انسان موجودی است که در آرزوی تعادل است. او وزن شرارتی را که بر گردهاش سنگینی میکند با وزن نفرتش متعادل میکند .
میلان کوندرا – شوخی
آریل دورفمن، نویسندهی اهل شیلی در یکی از کتابهایش تکلیف «شوخیِ میلان کوندرا» را به خوبی مشخص کرده است. او در پی این است تا شرارت و نفرت انسان را از زندگی در یک کشور ترسخورده، مقابل هم بچیند و پاسخ دهد چرا آن تعادلی که کوندرا از آن حرف میزند سرانجام اجرا خواهد شد.
دورفمن در کتاب «شکستن طلسم وحشت، محاکمهی پایانناپذیر ژنرال آگوستین پینوشه» و در یکی از بندهای پایانی کتاب مینویسد: حاکمان مستبد نه به این دلیل که چون خوباند، نمیروند. بلکه به این دلیل میروند که چارهی دیگری ندارند، چون نبرد بر سر تصور آینده را باختهاند، چون میلیونها نفر از هموطنانشان توانستهاند رویای جهانی دیگر را در سر بپرورانند، در عمق دیوارهای خصوصی قلبهایشان و آن بیرون در خیابانهای خطرناک شهر؛ جهانی که در آن «مصونیت از مجازات» تا ابد برقرار نیست و نباید باشد.
دورفمن در پی این است که به ما بفهماند تاریخ قطعاً با افسار یکسانی از دست دیکتاتورها شلاق میخورد و آنها حتی اگر اسب سیاهترین دوران کشورهایشان را با قدرت در دشت آرزوهای مردمشان بدوانند، چه مانند هیتلر به مرگی خودخواسته بمیرند و چه مانند پینوشه از محاکمهای پایان ناپذیر بگریزند و سرانجام از قدرت کنار بروند، در نهایت به یک چیز محکوماند؛ اینکه چطور به یاد سپرده خواهند شد.
دورفمن همدلانه بر اصلی که میلان کوندرا برای وجدان انسان در جوامع شرارتزده تعریف کرده است، مهر تأیید میزند و به ما وعده میدهد شرارت پینوشهای جایی در میان دیوارهای خصوصی قلبمان و در خیابانهای شهر لانه کرده تا سرانجام نفرتی که بین این دیوار نهفتهایم، عدالت را مهمانمان کند.
انگیزههای شرارت، آجری از طلسمِ وحشت
در جهانی که پینوشه و استالین و مائو و هیتلر را به خود دیده است، فارغ از آنکه آنها با چه انگیزهای قاتلان زندگی بودهاند، یک چیز مشترک وجود دارد. آنها جهانی را که در پی ساختن آن بودهاند با آجرهای شرارت بنا کردهاند. شرارت سلب زندگی، شرارت ماجراجوییهای کور، شرارت تک رَویهای بیحاصل و شاید شرارت رویاهایی که همه در پی برقراری یک امپراتوری وسیع بودهاند.
دورفمن در پی این است که به ما بفهماند تاریخ قطعاً با افسار یکسانی از دست دیکتاتورها شلاق میخورد و آنها حتی اگر اسب سیاهترین دوران کشورهایشان را با قدرت در دشت آرزوهای مردمشان بدوانند، چه مانند هیتلر به مرگی خودخواسته بمیرند و چه مانند پینوشه از محاکمهای پایان ناپذیر بگریزند و سرانجام از قدرت کنار بروند، در نهایت به یک چیز محکوماند؛ اینکه چطور به یاد سپرده خواهند شد.
هورفمن در این کتاب میگوید اینکه هجاهای خشکی که نام دیکتاتور کشور او را میسازند، در آینده چگونه متبلور خواهند شد، نبردی با زبان آیندگان است که در آن «پینوشه» دیگر یک اسم نیست، هجایی است که کودکان در بازیهایشان به کار میبرند و میگویند: پینوشه بازی در نیاور!
سلطه و اشکال مقاومت
جیمز سی اسکان در کتاب «سلطه و هنر مقاومت» نوع دیگری به اصلی که کوندرا تعریف میکند میپردازد و آن را تئوریکتر صورتبندی میکند.
او سلطه را به سه نوع سلطهی مادر، سلطهی منزلتی و سلطهی ایدئولوژیک تقسیمبندی میکند و سپس شکلهای مقاومت مختلف (مقاومت خاموش و مقاومت اعلام شده) را برای مقابله با این آرایش نام میبرد.
بر همین اساس زمانی که سلطهگر با مالیاتهای سنگین و استفاده از نیروی کار ارزان زورستانی میکند، مقاومت علنی و اعلام شده خود را در تظاهرات، تحریم، اعتصاب و شورش بازنمایی میکند اما در مقابل مقاومت خاموش تلاش میکنند بیصدا قوانین سلطهگر را دور بزنند. بهطور مثال دزدی، شکار غیرقانونی، کمکاری و … همه واکنشی هستند علیه سلطهی مادی سلطهگر (دیکتاتور) که از سوی جامعه اجرا میشود. نتیجهگیری نویسنده در این بخش بیتفاوت به مثال معروفی از شوروی کمونیستی استالین نیست؛ روایتی که میگوید در شوروی استالین، کارگزاران ادای کار کردن را در میآوردند و کارفرماها ادای پرداخت حقوق را.
سلطهی منزلتی و مقاومتی همیشگی
نویسنده در ادامه از سلطهی دیگری پرده بر میدارد، سلطهی منزلتی که در پی آن است تا ارزشهای مدنظر سلطهگر را در جامعه رواج دهد.
نویسنده میگوید سلطهگر برای اجرای سلطهی منزلتی بر افراد آنها را تهدید میکند، عقایدشان را کوچک می شمارد یا آنها را از داشتن امتیازهای اجتماعی باز میدارد. به طور مثال سلطهگر پوشیدن یک لباس کار خاص را برای همهی افراد ضروری میداند و افراد را برای نپوشیدن آن تحقیر و تهدید میکند.
حال پاسخ افراد آن جامعهی کوچک در محیطی کاری چه خواهد بود؟ نویسنده میگوید افراد در این شرایط سعی میکنند با مقاومت علنی در مقابل سلطهی سلطهگر بایستند. مثلاً آنها لباسی را که دوست دارند میپوشند، از چیزی که دوست دارند حرف میزنند و علنا در برابر آنچه که به آنها تحمیل شده است میایستند.
آنها تلاش میکنند منزلت ارزشهایی که سلطه در تلاش است آنها را شریرانه به کرسی بنشاند، به چالش بکشند. اما در مقابل مقاومت خاموش به خشم دامن میزند و خشم فروخورده در برابر منزلتی که سلطهگر از افراد سلب کرده است، در نهایت به آیین پرخاشگری عمومی و لذت انتقامجویی برای بازگرداندن منزلت تحقیر شده منجر خواهد شد.
سلطهی ایدئولوژیک، رنگ کردن دیوار شرارت
اسکات در بخش سوم نظریهاش میگوید سلطهگر زمانی که وارد فاز سلطهی ایدئولوژیک شود، تلاش خواهد کرد بردگی افراد را نفی کند و آنها را سرسختانه حامی ماجراجوییهای کور خود جا بزند. او از مقاومت برای یک هدف والا حرف میزند و کلماتی مثل رعیت بودن، بردگی، گرسنگی و … را با کلیدواژهی مقاومت سر هم خواهد کرد.
نویسنده میگوید در این مرحله افراد ضمن مقاومت علنی به دنبال نهادهایی خواهند گشت که با منطقی ایدئولوژیک اما در جهت عکس سلطهی ایدئولوژیک سلطهگر، انقلاب شرایط را درخواست کنند. انقلابی که بتواند سلطهی ایدئولوژیک دیکتاتور را عقب براند و آن را شکست دهد.
اما در مقابل مقاومت خاموش تلاش میکند خرده فرهنگهایی را علیه سلطهی ایدئولوژیک دیکتاتور علم کند. دیکتاتوری که به رواج سلطهاش به دنبال تکفرهنگی است و وجود خرده فرهنگها را بر نمیتابد. در این شرایط ممکن است مقاومتهای زیرزمینی علیه نظم ایدئولوژیک حاکم را شاهد باشیم.
معنای انسانبودن، معنای ظلم و سلطه
برگردیم به دورفمن؛ نویسنده شیلیایی در یکی از روزهایی که ژنرال پینوشه در حال محاکمه است از روزهایی یاد میکند که کسانی بودند تا از آب گلآلود مردابی که پینوشه برای کشورشان ساخته بود، ماهی بگیرند. او مینویسد: باز به دیگران فکر میکنم. دیگرانی که چشمهایشان را بستند تا نبینند، آنهایی که تصمیم گرفتند فریادها را نشنیده بگیرند، آنها که در خانه و اغلب در مکانهای عمومی پچ پچه میکردند که مادران افرادی که پینوشه سر به نیستشان کرده بود، دیوانهاند. کسانی که میگفتند عقل این زنها را باید در رختخواب سر جایش آورد و همچنین آنهایی که از دیکتاتوری فرصتی برای پولدار شدن ساختند، برای خرید نهادهای عمومی به ثمن بخس، برای اخراج هر کارگری که ممکن بود کوچکترین نشانی از نافرمانی بروز دهد.
دورفمن در انتهای کتاب بسیار واضحتر به سخنی که کوندرا در کتاب شوخی نوشته است، نقب میزند و آن را بار دیگر اینچنین صورتبندی میکند: ذهن بشریت چیزی افسانهای نیست، یک توهم آرمانشهری صرف نیست بلکه آوردگاه عقاید و احساساتی است که در نزاعی دائمی شما را به عنوان یک گونه متمایز میکند. تلاش و پر افت و خیز و مخاطرهآمیز ما در طول دوران هاست تا تعیین کنیم معنای انسان بودن چیست و چه حقوقی صرفاً به دلیل متولد شدن به ما تعلق میگیرد و چگونه باید اطمینان حاصل کرد کسانی که به صورت سازمان یافته این حقوق را نقض میکنند نمیتوانند از مسئولیت نهایی و شخصیشان، از روز حسابشان بگریزند.