اگر قدرشان را بدانیم، چمدان نمیبندند
کارشان صبح و شب نمیشناسد. تاریکی شبها، آشنای پاورچین قدم برداشتنهایشان است. آهسته قدم برمیدارند تا خواب در چشم بیماری نشکند، و اما چشمهاشان بیدارترین است تا التیام دردها باشند؛ دردهایی که به پایان نمیرسند. بیمارانی درمان میشوند ومیروند و بیمارانی دیگر از راه میرسند و باز نگاهها و چشمان تری دیگر که با زبان بیزبانی یاری میطلبند.
آنها کسانی هستند که وقتی میبینیمشان یادمان نیست عمرشان در اتاقها و راهروهای بیمارستان سپری میشود. یادمان نیست که همهی دلنگرانیهاشان را از ما پنهان کردهاند و نوبتهای کاری طولانی…