نوروز که از راه میرسد، انگار بوی بهار از دل خاطراتمان به مشام میرسد، همچون جوانههای سبزی که به ناگاه از ساقههای خشک، سر بر میآورند. برای روزهای چندی، سختیها و ناملایمات فراموشمان میشود و در جادوی نوروز، غرق میشویم.
ساکنان این بهشت سبز، غرق درحریرِسپید مه، ناگهان خود را در میان تابشهای گرم و دلنشین آفتاب مییابند، گویی که بهار با دستهای مهربانش چهرهی کرانههای خزر را نوازش میکند. بوی مسحورکنندهی شوری دریا، درهم آمیخته با وزش نسیم، نوید روزهایی تازه را میدهد؛ روزهایی که برای ما گیلانیها، نه فقط تغییر فصل، بلکه بازگشت به خاطراتی شیرین از نوروز سالهای دور و دراز است.
این یادداشت، دعوتی است برای زنده نگهداشتن آن لحظات ناب، برای مرور رسمهایی که دلهای ما را به هم نزدیکتر میکردند و هنوز هم ما را به شوق وامیدارند. شوروشوقی که از روزهای خانهتکانی، سفرهی هفتسین و نهايتا همآغوشی انسان و طبیعت تا سیزدهمین روز همراه ماست.
نوروز در انزلی، همواره در طول سالیان دراز، چیزی فراتر از آغاز یک سال نو بوده؛ جادویی از رنگ، طعم و خاطراتی که در هر گوشهی شهر جان میگرفت. بولوار زیبای شهر، با سایهسار اقاقیاهایی که بر آلاچیقها خم شده بودند، جایی بود که روح بهار در آن جاری میشد.
برای ما گیلانیان، نوروز فقط یک جشن نیست، بلکه روایت زندهای از گذشتههای پراز مهر است؛ از فرهنگهای مشترک با همسایگان آن سوی خزر، از دورهمیهای خانوادگی گرفته تا آیینهایی که نسل به نسل در کوچههای این شهر و خانههای گیلان جاری بودهاند؛ از سرودها و رقصها .
این یادداشت، تلاشی است برای زنده نگهداشتن آن حس و حال، برای بازگشت به لحظاتی که شاید درپیچوخم این روزها کمرنگ شده باشند، اما هنوزدرگوشهی قلبمان زندهاند.
نوروز در انزلی، همواره در طول سالیان دراز، چیزی فراتر از آغاز یک سال نو بوده؛ جادویی از رنگ، طعم و خاطراتی که در هر گوشهی شهر جان میگرفت. بولوار زیبای شهر، با سایهسار اقاقیاهایی که بر آلاچیقها خم شده بودند، جایی بود که روح بهار در آن جاری میشد.
مجسمهی فرشتگان کوچک کنار حوضها، ناظران بازیگوش فوارههایی بودند که در کنار کانال کشتیها قهقههزنان میرقصیدند، و بوق کشتیهای در حال عبور، با نوای ترانههای شادی که از بلندگوهای لابلای درختان پخش میشد، درهم میآمیخت.
در چنین حال و هوایی، «نویدعکاس»، همان مرد آشنا با دوربینی آویخته برگردن را میدیدیم که از کودکان و خانوادههایی که لباسهای نو به تن داشتند، عکس یادگاری میگرفت. چند قدم آنسوتر، خوانندهی دورهگردی که ریتمیک آواز میخواند و پشمک میفروخت، کودکان را دور خود جمع کرده بود. نوجوانی که با دستهای رنگارنگ از بلیطهای بختآزمایی به عابران شانس میفروخت و کودکانی که با دوچرخههای کرایهای ویراژ میدادند، همه و همه برایمان نوروز بود.
نوروز، زمانی بود که جیبهای نوجوانان با عیدیهای درشت و براق پُرتر از همیشه بود، و آنهایی که دستهای اسکناس معطر در دست داشتند، پس از تماشای فیلمی در سینما ایران، با افتخار راهی بولوار میشدند تا تفنگ بادی را امتحان کنند و ترقههایی که بر چشم و پیشانی هنرپیشهها و قهرمانان ورزشی چسبیده بود را نشانه بگیرند.
همه چیز بوی تازگی و نشاط میداد؛ بوی رنگهای تازهی آبی و سبز خانهها و دیوارها، بوی شیرینی و انبوه ماهی سفیدهای صید شده، هیجان خرید لباسها و کفشهای نو، دید و بازدید، و برق اشتیاق در چشمان شهر. نوروز، در انزلی خاطراتی زنده بود که هر ساله، با هر شکوفهی اقاقیا، دوباره متولد میشد.
در این شهر بندری که از دیرباز گذرگاه فرهنگها و ملل مختلف بوده، نوروز تنها یک جشن ملی نبود، بلکه ترکیبی از آیینهای کهن ایرانی و آثاری از فرهنگهای دور و نزدیک به چشم میخورد. در هر گوشهی شهر، میشد ردپای این آمیختگی را دید؛ از خانههایی که هنوز عطر نانهای مخصوص ارامنه در آنها پیچیده بود، تا نوای شادِ گارمان (آکاردئون) که مهاجران قفقازی و آذربایجانی با خود آورده بودند و اینجا در مناسبتها مینواختند. حتی در برخی از خانوادهها، تزئینات و نمادهای نوروزی گاه نشانی از سنتهای روسی داشت که در کنار رسوم اصیل گیلانی، ترکیبی زیبا و منحصربهفرد میساخت.
اما در میان این تنوع فرهنگی، روح نوروز همچنان پابرجا بود. همه، چه قدیمیهای شهر و چه مهاجرانی که از سرزمینهای دور به اینجا آمده بودند، در این روزها گرد هم میآمدند، سفرههای هفتسین میچیدند، در کوچهها و بازارها با شادمانی قدم میزدند، و با آغاز سال نو، امید و آرزوهای تازه را در دل زنده میکردند. انزلی، با تمام تفاوتهایش، نوروز را به شیوهای جشن میگرفت که در هیچ کجای دیگر نمیشد تجربه کرد؛ نوروزی که در آن، تاریخ و فرهنگ، در کنار هم جشنی از زندگی را میآفریدند.
فراتر از آغازسال نو
نوروز در گیلان به معنای چیزی فراتر از آغاز سال جدید است؛ یک جشن دیرینه سرشار از رنگ و عطرهایی که خاطرات گذشته را زنده میکند و روح تاریخ را در خود دارد؛ اینجا در گیلان نوروز نه فقط یک مناسبت تقویمی، بلکه تلفیقی است از آیینها و سنتهایی که قدمت آنها به هزاران سال پیش بر میگردد، نمایشها و آیینهایی نظیرِ عروس گوله یا لافند بازی (بند بازی). اینجا، جغرافیایی است که باورهای محلی و تأثیرات فرهنگی اقوام مختلف در هم تنیدهاند و تصاویری از گذشتههای دور را در ذهن هر گیلانی زنده میکنند.
آنچه نوروز در گیلان را از دیگر نقاط ایران متمایز میسازد، تفاوت در نحوهی برگزاری و شکلگیری این آیینهاست. رسوم نوروزی گیلان همچون یک نقاشی است که بر بوم زمان کشیده شده و هر رنگ آن نشانگر یک بخش از تاریخ و فرهنگ این دیار است.
میشه تحت تأثیر این بودم که چگونه مردم گیلان در نوروز با سرودهای شاد و مراسمی خاص از بهار استقبال میکنند؛ اما چیزی که بیشتر از همه توجهام را جلب کرده تأثیرات فرهنگی متنوع این مراسم است که از فرهنگهای مختلف به این دیارآمدهاند والبته از اینجا هم به نقاط دیگر رفتهاند.
از میراث گیلکها که در هر گوشه از این زمین خود را نشان میدهد تا رسوم زیبا و منحصر به فرد تالشها و حتی بازتابهایی از فرهنگ مهاجران قفقازی همه در کنار هم این حس خاص گیلانی بودن را شکل میدهند. این سنتها که به یکدیگر پیوند خوردهاند نوروز را در گیلان تبدیل به جشنی میکنند که هر بخش از آن روایتی از تنوع همزیستی و احترام به گذشتههای دور، و فرهنگ غنی اینجاست .
مراسم نوروزی در این سرزمین در واقع بیشتر از یک آیین ساده هستند. آنها یک روند فرهنگی هستند که تأثیرات تاریخی، اجتماعی و قومی را در دل خود جای داده اند، تأثیراتی که میتواند دنیای جدید و قدیم را به شکلی عجیب و زیبا به هم پیوند دهد.
از جمله شواهد این تأثیرات فرهنگی، بخشی از مهمترین میراث اشعار گیلکی قدیم، از جمله اشعارنوروزی یا نوروزیهاست که ۱۸۵ سال قبل در کتاب ارزندهی «الکساندر خودزکو» دیپلمات، شرقشناس و گيلان شناس لهستانیالاصل سفارت روسیه، بنام «ترانههای ساکنان کرانه جنوبی دریای خزر» آمده است.
نوروزخوانی
یکی از قدیمیترین سنتهای نوروزی در گیلان نوروزخوانی است که شباهت زیادی به حاجی فیروز در سایر نقاط ایران دارد. نوروزخوانان معمولاً چند هفته قبل از نوروز در روستاها و شهرهای گیلان راه میافتادند و اشعاری را در وصف بهار، پیامهای شادباش نوروز و آرزوی سالی خوب برای مردم میخواندند. مردم نیز به آنها انعام، برنج، تخممرغ یا شیرینی میدادند.
در انزلی نوروزخوانان را معمولاً نوجوانان تشکیل میدادند که پس از غروب آفتاب در محلهها و کوچهها حرکت میکردند و آغاز بهار و فرا رسیدن نوروز را تبریک میگفتند. قالب اشعاری که نوروزخوانان اجرا میکردند نیز در هر منطقه متفاوت از دیگری بود؛ برخی از نواحی بیشتر از نوروز و بهار و عید میگفتند و در منطقهای دیگر، اشعار نوروزی بیشتر رنگ و بوی مذهبی داشت.
اشعار نوروزی معمولاً با اين مطلع آغاز میشدند:
بهار آمد، بهار آمد، خوش آمد
علی با ذوالفقار آمد، خوش آمد
علی با ذوالفقار آن شاه مردان
دل ناشاد ما را، شاد گردان
تکمخوانی
و اما از ویژگی برپایی آیین نوروزی در این خطه، ترکیب رنگ و بوی دیگر فرهنگها و زبانهای غیر گیلانی بوده؛ در گذشته زمانی که هنوز محلههای شهر این گونه فشرده و کمجا نبود، زمینهای بایر زیادی در گوشه وکنار شهر بودند که در روزهای پایانی اسفند، صدای «تکم خوانان» تُرک در آن میپیچید.
آنها که غالبا از مناطق غرب استان به اینجا میآمدند، عروسکهای چوبیشان را که به شکل بُز (تکم) ساخته شده بود، با ریتمی خاص تکان میدادند و اشعاری دلنشین میخواندند. و کودکان محل نیز با شادمانی، گردشان حلقه میزدند. «تکم» نماد برکت، زایندگی و آمدن بهار بود.
یکی از معروفترین اشعار تکمخوانان که ریتمی خاص و شادیبخش داشت، این شعر بود:
تَکَم، تَکَم، بِش تَکَم
سَهری دانیشان تَکَم
آیاغینا زَنجیر بَقلَییبلَر
هَر یِرَه قُونشوب تَکَم
معنای این شعر چنین بود:
تکم، تکم، پنج تکم (این بیت جنبه توجه دادن داشت)
تکمی که سحرگاهان سخن میگوید
به پایش زنجیر بستهاند
اما به هر جایی سر میزند
تکم خوانها یا همان تکمچیها با ورود به هر کوی و برزن، مردم را به استقبال از سال نو فرا میخواندند. نوای دلنشینشان، شور عید را در دلها زنده میکرد و مردم با اهدای سکه، شیرینی، یا آجیل، قدردان حضورشان میشدند.
میراث انتقال یافته
مراسم آیینی و رقصهای محلی در منطقهی قفقاز نیز همچون دیار ما، همراه با موسیقی سنتی، در جشنها و مناسبتها اجرا میشوند که نویدبخش زایش طبیعت، همبستگی اجتماعی و شادی مردمان این سرزمینها هستند.
حتی برخی از این رقصهای محلی از اینجا به سایر نقاط راه یافتهاند و در فرهنگهای مختلف آن نقاط جایگاه ویژهای پیدا کردهاند. یکی از همین میراث انتقال یافته، رقصی است به نام رقص انزلی (ənzəli rəqsi)، که با حرکات آهسته و موزون مشخص میشود و جایگاه ویژهای در آیینهای سنتی و حتی مراسم عروسی درجمهوری آذربایجان دارد.
این رقص که در اواخر قرن ۱۹ میلادی در باکو پدید آمده و بهعنوان بخشی از سنت غنی رقص آذربایجانی شناخته میشود. این رقص در زمان رونق فرهنگی و اقتصادی باکو، همزمان با حضور انبوه کارگران ایرانی در آن شهر و رشد صنعت نفت، شکل گرفته و از طریق سنت شفاهی و اجراهای عملی نسلبهنسل منتقل شده است.
رقص انزلی دارای ریتمی کند و موزون است که در زبان آذری به آن «آرام» و «سوزگین» گفته میشود و معمولاً توسط افراد مسنتر اجرا میشود، زیرا حرکات آن وقار و آرامش خاصی دارند.
فصلی برای نو شدن
مردم گیلان، همچون سایر ایرانیان، در این ایام، دل و خانههای خود را برای نوروز آماده میکنند. فرشها از ایوانها آویزان میشوند، حوضها شسته و پر از آب زلال میشوند، و خانهها با عطر گلهای بهاری و خوراکیهای مخصوص نوروز پر میشوند. زیتونپرورده و رب انار، که طعمی از خاطرات گذشته را در خود دارند، از روزها قبل آماده میشوند. ماهی سفید دودی، با آن رایحهی خاصش، خبر از سفرهای رنگین در شب عید میدهد. و در این میان، نو شدن نه فقط در وسایل و لباسها، که در دلها جاری میشود.
نوروز در گیلان، سفرهای پر از نشانهها و معناها دارد. هفتسین، با همان سادگی و زیباییاش در هر خانهای گسترده میشود، اما در برخی خانوادهها، خوانچه عید نیز جایگاه ویژهای دارد.
خوانچهای که نماد برکت و زندگی است؛ ظرفهایی پر از سبزه، آینهای که زلالیِ آغاز سال را منعکس میکند، ماهیهای قرمزی که در تنگ بلور شناورند، و نان و برنجی که نشان از نعمت و فراوانی دارند. تخممرغهای رنگی، شیرینی و حلواهای محلی، و کاسهای پر از آب زلال که پاکی و روشنی را به سال جدید هدیه میدهد، به همین سادگی.
چهارشنبهسوری
به یاد دارم، شب آخرین چهارشنبه سال که از راه میرسید، کوچهها و حیاطها و شنهای ساحل، روشن از شعلههای آتش میشد. بوی دود کاه یا باصطلاح محلی «کولوش» تمام کوچه ها را آکنده میکرد.
مردم گیلان، همانند بسیاری از ایرانیان، با پریدن از آتش، زمستان را بدرقه میکردند و به پیشواز بهار میرفتند. اما در اینجا، چهارشنبهسوری تنها به آتشبازی محدود نبود. در برخی روستاها و محلات، کاسهها و ظروف قدیمی شکسته، دور ریخته میشد تا نحسیها از خانه برود.
اگر در برگشت از بیرون به خانه جملهای میگفتیم که نکتهی منفی داشت، مورد عتاب بزرگترها قرار میگرفتیم، چرا که در این شب تقدیرسال پیشرو، برایمان رقم میخورد. در کوی و برزن، صدای آواز «گول، گول، چهارشنبه» پیروجوان طنینانداز میشد. گویی همه چیز دست به دست هم داده بود تا آخرین شب چهارشنبه سال، شبی به یادماندنی باشد.
مردم گیلان، همانند بسیاری از ایرانیان، با پریدن از آتش، زمستان را بدرقه میکردند و به پیشواز بهار میرفتند. اما در اینجا، چهارشنبهسوری تنها به آتشبازی محدود نبود. در برخی روستاها و محلات، کاسهها و ظروف قدیمی شکسته، دور ریخته میشد تا نحسیها از خانه برود.
در آن شب خاص، دختران و زنانی را میدیدیم که در سکوت، گوشهای مینشستند و به صدای رهگذران گوش میدادند. هر کلمهای که میشنیدند، برایشان نشانهای از آینده بود و یک تفأل برای سال پیش رو.
اما شور و حال این شب تنها به آنها محدود نمیشد، برخی کودکان و نوجوانان، با چهرههایی پر از شوق، کاسههایی در دست، درِ خانهها را میزدند و منتظر میماندند تا صاحبخانه با دست پر در را باز کند، این رسم قدیمی، با تخممرغهای رنگی، شیرینیهای محلی و گاهی سکهای که در دستهای کوچکشان میدرخشید، شادی را در کوچهها جاری میکرد.
در حالی که بسیاری ازمردم پس از خرید کالاهای مرسوم این روز نظیر آینهای کوچک و یا برخی اقلام مربوط به سفره هفت سین با شور و شادی به خانه باز میگشتند، شور و نشاطی که تا ساعات تحویل سال به اوج میرسید.
نوروز وغذا وبازی ودیدار
یقیناً نوروز بدون عطر و طعم سفرههای گیلانی، چیزی کم دارد. شب چهارشنبه سوری، در بیشتر خانهها، بوی خورشت «ترشتره» با «ماهی سفید فیویج» ( تنوری) با عطر برنج شالیزارهای همین حوالی میپیچد، همینطور در روز عید نیز سبزی پلو و ماهی سفید، جزء ثابت سفرهی این روز هستند، نمادی از سرسبزی و زندگی که به سال نو خوشآمد میگوید.
بطور کلی «میرزا قاسمی»، «باقلا قاتق» و «اشپل کوکو» غذاهای محبوبی هستند که در این ایام بیشتر بر سر سفرهها دیده میشوند. غذاهایی که رنگ سبز بهار را در خود داشته و جایگاه ویژهای در نوروز گیلانی دارند. بهعبارتی نوروز در گیلان، نه فقط جشنی برای چشمها و گوشها، که جشنی برای طعمها و عطرهایی است که خاطرهساز میشوند.
در ایام نوروز، بازی شکستن تخممرغهای پخته یکی از رسوم جالب و شادیآور بود که با شور و شوق خاصی در میان کودکان و حتی بزرگترها انجام میشد. در این بازی، هر شخص یک تخممرغ پختهی رنگی در دست میگیرد و با دیگران وارد رقابت میشود. هر فرد تلاش میکند تا تخممرغ طرف مقابل را بشکند بدون اینکه تخممرغ خود او آسیب ببیند.
این بازی معمولاً در کوچه و محلات و یا در دید و بازدیدهای نوروزی برگزار میشد. آنها تخممرغها را یکی یکی به هم میزدند و هنگامی که صدای شکستن پوستههایشان در فضا پخش میشد، خنده و شادی در میان جمع به جریان میافتاد. هر کسی که تخممرغش سالم میماند، به نوعی برنده بود و در پایان بازی، تخممرغهای شکسته جایزهی او بود. این بازی علاوه بر سرگرمی، به نوعی نشانهای از پیروزی و خوششانسی درسال نو هم به حساب میآمده است.
در روزهای نخستین نوروز، مردم گیلان همیشه با دلهایی پر از شوق و احترام به دیدار بزرگان خانواده میروند تا سال نو را به آنها تبریک بگویند. این دیدارها که نشانی از احترام به سن و سال و تجربه است، به نوعی پیوندی عمیق با گذشته و فرهنگ این دیار نیز محسوب میشود.
عیدی دادن به کودکان و نوجوانان نیز یکی از رسوم دوستداشتنی این روزهاست که همه ما خاطرات خوشی از آن داریم. آنها با دستی پرازاسکناسهای نو، شیرینی و آجیل به خانهها میروند و هر کسی که در این لحظات به استقبالشان میآید، لبخند و دلگرمی از آنها میگیرد. در برخی مناطق، باور دارند که اولین فردی که در روز نوروز وارد خانه میشود، «شگوندار» است و سال پیش رو برای آن خانه خوشیمن خواهد بود. این سنتها همیشه رنگ و بوی ویژهای از مهربانی و امید به سال جدید به همراه دارند.
سیزدهمین روز
و نهايتا، یکی از زیباترین بخشهای نوروز در گیلان، سیزدهبدر است. روزی که طبیعت همچون یک مهمان عزیز به خانهها میآید و مردم گیلان با شور و نشاط فراوان، به دل طبیعت میزنند. در این روز، همه چیز رنگ و بویی از زندگی و شادی دارد.
بازیهای محلی، خوردن غذاهای سنتی و به اشتراک گذاشتن لحظات خوش، این روز را به یکی از خاطرهانگیزترین روزهای سال تبدیل میکند. در برخی مناطق، رسم گره زدن سبزه و انداختن آن در آب رودخانه یا دریا به نشانهی خوشبختی و دفع بلا انجام میشود.
در این روز، وقتی سبزهها را گره میزنیم و به آبهای جاری میسپاریم، انگار به رودها، دریاها و زمین وعده میدهیم که از آنها محافظت کنیم. این سنت کهن، یادآور احترام و عشق به طبیعت است و همچون درسی برای ما میماند تا در هر گامی که برمیداریم، همقدم با زمین باشیم و به محیط زیست خود احترام بگذاریم و چه فرصتی مغتنمتر ازسیزدهبدر، تا در دل طبیعت با شادی و امید، دست در دست هم برای حفظ آن بکوشیم.
«پژوهشگر تاریخ انزلی»
نظرات بسته شده است.