهی زیستهی دختری جوان در دههی چهل رشت، گذشتهی از یاد رفتهای را به نسل جوان معرفی میکند که اثر چندانی از آن باقی نمانده و در مقابل فراموشی جمعی قرار میگیرد
مثلا دوچرخهی پسر کارگر خانه را برمیدارد یا حتی کتابدزدی میکند، بیاجازه در مسابقهی دختر شایسته شرکت میکند وگاهی توبیخها را به جان میخرد تا بتواند تجربه لحظه را با لذت بچشد.
او ویژگی احساساتی مناسب سن نوجوانی را دارد. عاشق میشود اما طبق فرهنگی که آموزش دیده خطایی که باعث زیر سوال رفتن خانواده بشود انجام نمیدهد.
روایتها با بهرهگیری از نوستالژی آن چه را که به مرور از حافظهی جمعی پاک شده یادآوری میکند. رشت نه به عنوان یک مکان که یک هویت فرهنگی و اجتماعی معرفی میشود که زندگی دههی چهل هجری شمسی و گذر به سوی وسایل ارتباط جمعی را هم دربرمیگیرد.
ورود ضبط صوت به خانه و وسوسهی ضبط صدا در مردم و شنیدن آن بعد از مدتی به عنوان یک خاطره و یا تلویزیون و تماشای سریالها و برنامههای آن دوره و یا حتی فیلمهایی که خاطرهساز آن دوران هستند از ویژگیهای دیگر روایتهاست.
مادر، زنی شاغل و فعال در اجتماع است که نگاه عمیقش از فیلمهایی که میپسندد و همچنین سختگیریش از کتابهایی که میخواند مشخص است. خاله مهری کمی ملایمتر اما همراه مادر است و هر دو با شخصیت کهن الگوی دیمیتر همخوانی دارند.
روابط همسایگی و شناخت و پیوندهای عاطفی بین افراد، زندگی در عمارتی مشترک و مشارکت و ارتباط جمعی نوع دیگری ازنوستالژی در رشت قدیم است. خاطراتی که با گذر زمان و حضور مدرنیته و آنچه که پیشرفت نام گرفته، گم و کمرنگ شده است.
رابطهی پدر و فرزندان به خصوص با بهار بسیار جذاب به تصویر کشیده شده است. پدر، رابطهای برپایهی احترام متقابل و گفتگو دارد. مخالفت خود را پس از شنیدن حرفهای بهار اعلام میکند و همزمان وقتی بهار نیاز به گفتگو و یا درک مسئلهای دارد با آرامش توضیح میدهد.
جایی که دخترک راوی با افتادن در حوض لباس مهمانیاش خراب میشود و با گریه و لجبازی به ماندن در خانه اصرار میکند، پدر تنها کسی است که با آرامش و درک نوجوانی آشفته به او تصمیم درست را یادآوری میکند.
خاطرات به صورت مستقل و هر کدام داستانی جداگانه هستند. و به تنهایی معرف وضعیت اجتماعی و فرهنگی آن دوران هستند که با لحنی صمیمی بیان میشوند.
و اما در پایان باید گفت، «مهکامه رحیمزاده» با نثری روان و استفادهی بجا از طنز و همچنین ترکیب آن با نوجوانی، پیرنگی ساده ایجاد کرده که خواننده همراه بهار در کوچهها و خیابانهای رشت میچرخد، در سینما سهیلا، سنگام میبیند، دبیرستان فروغ میرود. تمامی اینها تجربهای شگفت به نسل جوانتر هدیه میکند که هویت گذشته خود را بیشتر و بهتر بشناسد.