در هفته های اخیر، یکی دو نشست و مقاله از نقش و جایگاه کنونی میرزاکوچک جنگلی در استان برگزار شد که روزهای گذشته در همین سایت بازتاب یافت. علی شاکر از پژوهشگران حوزه ارتباطات از منظر ساختارگرایان به جایگاه او در ابتدای قرن بیستم میلادی و نسبت آن در سال های اخیر پرداخته که چون به نگاه مرور نزدیک بود با کمی فاصله از قیل و قال های مناسبت های رسمی منتشر کرده ایم. شاید در آینده مورخان و جویندگان تاریخ برای چند و چون نقش ها و منزلت های تاریخی به ساحت های دیگری نیز توجه کنند.
از منظر فلسفهی ساختگرایانه تاریخ، میرزا کوچکخان جنگلی کیست؟ از این دیدگاه ما نه با «واقعیت عینی» این شخصیت تاریخی بلکه با «روایت» ذهنی او مواجه هستیم. روایتی که به تعصبات، تجربهها، خوشامدها و دلخواه پیشینی تکتک ما وابسته است.
در اینباره بیشتر توضیح میدهم، اما حتماً میدانید که در زمینهی فلسفهی تاریخ چندین دیدگاه اساسی وجود دارد. از جمله:
دیدگاه فلسفی | شرح |
واقعگرایانه | تاریخ یک واقعیت عینی است که میتوان آن را به طور دقیق مطالعه کرد. پس مورخان میتوانند با استفاده از روشهای علمی، به درک واقعی از گذشته برسند. |
معناگرایانه
|
تاریخ معنایی هرمنوتیک دارد که باید از راه تفسیر فهم شود. پس مورخان باید از متن تاریخی برای کشف معنای آن استفاده کنند. |
هدفگرایانه | تاریخ هدفی دارد که باید از طریق مطالعهی اسناد آن کشف شود. یعنی مورخان باید از تاریخ برای یادگیری درسهایی برای آینده استفاده کنند. |
ساختگرایانه | تاریخ یک روایت است که توسط مورخان ساخته میشود. چون مورخان دیدگاهها و تعصبات خود را به تاریخ وارد میکنند پس، هیچ روایت تاریخی واحدی نمیتواند حقیقت کامل را بیان کند. |
بنابراین همین ابتدای یادداشت باید تاکید کنم که داریم از منظر ساختگرایانه به یک شخصیت تاریخی نگاه میکنیم. اگر شما از مناظر دیگری به میرزا کوچکخان جنگلی مینگرید و آن را واقعی میدانید، بسیار هم خوب است و قرار نیست این دیدگاه، اهمیت سایر دیدگاهها و اسناد موجود را مخدوش کند.
یک اتفاق واحد را در نظر بگیرید. فرض کنیم آلودگی هوای تهران یا مناسبسازی پیادهراه میدان شهرداری در رشت. به ظاهر با یک اتفاق مشخص مواجهایم ولی رسانهها در عمل همین اتفاق ساده و مشخص با ساختارهای روایی متفاوت به ما ارائه میدهند.
در واقع ما در جهانی زندگی میکنیم که نه تنها اتفاقهای گذشته و تاریخی، بلکه اتفاقهای لحظهی اکنون نیز مدام به کمک رسانهها برساخت (construct) میشود.
یعنی میتوان رسانهای را پیدا کرد که آلودگی هوای تهران را تقصیر مسئولان شهرداری میاندازد، رسانهای دیگر با گرایشهای متفاوت از شرایط جغرافیایی تهران گله میکند که آلایندهها را در خود نگه میدارد.
یکی از رسانهها بر مبنای منافع درون و برون سازمانی خود چهرهی جدید میدان شهرداری رشت را در شأنِ شهر نمیداند و دیگری آن را یک اقدام مناسب میداند.
در واقع ما در جهانی زندگی میکنیم که نه تنها اتفاقهای گذشته و تاریخی، بلکه اتفاقهای لحظهی اکنون نیز مدام به کمک رسانهها برساخت (construct) میشود.
این رسانه میتواند زبان، خط، کتاب، مطبوعات، رادیو-تلویزیون و اینترنت باشد. در واقع ما نمیتوانیم جهان را به طور بیواسطه درک کنیم. به لحاظ فلسفی و زیستشناسانه حتی لمس یا بوییدن بیواسطهی یک گل هم نمیتواند مواجههی مستقیم ما با دنیای اطراف باشد.
ولی از آنجایی تمامی کنشهای ما انسانها در مسیر زنده ماندن ژنهای ماست. بنابراین مغز ما به این نتیجه میرسد که اگر روی قابل اعتماد بودن برخی دادهها و اطلاعات توافق کند، به امنیت ژنها ضربهای وارد نمیشود.
به این ترتیب، خیالِ ذهن خود را راحت میکنیم. چون هیچ چیز برای مغز آزاردهندهتر از موقعیتهای «مبهم» نیست. برای همین است که احتمالاً از اینکه گفتم ما نمیتوانیم رابطهی بیواسطه با جهان داشته باشیم، تعجب کردهاید.
چون اگر نتوانم رابطهی مستقیم داشته باشم، پس چه طور به پویایی و حیات خودم به عنوان یک گونهی جانوری ادامه میدهم و تاکنون زنده ماندهایم؟ پاسخ شما درست است، ولی اگر دقیقتر این موضوع را بررسی کنیم میبینیم که حسگرهای انسانی فقط به بخشی از محرکهای بیرونی پاسخ میدهند و بخش مهمی از آن را نادیده میگیرند. پس نمیتوانیم ادعا کنیم که ما مواجههی مستقیمی با جهان اطراف خود داریم.
متغیر دیگر در این میان، آن مَثَل معروف است که میگوید:«تاریخ را اقوام فاتح مینویسند». مثلاً اگر ناپلئون در جنگ با تزار پیروز میشد یا هیتلر میتوانست متفقین را شکست دهد، روایت فاتحانهای از این اتفاق منتشر میکرد که باز آن هم نسبت مطلقی با واقعیت نداشت.
بیایید از همین منظر به یک شخص تاریخی مثل میرزا کوچکخان جنگلی نگاه کنیم. به تعداد کسانی که بیواسطه میرزا را میشناختند و ماجرای فعالیتهای سیاسی او را شنیدهاند روایت تاریخی پدید آمده است.
روایت تاریخی یک مشکل دیگر هم دارد؛ اینکه ما در عمل به گذشته با عینک معاصر نگاه میکنیم. پس به طور معمول روایتهای تاریخی از ارزشهای معاصر و اکنونی تأثیر میپذیرند.
محاسبه و شناخت این تعداد روایت (زاویهی دید) برای مغز ما ناممکن است. چون نمیدانیم تمامی راویان تاریخ جنبش جنگل چه دادهها و اطلاعاتی از او در ذهن خویش دارند و از آن مهمتر از مجموعهی این دادهها قرار است چه روایتی را برساخته کنند؟
تاریخ یک روایت است و نه یک واقعیت عینی
اینجاست که باید گفت تاریخ یک روایت است و نه یک واقعیت عینی. این روایتها توسط عامهی مردم، نزدیکان شخصیت مورد نظر و بعد مورخان، ساخته میشوند. اما موضوع این است که خود همین افراد و مورخان نیز به دیدگاهها و تعصبات خاصی آغشتهاند.
روایت تاریخی یک مشکل دیگر هم دارد؛ اینکه ما در عمل به گذشته با عینک معاصر نگاه میکنیم. پس به طور معمول روایتهای تاریخی از ارزشهای معاصر و اکنونی تأثیر میپذیرند.
برای همین است که میتوانیم روی کاناپهی پذیرایی خانهی خود بنشینیم و نظر احمد کسروی را در کتاب «تاریخ ۱۸ سالهی آذربایجان» (۱۳۱۹)، راجع به او مرور کنیم که میرزا را یک «عنصر حکومت شوروی و آخوندی متحجر» میدانست.
اگر به نوشتههای کسانی مثل ابراهیم فخرایی، احمد کسروی، آیرونساید، اسماعیل رائین، پوراندخت کسمایی و… نگاهی سرسری بیندازیم میبینیم که همگی بر مبنای دادههایی ناقص از یک زندگی و تفکر، دارند دربارهی این شخصیت اظهار نظر میکنند.
براستی کوچک جنگلی چنین بود؟ آیا این اظهارنظر کسروی متاثر از شرایط تاریخی اوایل قرن جدید شمسی نیست؟ مجلهی پیمان که این اظهارنظر را منتشر کرده است، چهقدر در شکلدهی به این گزاره (فارغ از درست یا غلط بودن آن) نقش داشته است؟
شاید بگویید «مجموعهی روزنامههای جنگل» که رهبران جنبش جنگل ۳۹ شماره از آن را بین سالهای ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ منتشر کردند، منبع خوبی است برای شناخت آرا و تفکر این گروه.
اما همانطور که متوجه شدید، این روزنامهها شمارگان و دورهی انتشار محدودی داشتند و اَجل مهلت نداد تا کسی مثل میرزا روایت دستاول خود را از مبارزه، تعریف کند.
برای همین اگر به نوشتههای کسانی مثل ابراهیم فخرایی، احمد کسروی، آیرونساید، اسماعیل رائین، پوراندخت کسمایی و… نگاهی سرسری بیندازیم میبینیم که همگی بر مبنای دادههایی ناقص از یک زندگی و تفکر، دارند دربارهی این شخصیت اظهار نظر میکنند.
خیلی طبیعی است که تاریخشناسان با هم اختلاف نظر داشته باشند. مثلاً سر اینکه آیا میرزا کوچکخان یک مشروطهخواه بود یا ضد مشروطه؟ یا اگر کوچک جنگلی مشروطهخواه بود چرا در عمل مقابل دولت قانونی مشروطه تَمَرّد کرد؟
از این منظر فلسفی درست یا غلط بودن پاسخ ما مهم نیست. بلکه خلق پرسشهای جدیدتر و چالشبرانگیزتر مهم است. پرسشهایی که ما را به سمت بررسی دقیق و عمیقتر اسناد تاریخی هدایت میکند.
وقتی ما با «روایت تاریخی» مواجهایم، تکثر دیدگاهها و زوایای دید زیاد است. هر پژوهشگر و علاقمند به ماجراهای گذشته میتواند به طور گزینشی با این قصه مواجه شود، پیچیدگیهای آن را نادیده بگیرد و در شکاف قضاوتهای اخلاقی نادرست بیفتد.
عامل انحراف تاریخ، ذهن من و شماست
حالا سعی کنید قصهی اتفاقی را که یک ساعت پیش افتاد، توی ذهنتان تعریف کنید. شما برای تعریف این روایت عینی میبایست یک سری از دادهها را انتخاب و از بسیاری دیگر از دادهها و اطلاعات صرفنظر کنید. پس شما مجبورید دست به انتخاب بزنید.
این کاری است که یک مورخ هم انجام میدهد. اینکه کدام جزئیات را نگه دارد و کدامها را حذف کند. فارغ از قضاوتهای اخلاقی و اینکه آیا چنین کاری بد یا خوب است، باید بگوییم که نفسِ این عمل مسیر روایت را تغییر میدهد و دیدگاه محدود ما را بر دوش این قصه سوار میکند.
وقتی ما با «روایت تاریخی» مواجهایم، تکثر دیدگاهها و زوایای دید زیاد است. هر پژوهشگر و علاقمند به ماجراهای گذشته میتواند به طور گزینشی با این قصه مواجه شود، پیچیدگیهای آن را نادیده بگیرد و در شکاف قضاوتهای اخلاقی نادرست بیفتد.
دیدگاهی که ممکن است با اصول اخلاقی دورهی کنونی و بر مبنای داشتههای پیشینی مخاطبان، هماهنگ نباشد و حتی متضاد باشد.
مثلاً ما عادت داریم زندگی خصوصی یک شخصیت تاریخی را هم بر مبنای ارزشهای معاصر تحلیل کنیم. برای نمونه، ابراهیم فخرایی در کتاب «سردار جنگل» از قول یکی از نزدیکان میرزا دربارهی خاطرهی آخرین دیدار کوچک جنگلی با همسرش نقلقولی را از طرف آن آشنا مطرح میکند. اینطور که فخرایی نقل میکند در دیدار آخر، میرزا به همسرش گفته است:
«از اینکه وضع مادیام اجازه نداد که یک زندگی آسودهای مطابق شأنت فراهم کنم شرمندهام و از اینکه در شدائد روزگار و دشواریهای وارده بر من همچون کوه ثابت و پایدار مانده و با این همه، ذرهای از غمخواری و مهر و محبتت نکاست، از تو سپاسگزارم»
حتی اگر چند دوربین با کیفیت هم داشتیم و از این صحنه فیلمبرداری میکردیم، باز هم نمیتوانستیم بگوییم که با یک اتفاق عینی مواجهایم؛ چون قاببندی اتفاق چه در تمامی قالبهای رسانهای، بخش مهمی از واقعیت عینی را نادیده میگیرد یا بهتر بگویم نمیتواند آن را منتقل کند.
سوال اینجاست که آیا میرزا کوچکخان هم مبارزه خوبی بوده و هم همسر مهربانی بوده است؟ لحن این نقلقول میگوید که احتمالاً به همسرش احترام زیادی میگذاشته.
یادمان باشد که در سال ۱۴۰۲ چنین نقلقولی نشاندهندهی احترام میرزا به خانمهاست. ولی سوال این است که مثلاً همسر میرزا از این گفتهها چه برداشتی داشته است؟ کسی که نیم قرن بعد این حرفها را خوانده چه برداشتی داشته؟ مورخ دربارهی آن چه فکر میکند؟ کسی که این قصه را روایت کرده آن را چه طور میبیند؟
آیا ما در لحظه لحظهی زندگی میرزا و همسرش حاضر بودیم؟ توقع داریم موقع خداحافظی یک مرد به همسرش غُر بزند که چرا آن طور که من میخواستم نبودی؟
آیا از این سند و سندهای مشابه میتوان نتیجه گرفت که میرزا برعکس نظر برخی مورخان اوایل قرن ۱۴ شمسی که او را متحجر میدانستند، تفکر مدرنی داشته؟ یعنی برای زنان ارزش زیادی قائل بوده است؟
حتماً که ما میتوانیم چنین قضاوتهایی بکنیم. چون کسی نمیتواند جلو پویایی ذهن ما را بگیرد و نگذارد قضاوت کند.
موضوع ولی این است که آیا این قضاوت ما با اسناد و شواهدی بیرونی نسبتی دارد یا اینکه ما دلمان میخواهد با مواجههای گزینشی، قصهی شخصیتهای تاریخی را به گونهای تعریف کنیم که در راستای منافع فکری و اجتماعی گروهی خاص یا حتی خود من باشد.
پس امکان برخورد با تاریخ به عنوان یک شیء خارجی وجود ندارد و ما فقط میتوانیم بخشهای کوچکی از آن را مانند قطعات پازل کنار هم بگذاریم.
ما مجبوریم شکافهایی را که در روایتهای تاریخی وجود دارد نادیده بگیرم. چون اگر این طور شکگرایانه به تاریخ نگاه کنیم احساس ابهام و ناامنی به ما دست میدهد و ذهن ما مدام در پی رفع این ابهام است.
پس هر طور شده حتی با جوابهای دمدستی، نادرست، غیراخلاقی و غیرمستند این ابهام را در ذهن خود رفع میکنیم.
در عین حال این کار به ما احساس قدرت میدهد؛ چون میتوانیم ادعا کنیم که روی تجربههای گذشته مسلط هستیم. اما نکته اینجاست که روایتهای تاریخی طی زمان و با دخالت متغیرهای مستقل متعدد (از جمله دخالتهای انسانی) «ساخته میشود» نه اینکه کشف شود.
برای همین کارکرد دیدگاه فلسفی ساختگرایانه به تاریخ این است که تا حد زیادی سبب فروتنی علاقمندان به تاریخ میشود و به آنان تذکر میدهد که باید بتوانیم از تعصبها و جانبداریهای غیرعلمی اجتناب کنیم.
برای شروع یادمان باشد هیچ کدام از شخصیتهای تاریخی، عینیتی مطلق ندارند، برای همین مثلاً وقتی با میرزا کوچک خان جنگلی مواجه میشویم باید بتوانیم این شخصیت را فارغ از ماهیتهای انتسابی آن (میرزا بودن، کوچکخان بودن و جنگلی بودن) بررسی کنیم.
این کاری بسیار مشکل است ولی به امتحانش میارزد چون میتواند تعصب و خامی را از ذهن کنجکاو ما تا حدی دور کند.