چرا خانواده کشی؟!

0 612

فقط به فاصله‌ی چند روز از رسانه‌ای شدن خبر قتل عام اعضای یک خانواده در جالق سراوان سیستان و بلوچستان در اوایل آبان ماه سال جاری، خبر یک جنایت خانوادگی دیگر در همین ابعاد، اینبار در شمال کشور تیتر اول رسانه‌ها شد.
در واقعه‌ی سراوان، یک جوان مسلح، پنج زن را به قتل رساند: نامادری‌اش، سه خواهر ناتنی‌اش و دختر همسایه که آن روز مهمانِ خانه بود. در خبرها از زبان مسئولین انتظامی منطقه، علت این جنایت، اختلافات شدید خانوادگی عنوان شد. دیگر این که عامل جنایت از اشرار سابقه‌دار منطقه و تحت تعقیب نیروهای امنیتی بود و پدر او نیز از مدتی قبل از وقوع جنایت، دوران محکومیت خود را در زندان می‌گذراند.

جنایت خانوادگی کوچصفهانِ گیلان اما با وجود ماهیت مشترک، جزییات متفاوتی دارد؛ بنا بر اطلاعات ارائه شده توسط پلیس استان، قتلِ پدربزرگ، پدر، مادر، دختر و میهمان خانواده، این‌بار نیز توسط پسر خانواده منتها با همراهی یکی از دوستانش اتفاق افتاده است. قاتل اما اینجا، نه سوء سابقه‌ی موثری داشته، نه مصرف کننده مخدر و روان گردان بوده، و نه تا پیش از ارتکاب جنایت، از او گزارشی دال بر سابقه‌ی بیماری‌های روانی و اختلالات عصبی دیده شده. دیگر این‌که، خانواده ‌ی فرد قاتل، به نسبت از موقعیت اقتصادی و اجتماعی مناسبی برخوردار بوده است.

طبیعی‌ست آن‌ چه که پس از وقوع فجایعی این چنین تکان‌دهنده، در بدو امر، عموماً، از سمت جامعه تمنا می‌شود، دانستن چرایی ارتکاب جنایت است. البته که ارائه‌ی پاسخی درست و نزدیک به واقع با توجه به ماهیت جرایم و پیچیدگی های ذاتی آن، همچنین گوناگونی و تکثر مولفه‌های محرک ارتکاب جنایت (مثل همین دو فقره‌ ی اخیر) در زمانی کوتاه پس از وقوع، نه شدنی‌ ست و نه اساساً کار خردمندانه ‌ایست. گو این‌که برای فهم درست از چرایی و چگونگی رخ دادن واقعه، نیاز به کسب آگاهی‌هایی ویژه است. مثلاً اطلاعات کامل و جامع از پرونده‌ی شخصیتی عامل جنایت و قربانیان آن، و داده‌هایی از چگونگی تعاملات بین فردی اعضای خانواده با هم و با جامعه‌ی پیرامونی، از زمان شکل‌گیری خانواده تا امروز که عملاً بنیان‌‌های آن از هم پاشیده است. از همین رو فعلاً مطلوب است پرهیز از هرگونه گمانه‌زنی قطعی و مستقیم درباره‌ی چرایی وقوع این فاجعه ‌ی به خصوص و این که خوب است پاسخگویی را بر عهده‌ی آن‌هایی بگذاریم که قانوناً مسئولیت پی‌جویی، کشف و تحلیل علل پدیدار شدن جرایم اجتماعی برعهده‌ی آنان است. دیگر اینکه؛ امیدوار باشیم متولیان امر، در این مسیر ملاحظه‌ی آرای متخصصین خبره و با تجربه را هم بفرمایند و حتماً پس از تکمیل تحقیقات و حصول نتیجه، گزارش نهایی را به سمع و نظر جامعه‌ی تشنه‌ و نیازمند آگاهی برسانند.

اما چرا آمار خانواده‌کُشی رو به تزاید است؟
درست است که رسانه‌های نو، با ضریب نفوذ بالایشان، به نسبت گذشته، امکان دسترسی سهل‌تر و سریعتر اخبار را برای جامعه فراهم آورده‌اند و بالتبع خبرِ وقوع بسیاری از آسیبها و بحران‌ها و فجایع اجتماعی، این‌جا قتلهای خانوادگی (در حالی که احتمالاً در گذشته ‌های دور نیز به دفعات و با همین کیفیت حادث شده‌اند) حالا به دلیل وجود همین رسانه‌ هاست که به شکلی فراگیر شنیده می‌شود. اما واقعیت این است که علی‌ رغم در دسترس نبودن آمارهای قابل اتکای رسمی، گزارشات و مشاهدات عینیِ پژوهشگران و صاحبین نظر حوزه‌ ی اجتماع (که گاهاً در مصاحبه‌ها و مقالات ارائه شده از سوی ایشان نیز بازتاب یافته است) همچنین اظهارات گاه به گاه مقامات انتظامی و قضایی و… مُبین افزایش روز افزون جنایت‌های خانوادگی ست.

تجربه‌ ی شخصی
من، به فراخور حرفه‌ ام، دو دهه است که امکان مواجهه‌ ی مستقیم با آسیبهای اجتماعی (عوامل آسیب‌زا و گروه‌های آسیب دیده) همچنین جرایم و مرتکبین آن را داشته‌ ام. اولین تجربه ‌ی شخصی ‌ام در مواجهه‌ ی بی‌ واسطه ‌ ‌با قتلهای خانوادگی (مثلاً در شکل و سطح جنایتی که در کوچصفهان رخ داد) بر می‌گردد به اوایل دهه‌ ی هشتاد. مردی حدوداً پنجاه ساله همسر و دو دختر نوجوانش را کُشت و سپس خودش را به پلیس معرفی کرد. آن‌وقت شرایطی فراهم شد که تقریباً از روزهای اولیه ‌ی دستگیری تا زمان اجرای حکم، با او هم‌ صحبت باشم. از این رو در دوره‌ ا‌ی یکساله از امکان مصاحبه‌ ی تشخیصی با عامل جنایت نیز بهره‌ مند بودم. پس با تکیه بر اطلاعات دریافتی از جلسات متعدد مصاحبه، بعد از حدود یک سال، امکان ارائه ‌ی نظریه‌ای درست و قریب به واقع، از علل وقوع جنایتی چنین مهیب را پیدا کردم.
عامل جنایت خانوادگی، تحصیل کرده بود. نه سابقه‌ ی کیفری داشت، نه پیشینه‌ ای از کنش‌های خشونت‌آمیز، و نه اشتهار به رفتارهای ضد اجتماعی. شعر می‌ گفت، داستان می ‌نوشت، نقاشی می ‌کرد، بسیار اهل مطالعه بود، خط خوش و قلب رئوفی داشت تا جایی که به گواه دوستان، تاب دیدن زخم قلاب صیادان بر دهان ماهی ‌ها به وقت صید را نداشت، و گاهاً از همین هم سخت بر می‌آشفت!

از نظر من، عواملی که، انسانی در نظر عام؛ متعادل، بافرهنگ، نوع‌دوست و دغدغه‌مند چون او را بدل به هیولایی کرد که توانست آن جنایت هولناک را مرتکب شود را، نه تنها در درون او، که ابتدا در بیرون از او و باور او، باید جست و جو کرد. مجموعه‌ عواملی پنهان و آشکار، که در دوره‌ ی معاصر، هر کدام به گونه ‌ای با زدودن معنا از نهاد خانواده، بر ضریب آسیب‌ پذیری و آسیب ‌زایی آن می ‌افزایند و بسترساز مناسبی برای وقوع فاجعه می ‌شوند.

معناباختگی!

مولفه‌ های متعدد و متکثری برای معنازدایی از خانواده متصور است. البته که این مختص جامعه‌ ی ایرانی نیست که در هر جامعه‌ای که مظاهر مدرنیته جلوه‌کرده و سنت‌ها و باورهای کهن به هر دلیل و توجیهی (درست یا نادرست)، به فراموشخانه‌ ی تاریخ سپرده شده (با شدت و کیفیتی متفاوت) رویدادی ناگزیر است‌.

کافی ‌ست با تاملی بیشتر به مکالمات و محاورات نوجوانان و و جوانان دهه‌های هفتاد و هشتاد وطنی با خودشان، دقیق شویم تا ببینیم، برساخته‌های ذهنیِ آن‌ها در خصوص رابطه‌ ی دوسویه‌ ی فرزند و خانواده و اعضای خانواده با هم، اقلاً در سطح همان گفت و گوهای میان نسلی، چه تفاوت عمده و بنیادینی با باورها و ایمانیات نسل‌های پیشین نسبت به ساختار خانواده دارد.
رایج ‌ترین فحش‌ها ‌و شوخی‌های بیانی و تکیه ‌کلام‌ های تینیجری (از پسر و دختر) این نسل، شوخی‌ها و فحشها و تکیه‌‌ کلام‌ های جنسی‌ست که برخلاف گذشته که عموماً هدف مورد نظر “دیگری” و “خانواده‌ی دیگری” بود حالا معطوف به “خود” و “خانواده‌ ی خود” (پدر و مادر و خواهر) است. این شکل از خودزنی کلامی، بر مبنای سهل‌انگاری و بی‌توجهی به حرمت خانواده‌ای که قداست داشت یا پیشتر روابط با آن تحت عنوان ناموس تعریف می‌شد، گو این‌که در اغلب مواقع از سطح واژه فراتر نمی‌رود اما در دل زمان، با معنازدایی از مفاهیم، جزءِ مکمل مجموعه‌ فرایندهای آسیب‌زایی خواهد شد که حیات ایمن خانواده ‌ی ایرانی را با مخاطراتی جدی مواجه سازند.

عوامل معناباختگی خانواده:

– خطا در انتخاب:
آمار رسمی نشان می‌ دهد در سال ۹۷، به صورت تقریبی، یک‌سوم ازدواج‌ها در کشور به طلاق منجر شده است (به روایت دیگر در سال گذشته در مقابل ۱۰۰۰ ازدواج، ۳۱۸ طلاق اتفاق افتاده است) در تحلیل این اطلاعات باید نظری نیز به معضل پنهان طلاق‌های عاطفی داشته باشیم که قطعاً آمار قابل ‌تاملی را به خود اختصاص می ‌دهد. بدیهی ‌ست در این شرایط (و در خلا آموزش مهارت‌ها) خانواده (که شکل گیری آن عمدتاً در خلاء خرد و منطق و فهم متقابل از موقعیت و شخصیت دیگری، یا بر مبنای احساسات و هیجانات غلیظ طرفین یا تحمیل و تهدید و ناچاری و… رخ داده) نه بستر امن و آسایش برای اعضای آن، که منبع تولید عصبیت، پرخاش، نفرت و خشونت باشد. این خشونت و نفرت در شرایطی که باورهای اجتماعی منبعث از سنت و هم قوانین رسمی، مانعی جدی در امر متارکه‌ی آسان و کم‌حاشیه‌ی زوج ‌های ناسازگار است، به راحتی قابلیت تبدیل شدن به رفتارهای عصبیِ ناگهانی و کنش‌های ویرانگری همچون جنایت خانوادگی را از سوی زوجین یا حتی فرزندان پیدا می‌ کند.

خانواده ‌ی ناپایدار:
آن‌ گونه که از ظواهر امر بر می ‌آید، فاجعه‌ ی رخ‌ داده در سیستان و بلوچستان محصولی از همین دست کانون‌های ناپایدار و بحران ‌زاست؛ خانواده‌ ای سست‌ بنیان و آشفته، که ساز و کارهای اداره‌ و شرایط زیستی آن، از الگوهای استاندارد خانواده‌ ی سالم تبعیت نمی ‌کند. رابطه ‌ی افراد نه مهربان و سازنده و هم‌ افزا، که تحریک‌کننده و آسیب ‌زاست. مهمتر این‌ که ارتباطی معنادار و پیوسته با کانون‌ های آسیب‌ زای خارج از حوزه‌ ی خانواده دارند.

این ‌گونه است که برآیند کُنش عصبی، و رفتاری فرافکنانه، از سوی فرزندی سرخورده و تحقیر شده در پیوند با نفرتی که در نبودِ پدرِ گرفتار آمده در پشت میله ‌های زندان پدید آمده، منجر به انتقام‌کشی سخت و خونین از اعضای دیگر آن کانون تنش ‌زا و پریشان (نامادری و خواهرانِ ناتنی) شده.

فقر و بیکاری

تلاطمات اقتصادی، ناپایداری درآمدها، افزایش سرسام آور هزینه‌ها و بی‌ثباتی یا دیریابی مشاغل، بخش عمده‌ای از اقشار جامعه را گرفتار هیولای ویرانگر فقر کرده است. ناتوانی در اداره‌ی خانواده و تامین ضروریات آن، در شرایطی که بخش اعظم جامعه هنوز “مرد” را یگانه عاملِ موظف به تولید پول و تامین معاش زندگی می‌داند، چنان بار سنگین و خردکننده ‌ای را بر دوش او می ‌گذارد که در بسیاری مواقع تاب و توان و اراده‌ ی ادامه‌ ی مسیر را از او می‌ گیرد، و اگر فهم متقابل و همدلی دیگر اعضای خانواده نباشد، یا تهدید و تخریب و تحقیر شخصیت مرد را با توجیه ناتوانی در انجام وظایف بدیهی! به همراه داشته باشد، می‌تواند نفرت بسازد و در زمان اوج گرفتن بحران‌های روحی (با هدف تخلیه‌ی هیجانی و حذف عواملِ تشدید‌کننده‌ ی فشار) فاجعه بیافریند. (آن جنایت خانوادگی در اوایل دهه‌ ی ۸۰ از سوی مرد شاعرپیشه، که پیشتر شرحش رفت نیز بر اساس همین الگو رخ داد)

به جای آن‌که خانواده محل و محملی برای تجربه ‌ی زیست اجتماعی سازنده باشد، بدل به کوچکترین واحد اجتماعیِ مولد خشم و نفرت و طمع و حسادت می‌شود. این‌گونه است که با از هم گسیختگی پیوندهای اصیلِ عاطفیِ بین فردی اعضای خانواده و غریبه شدن اعضا با هم، در مواقع تداخل و تقابل منافع، امکان رخداد هر فاجعه‌ ی مهیبی از سوی عضو ناسازگار، دور از ذهن نیست.

البته این همه‌ ی داستان نیست‌. جنایت‌هایی برساخته از مساله ‌ی فقر، سویه‌ی دیگری هم دارند. کم نبوده‌اند جنایات خانوادگی، که در آن نارضایتی زن و میل به بهره‌مندی از رفاه بیشتر، در پیوند با مساله‌ ی خیانت، عامل ارتکاب یا زمینه‌ساز و محرک به رخ‌ نمودنشان شد.

سوء مصرف دارو/اعتیاد:
آمار دقیقی از مصرف‌کنندگان مواد مخدر و روان‌گردان‌ها در دست نیست، اما آ‌ن‌چه از مشاهده‌ی میدانی و هم تقاطع برخی اطلاعات منتشر شده از سوی نهادهای رسمی بر می‌آید، عدد مبتلایان به این بیماری مخرب و خانه‌برانداز (مصرف‌کنندگان به عادت و مصرف‌کنندگان تفننی) کمتر از ۴-۵ میلیون نیست. به این اضافه کنید چندبرابرِ این عدد، خانواده‌های مبتلایانِ به سوء مصرف را که همواره در معرض آسیب ‌اند.
به گواه آمارهای ارائه شده از سوی مراجع قضایی، عاملین بیش از نیمی از جرایم ارتکابی در کشور، معتادین ‌و مصرف‌کنندگان مواد‌اند. بر مبنای همین الگو، و با بررسی‌ ساده‌ ی گزارشات منتشر شده در رسانه‌های عمومی از جنایت‌های خانوادگی رخ داده در سالهای اخیر، درصد بالایی از مرتکبین این جنایت‌ها هم، تحت تاثیر مصرف دارو و مواد بوده‌اند. برای نمونه، آخرین جنایت خانوادگی صورت گرفته در یکی از شهرهای گیلان که در آن سکونت دارم نیز متاثر از سوء مصرف دارو توسط مرد، آسیب‌های برآمده از آن، و گمان خیانکاری همسر بود، که در نهایت، متعاقب یک نزاع شدید کلامی، به حذف فیزیکی زن توسط مرد، در حضور فرزندان، انجامید.

مادی‌گرایی افراطی

زندگی ماشینی، یا زیست مدرن در نظامات شهری، به نسبت زندگی‌های برساخته از مبانی سنت و آیین، تعلقات و مختصات خودش را دارد. مواهب و مزایای زندگی آمیخته به مدرنیته بسیار است و گذشتن از آن خردمندانه نیست. اما سرسپردگی و غرقه ‌ساختن کلیه ‌ی شئونات زندگی در آن و تعریف همه‌ ی روابط انسانی برمبنای محاسبات عددی و سودمحورانه که پیشنهاد اول بلندگوهای تبلیغی و رسانه‌های نوین و رنگارنگ جهان ماده ‌گرا‌ست پیامدهای خطرناک و گاهاً جبران‌ناپذیری هم دارد که استهلاک روحیه‌ ی نوع‌دوستی، تخریب روابط سازنده‌ ی انسانی، کم ‌رنگ شدن معنویات یا اخلاقیات، هویت‌سوزی و ترسناک‌ تر و مخرب ‌تر از همه، خاصیت‌زدایی یا همان معنا‌باختگی نهاد خانواده است.
در این حالت، به جای آن‌که خانواده محل و محملی برای تجربه ‌ی زیست اجتماعی سازنده باشد، بدل به کوچکترین واحد اجتماعیِ مولد خشم و نفرت و طمع و حسادت می‌شود. این‌گونه است که با از هم گسیختگی پیوندهای اصیلِ عاطفیِ بین فردی اعضای خانواده و غریبه شدن اعضا با هم، در مواقع تداخل و تقابل منافع، امکان رخداد هر فاجعه‌ی مهیبی از سوی عضو ناسازگار، دور از ذهن نیست. با تحلیل اطلاعات رسیده از مراجع ذی‌صلاح، آن‌چه در حادثه ‌ی کوچصفهان گذشت نیز شاید، پیامد از این دست رویکردهای زیستی آسیب‌زا، و فرآورده‌‌ای از همین آموخته‌های فردمحورِ سودگرا باشد…

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.