«ما از طبیعت دفاع نمیکنیم، ما همان طبیعت هستیم که از خودش دفاع میکند». 22 ژوئن 1947 در بون شهری از بخش کوتدور فرانسه، در سرزمین شرابهای بورگونی، جامعهشناس و فیلسوف بزرگی به دنیا آمد که در نگاه انسانها به جهان پیرامونشان و مطالعات مربوط به انسان، زمین و رابطهی آنها تغییرات شگرفی ایجاد کرد و بحثهای او در اقلیمشناسی سیاسی و مطالعات مدرنیته در جامعهی علمی بسیار تأثیرگذار بود.
در سال 2007 نام او در میان فهرست ده نفرهای بود که در علوم انسانی به آنها بیش از هرکس دیگری ارجاع داده شده است. این شهرت به دلیل گستردگی نظام اندیشه و کنجکاویهای او در جهانی است که در آن میزیست. او زمین تحقیق داشت و مطالعهی میدانی میکرد؛ «علم در عمل»، «ما هرگز مدرن نبودهایم» و «نظریه کنشگر-شبکه: یک خواننده» از مهمترین آثار او هستند؛ که البته این مورد آخر را به تنهایی ننوشته و کاری جمعی است.
اندیشههای او که خود نقاش هم بود، علاوه بر تأثیرگذاری بزرگی که در اقلیمشناسی و جامعهشناسی گذاشت، برای هنر و معماری هم الهامبخش بود و عاملیت اشیاء و نقش بازیگران غیرانسانی در نظریهی او معماران را برانگیخت که دربارهی تعامل فضاها و انسانها تجدیدنظر کنند.
موضوع کتابشناسی این هفتهی من در مرور، کتاب «کجا فرود بیاییم» جستاری در اقلیمشناسی سیاسی است که عبدالحسین نیکگوهر جامعه شناس و مترجم گیلانی آن را ترجمه کرده و انتشارات فرهنگ معاصر آن را به چاپ رسانده است و البته در پایان با تأثیر از اندیشههای این کتاب، بحثی را در مورد گیلان باز خواهم کرد که امیدوارم مورد نقد و تحلیل خوانندگان و متخصصان قرار بگیرد و منتظر پاسخ زیستبومگرایان، گیلاندوستان و گیلانپژوهان محترم هستم که این مطلب صرفاً طرح بحثی است برای آنان که بیشتر میدانند تا بیایند و بیندیشند که ما باید کجا فرود بیایم؟
در عصر بحرانهای اقلیمی، در سرزمین حساس و زخمی گیلان که شاید خیلی دور از انتظار نباشد که روزی همهی ما مجبور به ترکش شویم! قصد من ترساندن و ایجاد ناامیدی نیست بلکه کاملاً به عکس. این کتاب در هنگامی نگاشته شده بود که نامزد انتخابات سال 2016، دونالد ترامپ که بحران اقلیمی را نادیده میگرفت، در انتخابات آمریکا پیروز گردید و کمی بعد از آن، از پیمان محیطزیست پاریس خارج شد. Brexit (خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا) و تداوم و شدتگیری مهاجرتها نیز نویسنده را به این فکر واداشت که یا وجود مشکل را انکار خواهیم کرد و یا اینکه درصدد فرود برمیآییم.
به عقیدهی نویسنده اینجا دیگر چپ بودن و راست بودن معنی ندارد به قول معروف «مگر قبل از قرن هجدهم هم آدمهای چپ و آدمهای راست وجود داشتند»؟ به عقیدهی لاتور، میل به مرزبندیهای جدید، نشانهای از پایان نوعی برداشت جهانی شدن است که به برچیدن سیستماتیک مرزها توصیه میکرد.
«تاریخ ما هیچ نسبتی با تاریخ شما ندارد؛ بروید به جهنم» ! اما آیا آنها میتوانند با ساخت دیوارها جلوی همه مهاجران را بگیرند؟ هیچ دیواری جلوی این مهاجرتهای بیشکل و بیملت را نمیگیرد، بادهایی که همهی مرزها را در مینوردد. او سپس ترامپیسم جهانی را تشریح میکند و مقایسهی آن با فاشیستهای آلمانی را اجحافی در حق فاشیستها میداند و تنها وجه اشتراک دو جنبش فاشیسم و ترامپیسم ابداعی پیشبینی نشده در طیف انفعالهای سیاسی است که برای مدتی نخبگان قدیمی را دچار سردرگمی میکند.
اصالت ترامپ در نگاه او در یک ژست دو حرکتی است که نخست: فرار به جلو، به سوی نفع حداکثری با رها کردن بقیهی دنیا به حال خودشان (برای نمایندگی کردن «مردم طبقهی متوسط» از میلیاردرها کمک میطلبد!)؛ سپس فرار به عقب تمامی یک ملت به سوی بازگشت به کهن الگوهای ملی و قومی (Make America Great Again) پشت یک دیوار.
به عقیدهی او برای نخستین بار، یک جنبش سیاسی پهن پیکر، ادعای مقابله با واقعیتهای ژئوپلیتیکی را ندارد؛ بلکه آشکاراً خودش را از همهی کشمکشهای به معنای واقعی کلمه «فراساحلی» (offshore) مثل بهشتهای مالیاتی کنار میکشد. لاتور اما چه میگوید؟ چگونه میتوان احساس در امنیت بودن را القا کرد بدون آنکه هر آینه لازم باشد به هویت و به دفاع از مرزها بازگشت؟
پاسخ این است: با دو حرکت متکامل که فرایند مدرنیزاسیون، آنها را متناقض کرده بود: از طرفی با وابستگی به یک سرزمین؛ از طرفی دیگر با جهانی شدن. زمین- خاک متعلق به هیچکس نیست و ما به آن تعلق داریم. جهانی شدن هم یعنی ثبت صورتهایی از هستی که محدود ماندن در یک محل، یا درون هر مرزی را ممنوع میکند نه آن جهانی شدنی که پیشتر با آن روبرو بودیم.
«زمین – خاک اجازه میدهد وابسته بود؛ دنیا اجازه میدهد خود را رهانید. وابستگی اجازه میدهد از توهم یک بیرون بزرگ خارج شد؛ رهایی اجازه میدهد از توهم مرزها خارج شد. چنین است محاسبهی احتمالها». اما با این همه مشکلات ریز و درشت اقلیمی چه باید کرد؟ «نخست باید توصیف کرد؛ بدون فهرستبرداری، پهنهبندی، اندازهگیری، سانتیمتر به سانتیمتر، جاندار به جاندار، سرانه به سرانه که زمینی از آنها برای ما تشکیل شده است، چگونه میتوان به اقدام سیاسی مبادرت کرد؟
هر سیاستی که بازتوصیف بسترهای نامرئی شدهی زندگی را پیشنهاد نکند، شرافتمندانه نخواهد بود. یک سرزمین فقط به یک کنشگر محدود نمیشود؛ مجموع جانداران -دور یا نزدیک- را در بر میگیرد که در نتیجهی بررسی، تجربه، عادت و فرهنگ شناسایی شدهاند که حضورشان برای بقای زندگی یک زمینی اجتناب ناپذیر بوده است.
تعریف یک زمین زندگی برای یک زمینی عبارت است از فهرست کردن همهی آن چیزهایی که او برای بقایش به آنها نیاز دارد و در نتیجه آنچه که آماده است از آنها دفاع کند، در صورت نیاز با فدا کردن زندگیاش. این حکم هم برای یک گرگ صادق است هم برای یک باکتری، برای یک شرکت، برای یک جنگل، برای یک فرد و هم برای یک خانواده».
لاتور در ادامه به ذکر چالههایی میپردازد که جهانی شدن همه جا کنده است و در این شرایط که اولویت از نگاه او باید توصیف همهی جانداران باشد، این نکته را شگفتانگیز میداند که: «ملتهایی که وابستگیهایشان را نمیشناسند تا چه حد خود را گمشده و سرگردان احساس میکنند؛ در نبود چنین بازنمایی از خودشان و از منافعشان، همه به یک شکل رفتار میکنند؛ آنهایی که حرکت میکنند، مثل آنهایی که حرکت نمیکنند، آنهایی که مهاجرت میکنند، مثل آنهایی که در محل باقی میمانند، آنهایی که خود را ریشهدار(de souche) میدانند، مثل آنهایی که خود را بیگانه احساس میکنند؛ چنانکه پنداری آنان زمین پایدار و قابل سکونت زیر پا نداشتند و لازم بود که به جایی پناه ببرند».
لاتور اما راه را در «اروپا» میبیند! او مایل است در اروپا فرود بیاید. به هنگامیکه انگلستان به این تصمیم رسیده است که آن را ترک کند و ایالت متحدهی آمریکا به همراه ترامپ بین خود و جهان دیوار کشیده است. لاتور میخواهد به «وطن اروپایی» برگردد؛ با همهی فضیلتها و البته گناه قوم محوری (Etnocentrisme) و تلاش برای سلطه بر دنیا در روزگاری نه چندان دور.
او معتقد است اگر نخستین اتحادیهی اروپا بر اساس مواد اولیه – زغال و فولاد – شکل گرفت، اتحاد دوم اروپا نیز بر همان اساس شکل خواهد گرفت، مادهی بی آلایش یک زمین اندکی پایدار. اگر اتحادیهی اروپا اول برای دادن سرپناه به میلیونها آواره (آوارگان جنگ جهانی دوم) تشکیل شد، اتحادیهی دوم نیز همچنان به دست اشخاص آوارهی امروز تشکیل خواهد شد؛ اروپا به علت تاریخی باید در این کار پیشقدم باشد چونکه او مسئول اول است.
اروپا برای او اما مفهومی به شدت گسترده است؛ به لطف هزاران پناهنده به دهها زبان حرف میزند؛ اروپا مجمعالجزایری از شهرهای شکوهمند است. اروپا ثروتش را وثیقهی زمینی کرده که هنوز کاملاً تخریب نشده است. نمیدانید اروپا کجا متوقف میشود؟ اما کدام اندامواره(ارگانیسم) زمینی است که میتوان گفت کجا شروع میشود و کجا متوقف میشود؟ اروپا به شیوهی خودش، مثل همهی موجودات زمینی، جهانی است. «هرجا که بخواهد اروپایی است» ! اروپا وطن آنانی خواهد بود که در جستوجوی سرزمینی هستند.
اما گیلان؛ در این کتاب نامی از گیلان نیامده است؛ با اینحال چرا من به گیلان فرود آمدم؟ همواره در ذهن خود گیلان را سرزمینی الهامبخش برای حفاظت از طبیعت میدانم و عقیده دارم بازگشت به برخوردی که انسان گیلانی با درختان، با گلها، با حیوانات و با «روح جنگل» داشت، راه نجات ماست. شاید خیلی بیراهه نباشد که گیلانیان درگذشته به چنین پیوندی با کوه و جنگل رسیده بودند آنقدر که آنها را در زمرهی طبیعت پرستان قرار میداد.
این مردمان منزوی و محافظه کار که محصور در رشته کوههای البرز و دریای کاسپی بودند، بیشتر از بسیاری دیگر از مردمان، هنوز آرمانهای خود در پیوند با طبیعت را حفظ کردهاند. برخلاف اروپای گناهکاری که لاتور از آن میگوید که یکبار تمام جنگلهای خود و سپس جنگلها و منابع طبیعی دیگر سرزمینها را غارت کرده است، انسان گیلانی به خصوص روستایی هنوز به حفاظت از جنگل و حیوانات میپردازد.
اما گیلان با دو خطر بزرگ روبرو شده است که محیطزیست آن را تهدید میکنند: ظهور شهرکسازان و مهاجرانی که هنوز متوجه نشدند برای چه مجبور به ترک وطن خود شدهاند و لزوم محافظت از این خانهی جدید خود را درک نکردهاند و دیگر طبقهی شهری که تلفیقی از جمعیت بومی و غیربومی است اما هیچکدام در مدیریت شهری و سیاستگذاریهای محیطزیستی، اقدام مفیدی انجام نمیدهند. راه حل چیست؟
برخی به پیروی از ترامپیسم جهانیای که لاتور میگوید به گیلانی کهن پشت دیواری بزرگ اشاره میکنند و مشکلات زیستمحیطی گیلان و مازندران را در شکسته شدن البرز و باز شدن جادهها میدانند. البته این اتفاق شاید ناگوار برای گیلانیان و مازندرانیها پیامدهای بسیار سهمگینی داشت که پیشتر در «مرور» از آن با عنوان «زدودن هویت از گیلان و تبدیل آن به شمال» سخن گفتهام.
به هر روی اگر میتوانستیم چنین دیواری را بسازیم که از طنز روزگار شاید ما نیاز به ساخت دیوار هم نداشته باشیم، بلکه فقط میتوانیم به خراب کردن جادهها اکتفا کنیم که به دلیل ضعف سیاسی، اقتصادی و بیدولتی گیلانیان عملاً غیرممکن است، این عمل چه فایدهای خواهد داشت؟ دیوار کشیدن در اساس با شکست روبرو خواهد شد؛ زیرا همانگونه که لاتور میگوید: با دیگر مهاجرتها چه خواهیم کرد؟
مهاجرتهایی که نه شکلی دارند و نه ملتی. غافلگیر کننده نیست که همین الان هم با این مهاجرتها روبروییم؛ ریزگردهایی که از سمت ترکمنستان به گیلان میآید و گویی قرار هم نیست کمتر شود! بحران محیطزیستی در گیلان آنقدر کلان و بزرگ است که دیگر کسی به سان آمریکا توان و جرأت انکار آن و توسل به تئوریهای توطئه را ندارد.
همهی ما در گیلان از اوضاع رودخانههای رشت و تالاب انزلی خبر داریم؛ از دفن زبالهها در جای جای گیلان و قصهی غمانگیز سراوان. از نابودی و انقراض برخی گونههای جانوری و گیاهی و نابودی پرشتاب درختهای جنگل هیرکانی. چه باید بکنیم؟
باید به گیلان فرود بیاییم. به موطن گیلکها و تالشهای گذشته. به سوی پدربزرگها و مادربزرگهای پیرمان که خاطراتی از اجداد خود دارند. از روزهایی که گیلانیان با گاو، مرغ، درخت و هرچیزی در طبیعت دوست بودند؛ با آنها صحبت میکردند و از همه مهمتر، خوب میشناختنشان. بیایید به گیلان فرود بیاییم و با امکانات و علم کنونی خود و تجارب گرانبهای گذشته، گیلان را دوباره به پناهگاهی امن برای درختان، پرندگان، حشرات و باکتریها تبدیل کنیم؛ جایی که در آن انسان، تنها نیست.
نظرات بسته شده است.