سِر آرتور ایگناتیوس کانن دویل، نویسنده و پزشک اسکاتلندی اثری دارد به نام خاطرات هلمز. با اینکه هلمز در دنیای آثار جنایی و با چاپ در مجلهی Strand معروف شد، خود کانن دویل از این شخصیت دل خوشی نداشت. زیرا معتقد بود خاطرات هلمز، هرگز نگذاشت دیگر آثار او دیده شوند.
کینه کانن دویل نسبت به این شخصیت، باعث شد او در سال ۱۸۹۳ تصمیم بگیرد تا شرلوک هولمز را بکشد. بنابراین در داستان «آخرین معما» کشته شدن شرلوک هولمز را در رویارویی با پروفسور موریارتی تبهکار، در آبشار رایشنباخ رقم زد. نتیجه کارش تعریفی نداشت. زیرا بعد از مرگ هلمز، ۲۰ هزار خواننده اشتراک خود را از مجلهی Strand لغو کردند.
با وجود حسادت و خشمی که از شخصیت هلمز در کانن دویل ریشه دوانده بود او چهار رمان و بیش از پنجاه داستان کوتاه دیگر را بر مبنای ماجراهای همین کارآگاه خصوصی به نگارش درآورد. دویل نهایتا در سال ۱۹۰۳ و بعد از ده سال تقلا و مقاومت، بالاخره شرلوک هولمز را زنده کرد.
شرلوک هلمز دشمنی داشت به نام پرفسور موریارتی. او هر چه قدر تلاش کرد به اسکاتلند یارد بقبولاند که اکثر تبهکاریهای بزرگ لندن کار موریارتی است موفق نشد. در واقع هیچکس داستانسراییهای شرلوک را باور نکرد.
خانوادهای ۹ نفرهای به مدت ۲۹ ماه در شهر زیر یک میلیون نفری رشت به اسارت و گروگان گرفته شدند. اتفاقات تلخی که برای آنان رخ داده و اعترافات گروگانگیران تکاندهنده است. اتفاقات آنقدر عجیبند که بسیاری هنوز اعمال این تبهکاران دنیای واقعی و این حجم از مخوف بودنشان را باور نکردهاند. در این میان رسانهای از میان تمام رسانههای گیلان این جرأت را داشت تا آنچه را برای این خانواده اتفاق افتاده، برای اولین بار و پس از ۵ ماه از آزادی، به رشته تحریر درآورده و مخاطبان را آگاه سازد.
بیشتر از ۸ هزار کلمه در مورد جنایات و اعمال گروگانگیران بر علیه این خانواده نوشته شد. اما با توجه به اینکه پرونده در مراحل ابتدایی رسیدگی و تکمیل بود و بر مبنای برخی ملاحظات، این رسانه اجازه یافت تنها حدود هزار کلمه را به مخاطبان عرضه کند. انتظار میرفت موجی از آسیبشناسی و چرایی در بین دغدغهمندان، اتفاق میافتاد اما جامعه خسته ما و نه جامعه عام، خردهگیری بر نویسندگان مطلب، شکل و شمایل متن، فونت خبر، نگارش پاراگرافها و ایضا ادامه خواب چهارفصل خود را ترجیح داد و بدون توجه به عمق اتفاقی که برای این خانواده رخ داد و بررسی وضعیت جامعه پیرامونی و عمل به سهم خود در جامعه برای آگاهسازی، انگار که در حال مطالعه رمانی جنایی است تنها برای شنیدن ادامه ماجرا خارج از عرف و روال قانونی پرونده عجله دارد.
در طرف دیگر ماجرا، روند رسیدگی پس از گذشت چندین ماه از آزادی این خانواده که در شرایط جسمی و روحی مناسبی قرار ندارند سرعت قابل ملاحظهای نداشته است.
اگر پرده ما بین قصهها و کتابها با دنیای واقعی برداشته میشد و قرار بود کانن دویل مأمور رسیدگی به این گروگانگیری شود حتما این جمله را از قلم نمیانداخت که درست پس از پرتاب شدن موریاتی به ته دره، هلمز خود را به جای امنی میرساند و بعدها در مورد آن روز به واتسون میگوید: دیدم که تو و همراهانت با چه دلسوزی و بیکفایتیای شرایط مرگ مرا تحقیق میکردید. عاقبت همه شما بدون آنکه نتیجه درستی از تحقیقاتتان بگیرید دره رایشنباخ را ترک کردید. هلمز با اینکه خود قربانی بود به دنبال سرنخها رفت تا اصل ماجرا را برملا کند. زیرا پلیس محلی سوئیس به وقتکشی و رها کردن صحنه جرم بدون نتیجهگیری عادت داشت.
در ماجرای گروگانگیری خانواده ۹ نفره، بیشتر از جنایاتی که خود گروگانگیران مرتکب شدند، وسطبازی و از مسئولیت شانه خالی کردن عدهای از همسایهها و آشنایان قابل درک و هضم نبود. اینجا اگرچه دنیای زیست تبهکار بزرگی مانند موریارتی نیست و قرار نیست همه مردم و همسایهها از هنر منحصربه فرد استنتاج شرلوک هلمز(نگاه کردن-دیدن-نتیجهگیری) بهرهای داشته باشند؛ اما سکوت عمدی یا غیرعمدی آنها، عدم اعتقاد به اصل پیوسته بودن سرنوشت افراد، انفعال و بعضا بستن چشمها بر واقعیات، به مثابه ستون پنجم دنیای موریارتی عمل کرد و به داد گروگانگیران خوششانس رسید تا بیشتر به اعمال خود ادامه دهند.
سر آرتور کانن دویل، چندین جمله برگزیده دارد که با حال و هوای مردم شهر و شانه خالی کردن جامعه از مسئولیتهای اجتماعی خود جور در میآید. نشانههایی که اگر تنها یکی از آنها در فرد فرد جامعه پیرامونی وجود داشت و تقویت میشد، شاید این حادثه هولناک ۲۹ ماه طول نمیکشید و جامعه بدون درس گرفتن از تجربیات گذشته، اینطور در مسیر انحطاط قرار نمیگرفت.
او در کتاب «راز درهی بوسکوم» میگوید: چیزی فریبندهتر از واقعیت آشکار وجود ندارد. در داستان« خاطرات هلمز شماره ۴ » میگوید: مدتها است که اصل بدیهی من این است: چیزهای کوچک بینهایت مهماند. در داستان «ماجراهای شرلوک هلمز شماره ۱ » میگوید: میبینید، اما مشاهده نمیکنید و در کتاب «واپسین کرنش او» از زبان شرلوک هلمز میگوید: آموزش هرگز تمام نمیشود، واتسون! مجموعهای از دروس هستند که بزرگترین آنها آخرینشان است.
بر مبنای فرمایشات سر آرتور کانن دویل، نتیجه میگیریم اینجا درست همان جایی است که قرار نیست وقتی مصیبتی رخ داد تنها یک نفر غرق شود. بلکه یک کشتی سوراخ، همه را غرق خواهد کرد.