نشسته بودند دور تا میز روی صندلیهای آبی. انگشتهای کوچکشان سپیدناکی صفحات کتابهایی که خوانده بودند را لمس میکرد. نگاهشان اما به در بود تا آقای نویسنده از راه برسد. آنها در خیالشان به او که «قصههای کوتیکوتی»، «چتری با پروانههای سفید»، «آقارنگی و گربه ناقلا» و داستانهای بسیار دیگر را نوشته فکر میکردند. به او که جهان خیالاتش وسیع است و دنیا را میتواند از همان پنجرهای ببیند که آنها نگاه میکنند. او که میتواند در قصههایش با آنها حرف بزند و لبخند را بر لبهاشان بنشاند. کودکانی که دور میز آبی زیر سقف کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره ۲ انزلی نشسته بودند، آقای نویسنده را تا همین پنجشنبهای که گذشت ندیده بودند، اما او را میشناختند. آنها نمیدانستند که آقای نویسنده تا کنون حدود ۱۲۰ کتاب نوشته و ۴۰جایزهی ملی و ۲بار لوح سپاس «هانس کریستین اندرسن» را به دست آورده است. شاید آنها نمیدانستند داستاننویس محبوبشان چند بار نامزد جایزهی «آسترید لیندگرن» شده، ولی کتابهایش را خوانده بودند و قصههایش راه گرفته به رویاها و گپ و گفتهای دوستانه و بازیهایشان. و اما آقای نویسنده که از راه رسید، چشمهای دخترکان درخشید و از کتابهای او قصه تعریف کردند و نمایش به اجرا گذاشتند. آنها یکی یکی حرف زدند و سوال پرسیدند. حرفهاشان نشان میداد که چقدر قصههای او را خوب خواندهاند و اهالی جهان داستانهایش را میشناسند. اینجا بود که چشمهای آقای نویسنده درخشید و لابد پروانههای شادی در دلش به پرواز درآمدند. هرچند بیتردید چشمهای«فرهاد حسنزاده» با انبوه آثار موفقی که تا کنون به نگارش درآورده، بارها در مواجهه با مخاطبان شیرین و معصومش درخشیده است. واقعیت این است که قصهها نقش بسیار پررنگی در جهان کودکان دارند و نشست صمیمانهای که نویسندهی داستان «زیبا صدایم کن» با تنی چند از اعضای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در انزلی داشت خود نشان از این مهم داشت.
حسنزاده در این نشست، سر صبر و حوصله به دخترکانی که مشتاق بودند بدانند او چگونه و در چند سالگی نویسنده شد یا این که موش سربههوای فلان داستان چرا چنین و چنان کرد یا گرگ سیاه در تعقیب گوسفندهای ابری به کجا رسیده، پاسخ داد و به شرح چگونه قدم نهادنش در مسیر نوشتن پرداخت و به آنها گفت که خود او نیز روزگاری عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در آبادان بود. وی دربارهی مراحل آماده شدن یک کتاب و ایدههایی که داستانها بر اساسشان شکل میگیرند، حرف زد و از احساس خوشایندی که پس از اتمامِ نوشتن هر داستان در وجودش پدیدار میشود، سخن گفت. احساس و شعفی که سبب میشود تا او همچنان در این مسیر گام بردارد.
و سرانجام به پایان آمد این دیدار و او رفت و دخترکان ماندند و قفسههای کتاب و شوق خواندن و نوشتن و دانستن که در آنها فزونی یافته بود.