لبهی تیز یک «فرهنگِ مَگو»
دورهی بلوغ ام را به خوبی به یاد دارم. دورهای که بدون پیش فرض و توضیح سالمی از جانب خانواده و مدرسه، اندامهای جنسیام شروع به رشد کردند. همان دورهای که شخصی غریبه درحال رشد کردن در من بود و قرار بود بعد از این نیز در من باقی بماند. چند سالی از شروع بلوغ روانی و فیزیکیام نگذشته بود که اصلی ترین برگ ناشناخته برایم رو شد؛ شروع دوران قاعدگی.
خوب به خاطر دارم که از شدت گریه و ترس در روز اول، ضعف شدیدی به من دست داد و باید کسی میبود تا به من بفهماند که این درد اگرچه حق من نیست اما جزئی از روند بلوغم است. ترس از محدودیت…