ویریز مشتی، ویریز مشتی، امی قرار تره یاد شو!
حاج اسماعیل، در مسیر بدرقهات بودم که تلفن زنگ خورد. از من خواستهاند تا در نهایتا هزار کلمه برایت بنویسم. اما مگر میشود بیستوپنج سال آشنایی و رفاقت را نه در هزار، که در هزاران کلمه هم جا داد؟
به اولین روزهای آشناییمان فکر میکنم. یادت هست؟ همانزمان ها که جماعت کجاندیش به جنگ ماهیِ صفت یورش آوردند و او هراسناک به فرمانداری رشت پناه آورد که برنامه را کنسل کند، اما تو ایستادی تا مردم این شهر، حتی برای دقایقی، فرصت خندیدن داشته باشند؟
انتخابات آن سالهای دور را یادت هست؟ همانجا که چند بار…