تولد، همیشه آغاز ماجرا نیست و گاهی جایش را به مرگ میدهد تا آغازگر باشد؛ و نمیشود همیشه مُردن را راهی جهت رسیدن به آرامش دانست. گاهی در فاصله رسیدنِ یک فرد کفنپیچ شده به بستر نمور و تاریکِ گورش، هزاران ماجرا خلق میشود. ماجراهایی که آرامش را از شخصِ مرده و زندههایش سلب میکنند.
“مردن کار سختی است” به قلم نویسنده سوری “خالد خلیفه” و ترجمه آقای “سعید کلاتی”؛ داستان زندههایی را روایت میکند که در فاصلهی رسیدن یک مرده تا آرامگاه ابدیاش دستخوش ماجراهایی میشوند. اتفاقاتی که خواننده را تا انتهای کتاب ملتهب و نگران نگه میدارد.
پدر خانواده “عبدالطیف” در لحظههای واپسین زنده بودنش وصیت میکند در زادگاه خودش دفن شود.
” واپسین لحظات ما در این زندگی معمولا زمان مناسبی برای رسیدن به ذهن شفاف و بیآلایش نیست؛ در واقع این لحظات همیشه احساساتیترین ثانیههای حیات ما هستند. دیگر در آنها جایی برای تفکر منطقی باقی نمانده است، چون خود زمان درون آنها، همچون آبی که به یخ تبدیل میشود، منجمد و منبسط شده است.”
پاراگراف بالا مخاطب را متوجه خواسته غیرمنطقی پدر میکند. وصیتی که بدون در نظر گرفتن شرایط و موقعیت کشور (سوریه) بر دوش فرزندانش می گذارد.
در کشوری که جنگ است و هر روز هزاران جسد را از نظامی تا غیرنظامی در گورهای دستهجمعی دفن میکنند و فرصت برگزاری هیچ مراسمی برایشان نیست، این وصیت پدر خود آغازگر جنگ دیگری است.
نبرد آدمی با آدمی، آدمی با خودِ نهفته در درونش، آدمی با طبیعت و نظام حاکم بر آن که هر نوع بلایی بر سر زنده و مردهها میآورد.
مرگ همیشه باعث رفتوآمد و کنار هم بودن زندهها میشود، حتی صوری و نمایشی. انگاری مرگ وقتی جان کسی را میگیرد به اطرافیان متوفی اجازه میدهد از موقعیت فراهم شده نهایت استفاده را ببرند و یک بار دیگر به خود و دیگران فرصت لذت بردن از یکدیگر و دنیا را بدهند.
عبدالطیف دنیای فانی را به قصد دنیای ابدی وداع میکند. سه فرزندش ( حسین، فاطمه، بلبل) تصمیم میگیرند وصیت پدر را عملی کنند و برای همراهی و رساندش به آخرین خانه که در روستای عنبیه است، همدل که نه ، بلکه صرفا همسفر شوند.
بستر داستان در کشور سوریه است. کشوری که جنگ چهرهاش را پیر و شکسته کرده و جنگهای داخلی و تمام نشدنیاش بند بند بافت شهر و روستاهای اطرافش را پوسانده است و آدمهایش را در هر سن و سالی که هستند رو به تحلیل برده است. آدمهایی که هر لحظه منتظر مرگ هستند. تمام شدنهای ناگهانی در هر زمان و مکانی. تصویرهایی که از این شهر و آدمهایش در طول داستان میبینیم بهشدت التهاب و سرگردانی و دچار بودن به یک زندگیِ عبث را در ما بهوجود میآورد. ما شاهد رد چنگهایی بر امید و تلاش برای پیروزی میشویم که از آنها سرخی خون میچکد.
در صفحات نخسین کتاب، عبدالطیف مرده ی خوشبختی محسوب میشود که قرار است در زمانی که به علت کمبود جا و وقت، جسدها با هم چال میشوند، در گوری که فقط از آن خودش است و در گورستانی که استخوانهای امواتش را نگهداری میکند بهخاک سپرده شود.
از دمشق تا روستای عنبیه بیش از دو ساعت و نیم فاصله نیست، اما شرایط غیرعادی نظیر جنگ، روی کش آمدن زمان و جادهها هم تاثیر منحوس خود را میگذارد و این سفر سه ساعته را به سه شبانه روز تبدیل میکند. و پیشامدهای بعدی مرد مرده را کمکم از خوشبخت بودن دور و دورتر میکند.
جاده مکان خوبی برای آشنا شدن است. بینهایت بودن تنِ خاکستری جاده، همیشه این امکان را به مسافر میدهد که با خود و اطرافیانش آشنا شود. همین طور که نویسنده اهل سوریه”خالد خلیفه” در جادهای که مدام کش میآید، بستری برای شناساندن شخصیتهای داستانش فراهم میکند.
جاده در داستان خالد خلیفه شاهکلیدی است که در طول داستان درِ صندوقچه نهانِ شخصیتها را میگشاید و مقابل خودشان و ما نمایش میدهد. اگر عبدالطیف را تنه این داستان در نظر بگیریم؛ بلبل حسین، فاطمه، لامیه، نوان، شاخههایی محسوب میشود که روایت زندگیشان به تنومند شدن درخت کمک بهسزایی کرده است.
“مردن کار سختی است” داستان آدمهایی است که در هم تنیده شدهاند و نمیشود از هم جدایشان کرد.
امیدوار بودن برای نجات و رهایی از مخمصهای که در آن گرفتار آمدهاند، تنها در ذهن و فکر شخصیتهای داستان مدام پررنگ و کمرنگ نمیشود، بلکه در تک تک لحظات خواندن این اثر بر خواننده هم مستولی میشود و تا انتها ادامه مییابد.
پرداختن به مقوله جنگ و اثرات آن در شکلگیری تفکرات آدمی و شخصیتش، نحوه برخورد با مسائل و تاثیراتی که بر روان عواطف جامعه انسانی میگذارد و همچنین ترجمه خوبش را میتوان بهعنوان یکی از پررنگترین نقاط قوت این اثر ذکر کرد.
بههرحال در کشوری که آدمهایش حتی پس از مردن، از نظر نظام زنده محسوب میشوند و تحت پیگرد قانونی قرار میگیرند “مردن کار سختی است” و می توان با خواندن این کتاب به عمق دشواریش سفر کرد .