کتاب، ناشران و ویراستاران و پژوهشگران نابلد

0 387

درباره کتاب و آنچه مربوط به آن است حرفها می‌توان زد، ازجمله درباره ویرایش و پژوهش.  متاسفانه دید کاسبکارانه، که در جامعه امروز ما خریدارانی دارد، سبب شده است برخی از ناشران، ویراستارانِ صاحب نظر را به خدمت نگیرند، لابد با این استدلال که هزینه کمتر سود بیشتر، آن هم در کار انتشار کتاب.

در سالهای دور، وقتی که من جوان بودم، در چاپخانه‌ها حروفچین‌هایی بودند که گاهی از نوشته نویسنده‌ی نامداری ایراد می‌گرفتند، به ویژه در چاپخانه‌های کاویان، فاروس، سکه و… برای اینکه کتاب‌خوان بودند. اما امروز، جز تعداد اندکی، بقیه نام کتاب را که می‌شنوند فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند.

برای مثال ناشری کتابی چاپ و منتشر کرده است به نام سندباد “در سفر مرگ” و در آن نام مرا که بیش از شصت سال است که می‌نویسم و سی و چهار عنوان کتاب از من چاپ شده و صدها بار نامم در مجله‌ها و روزنامه‌ها آمده به صورت غلط در صفحه ۱۷۳ و نمایه کتاب آورده است.

وقتی فکر می کنم حضرات “الف” و “لام” را از کجا آورده و به نام من چسبانده‌اند، نتیجه می‌گیرم که حروف‌نگار و نمونه‌خوان و ویراستار و ناشر آن کتاب حتی یک سطر از من نخوانده‌اند و لابد از هیچ اهل قلم دیگر هم نخوانده‌اند؛ و نیز چنین است کار پژوهشگر.

پژوهشگر به ” می‌گویند”  و “شنیده ایم” استناد نمی‌کند بلکه به سند و مدرک روی می آورد. برای مثال، اخیراً ناشری کتابی چاپ و منتشر کرده است به نام “سایه روشن‌های زندگی رعنا”.

قضیه از این قرار است که در اوائل قرن اخیر، یعنی قریب به صد سال پیش چوپانی به نام هادی در مرتع روستایی، حدفاصل بالا اِشکِوَر و پائین اِشکِوَر عاشق دختری می‌شود به نام رعنا و با قتل تاثر برانگیر هادی، دو دلداده به وصال هم نمی‌رسند.

حاصل این عشق و عاشقی ترانه‌ای می‌شود به نام “رعنا” که روایات گوناگون از آن در دست است. برخی آن را تحریف کرده‌اند و حتی وزن آن را تغییر داده‌اند و …باقی قضایا که جای بحث آن در اینجا نیست.

اما… در صفحه ۵۱ کتابی که اشاره کردم از پدر من به ناروا نام برده شده و چنین وانمود شده که او مالک بوده و کاروانی از مال و منال او را برخی از کسانی که در حکایت رعنا سهیم بوده‌اند، غارت کرده‌اند.

حال آنکه این موضوع کذب محض است. برای اینکه پدر من در آن سالها جوانی بیست و چند ساله بوده و فرزند فردی کشاورز و دامدار و مال و منالی نداشته است که آن را غارت کنند. از طرفی نظام ارباب رعیتی در اشکور ما یعنی بالا اِشکِوَر وجود نداشته است. گذشته از آن ارتباط بالا اشکوری‌ها بیشتر با قزوین بوده از این رو مکانی که در کتاب آمده و به اصطلاح در آنجا چنین اتفاقی افتاده محل رفت و آمد بالا اشکوری‌ها نبوده است.

جالب این که نویسنده کتاب به “می‌گویند” و “شنیده‌ایم” ، درباره آنچه قریب به صد سال پیش اتفاق افتاده استناد می‌کند و یادآور می‌شود که صاحب کاروان، پدر فلانی بوده و بعد نام مرا هم می‌آورد. این است که می‌گویم اشکال کار در این است که بسیاری به کاری می‌پردازند که کارشان نیست.

نتیجه این که، کسی خود را پژوهشگر می‌داند با فوت و فن پژوهش آشنایی ندارد و کسی که خود را ویراستار می‌داند با کار ویرایش بیگانه است و ناشر هم یک لحظه تامل نمی‌کند که نام این اشخاص چرا و به چه دلیل و با استناد به کدام سند و مدرک در متن کتاب آمده است.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.