وقتی هالوین از رگ گردن نزدیکتر است
افسانههای ترسناک عجیبی در ادبیات فولکلور جهان وجود دارند که خبر از اتفاقی شوم میدهند. لبخند دوستانه یکی از همین افسانههاست. روز تابستانی زیبایی در 1974 بود و دکتر جولیان کرچیک در صندلی راحتی خود در کنار استخر لم داده بود و از روز نه چندان خوبش لذت میبرد. ناگهان صدایی شنید. بلند شد که ببیند چیست اما دو قدم بعد ایستاد.
کرچیک، هیبتی دید که لباس و ردای یک راهب را پوشیده و با اینکه چشمان زردی داشت، مطمئن بود که به او نگاه میکند. دندانهای او کمی باز بودند و کرچیک احساس میکرد که شاید این یک لبخند دوستانه باشد.…