در تاریکیِ این پرده، قصه ناتمام است
۲۱ شهریور است، روزی که قرار بود، سالنها روشن باشند، اما چراغها خاموشاند، پردهها در تاریکی نفس میکشند، و انگار فیلمی که روی این خاک میگذرد، سالهاست فقط در ژانر «درام تلخ» ساخته میشود.
برقها یکییکی میروند... و ما، مثل «احمد» در دربارهی الی، کنار دریا مانده و نمیدانیم که یک پایان تلخ بهتر است یا یک تلخی بی پایان!
آب نیست و این تشنگی که شبیه به غول شده، ما را یاد «حاجکاظم» در آژانس شیشهای میاندازد که با بغض و نفستنگی فریاد میزد: «غول عجیبی بود؛ یه پاشو میزدی، دو تا پا اضافه میکرد؛ دستاشو قطع…