ما یک عمر از عشق خواندیم…
قرارمان برای گفتگو با سعید تحویلداری، شد عصرِ یک روز گرم خردادی. این از طبع بلندش بود که پشت تلفن خواست وقتی رسیدم رشت، جایی نروم و بمانم همانجا که نشانهاش را داده تا خودش بیاید دنبالم. ماندم و او هم به وقت آمد و گرم پذیرایم شد و میهمان خانهاش کرد. خانهای آرام و دور از شهر،که روی بام بلدنش پر بود از هوای خوش و یک دنیا گلدان پر از گل و سبزه. گل و سبزهای که سرزندگیاش به صاحب خانه میآمد.
آن روز را تا دیروقت با آقای آوازخوان نشستیم و از شعر و موسیقی و ترانه گفتیم. گفتنیها و ناگفتهها را دوره کردیم و یاد آنهایی را…