همهی درختانی که میشناسیم و نمیشناسیم
میگفت: این روزها نسیمی اگر برسد، خیالم را تا شاخ و برگ درختانی میبرد که در دوردست، ایستادهاند. ایستادهاند و سر بالا گرفته و چشم دوختهاند به آسمان و در لرزش سبزترین برگهاشان به تبرها میاندیشند و به زوزهی دهشتناک اره برقیها.
میگفت: درختان پناه هستند؛ همهی درختانی که میشناسیم و نمیشناسیم پناه هستند و این را در هجوم نیزهباران آفتاب تابستان و دود و دم و غبار شهرها و هیاهوی زندگی با جسم و جان میتوان دریافت.
میتوان دریافت وقتی خانهها و خیابانها را رها میکنیم و سر مینهیم به جنگل و جنگل پناه میشود و…