نیلوفر روحی _ امیرحسین کریمی / قسمت دوم مجموعهی سیاست شهری قرار است در چند فراز به تغییرات معماری شهری رشت در چند دههی گذشته بپردازد؛ در این گزارش ابتدا به واکاوی معماری گذشتهی گیلان پرداخته میشود و سپس به اثرات فرهنگهای وارداتی در معماری شهری میپردازد. این گزارش در ادامه ساخت مجتمعهای مسکونی را مورد توجه قرار میدهد و اثرات فرهنگی – اجتماعی آنها بر شهر را بررسی میکند. هدف نهایی گزارش نیز پرداختن به توسعهی شهرها با تمرکز بر ساختوساز بناهای تجاری است که بعضا در تقابل با هویت قابل اعتنای شهرها قرار میگیرد و آن را به حاشیه میبرد.
پیشگام در گفت و گو و ارتباط
ما چقدر خانههای شهری را میشناسیم؟ در گذشته هر خانه نشانهای از هویت اجتماعی و فرهنگی شهر بود و با نگاه کردن به معماریاش، روحیات ساکنان و ویژگیهای آن اقلیم را در مییافتیم. اما حالا چطور؟ انبوه ساختمانهای بلند نشانگر کدام هویت و کدام اقلیم است؟ معماری هر منطقه از تمدنهای قدیم، با اقلیم و شرایط آب و هوایی آن مناطق رابطه تنگاتنگ داشت و ضوابط و قوانین کلی ساخت و ساز به مرور، الگوهای معماری را به سمت تناسب با شرایط خاص هر منطقه سوق میدادند تا زندگی برای مردم آن محل آسانتر شود. الگوی معماری روستایی گیلان نیز از همین قاعده پیروی میکرده است؛ جایی که هر جزء از بنا، شناسنامهای از اقلیمش بوده است.
اجزای خانههای گیلان علاوه بر تطابق با اقلیم مرطوب منطقه، در زیباییشناسی نیز حرفی برای گفتن داشتهاند. نمای بیرونی خانهها و بخشهایی مانند تلار و غلامگرد به هر رهگذری میفهمانده که اینجا هیچ چیز پوشیده نیست و نمیتوان خانه را از طبیعت اطرافش جدا دانست. خانهها ذیل مفهومی که در معماری به آن «بافت برونگرا» گفته میشود در محیط اطرافشان حل میشدند و نمای آنها وصلهی ناجوری بر تن محیط نبوده است.
خانههای روستایی گیلان با معماری منحصر به خودشان مرز ملموسی با محیط اطرافشان ندارند، فضا بسته نیست، خانه را خطی از محیط طبیعی جدا نمیکند و دیوار مفهوم غریبهای با خانه است.
در این شرایط نقش افراد داخل یک خانه پررنگتر دیده میشود. زنان به عنوان یکی از مولفههای خانههای گیلان در یک محیط بسته محصور نیستند، آنها به سادگی با محیط ارتباط بصری برقرار میکنند و افق دید افراد هرگز محصور به جغرافیای محدودی نیست. برونگرایی در معماری خانههای گیلان ارتباط را وسعت میبخشیده و افراد را برای «ارتباط» با یکدیگر با محدودیت روبهرو نمیکرده است. «ارتباط» در سایهی معماری پررنگ میشده و در عصر بی ارتباطی آن زمان، هر انسان برای انسانی دیگر پیامآوری بوده است.
معماری شهری در تضاد با معماری روستایی
اگرچه در معماری روستایی گیلان توجه به مفاهیمی که ما امروزه میشناسیم مورد توجه قرار میگرفته است، اما در معماری شهری گیلان که قاعدتا باید نشات گرفته از همان معماری بومی باشد این موضوع به چشم نمیخورد. در معماری پایدار روستایی خانهها را طوری میساختند که برای برآوردن نیازهای انسانی کمترین هزینه متحمل محیط زیست شود.
موضوعی که دیروز یکی از شناسنامههای معماری گیلان بود امروزه در معماری جهان مورد توجه قرار میگیرد اما با تغییر ساختارهای شهری، گویی در جهان شهرهای معاصر «معماری» فقط «سرمایه» را میشناسد. ساخت و فروش خانههایی که فقط اسمی از «خانه» را یدک میکشند (و ممکن است در برآوردن ابتداییترین نیازهای ساکنانشان نیز ناتوان باشند) به یک رویهی معمول تبدیل شده است. در خانههای امروزی توجه چندانی به پنجرهها نمیشود درحالی که پنجره در خانههای سبک قدیمی پلی بود از محیط بستهی خانه به وسعت نامتناهی فضا. به نحوه قرارگیری خانهها در شهر دقت کنید، پنجرهی یکی به دیوار دیگری باز میشود، فاصلهها نامعینند و به راحتی میتوان هرگونه تخطی از اصول خانهسازی را در آنها ردیابی کرد. فارغ از اصول فنی خانهسازی، خانههای جدید هر کدام میتوانند به نوعی منظر کلی شهر را مخدوش کنند. آنها ممکن است با نمایی غیرهمسان آراسته شده باشند، دارای پنجرههایی باشند که با خود بنا تناسبی ندارند و ارتفاعشان از خانههای اطراف کمتر یا بیشتر باشد.
توسعه شهرها با طعم حذف
توسعه ناهمگون و بدون برنامه شهرها معماری و محیط زیست شهری را تحت تاثیر قرار میدهد. به خیابانهای رشت به عنوان کلیتی از شهری که ما مد نظر داریم دقت کنید؛ کدام نوع خانهها بیشتر دیده میشوند و کدام خانهها هر روز بیشتر و بیشتر از صحنهی منظرههای شهری حذف میشوند. در رشت محلاتی مانند «گلسار» و «منظریه» را چه مولفههایی به دو محلهی اعیاننشین تبدیل کرده است و در مقابل گشتن در کوچههای تنگ و ناملموس «ساغریسازان» یا «باقرآباد» که هر روز بیشتر هویت خود را میبازند، موید چیست؟
سقفها، پنجرهها و دربهای خانههای رشت هر چند سال یک بار بسیار تغییر میکنند و چندان به جواب این سوال فکر نمیشود که چرا تمایل برای زندگی در یک خانهی قدیمی بسیار کمتر از تمایل برای زیستن در خانهای با معماری وارداتی است؟ سرمایه با چه قدرتی فرهنگ را میبلعد و آن را محدود میکند؟ در حقیقت همانطور که ما در شخصیتهای اجتماعیمان نیز دچار سردرگمی شدهایم، معماری شهری نیز از الگوی رفتاری ما تاثیر گرفته و خود نیز از این سردرگمی رنج میبرد.
در چنین شرایطی «فهم عمومی» درحالی به سمت معماریهای نارسای وارداتی متمایل میشود که تنها ابزار آن را در اختیار گرفته است و نمیداند این ابزار جدید را بدون توجه به مشخصههای فرهنگی – اقلیمی چطور در متن شهرها بگنجاند. همین میشود که طرحهای پیشساختهی تکراری تنها با هدف ساخت بنا در شهرها تکرار میشوند و اجرای الگوهای معماری بیگانه بدون توجه به اثرات فرهنگی آن چهرهی شهرها را میدزدد. در چنین شرایطی شهرها نه تنها خود را با معماریشان معرفی نمیکنند بلکه وجه تمایز خود در برابر سایر شهرها را نیز از دست میدهند و دیگر نمیتوان تفاوت ملموسی میان خانههای شهری مانند «رشت» و «تهران» پیدا کرد.
شاید جالب باشد که از خود بپرسیم تاثیرپذیری معماری شهری از فرهنگهایی نامتجانس و تلاش هر بارهاش برای بیان خود با مکانیسمهای معماری بیگانه از کجا آب میخورد، یا چرا ما جغرافیای زیستنمان را هم وامدار فرهنگهایی غیر از فرهنگ خودمان هستیم و در هر عرصهای حتی اگر در سطح زبان، فرهنگی وارداتی را نفی کنیم، در عمل پیرو آن خواهیم شد؟
در گذشته اگر قرار بود ابزاری وارداتی فرهنگ بومی را دستخوش تغییر کند، به همراه آن ابزار «راهکار» و «فرهنگ» آن ابزار نیز وارد میشد؛ مثلا زمانی که روابط تجاری و فرهنگی اقلیم گیلان با کشورهای حاشیهی کاسپین برقرار شد تحولاتی در تمام قراردادهای زندگی مردم گیلان ایجاد کرد که معماری نیز از آن مستثنی نماند.
معروفترین آثار معماری و تاریخی شهر رشت یعنی کاخهای میدان شهرداری رشت نیز از معماری نئوکلاسیک اروپا، علیالخصوص معماری سن پترزبورگ روسیه تاثیر گرفتهاند. این تغییر در معماری شهری رشت، همپای سایر تغییراتی که در فرهنگ بومی این منطقه رخ داد، امری پذیرفته شده است.
اجتماع از مبادلهی فرهنگ تاثیر پذیرفت و معماری نیز خود را در قامت این فرهنگ وارداتی رشد داد. اما تغییرات عجیب و غریب امروز چرا اتفاق میافتند، ما چه تبادل فرهنگی با کشورهای دیگر داریم و تغییر در معماری ما حامل چه فرهنگی در اجتماع بوده است؟ آیا همراستا با تغییراتی که در معماری شهری رخ داده است، فرهنگ شهری ما نیز متناسب با آن فرهنگها رشد کرده است؟
اینجاست که اتهام به سیاست شهری معنا میگیرد؛ آیا سیاست شهری از همشکل شدن شهرها و البته سرمایهمحور شدن آنها سودی به جیب میزند یا خیر؟
نقش دستگاههایی مانند شهرداری و میراث فرهنگی چقدر پررنگ است؟ آنها خود جزیی از بازی سرمایهداری شهری (مشخصا در رشت) هستند یا بر هم خوردن موازنهی فرهنگی – بصری شهر از غفلت آنها ناشی میشود؟ حقیقت این است که هرچه شهرها به یکدیگر شبیهتر باشند کنترلشان هم راحتتر است. در تدوین سیاستهای اجرایی میتوان همه را به یک چوب راند و فرهنگ شهری را قربانی سرمایهداری شهری کرد. همین میشود که روزبهروز محلات، خانهها و خیابانهای گذشته از صحنهی شهری حذف میشوند و مناظر جدید، تنها با هدف ساخت شهرهای مصرفگرا جایگزین مناظر گذشته میشوند.
نهادهایی مانند «میراث فرهنگی» و «شهرداری» نیز که اصلیترین نقش در حفظ حیات فرهنگی یک شهر را ایفا میکنند، خلاف مسیری که باید بروند حرکت میکنند. این نهادها زمانی که تصمیم میگیرند بافت شهری را حفظ یا احیا کنند، آنقدر در این مسیر لنگ میزنند که نه تنها احیایی صورت نمیگیرد بلکه تغییرات انجام شده به نوعی دیگر شهرها را گرفتار سیمایی بیهویت میکند. مثلا روند مرمت و احیای بناهای تاریخی در شهرهای مختلف از جمله شهر رشت آنقدر غیرکارشناسی انجام میشود که در نهایت بنای بازسازی شده نه تنها شباهتی به شکل قبلی خود ندارد بلکه زمان زیادی هم دوام نمیآورد و سرانجام به چنگ سرمایهداران میافتد. (ایدهی ناتمام بازآفرینی شهری در رشت را به یاد بیاورید) سرمایهداران و مرمتگران آگاهانه یا ناآگاهانه در یک زمین توپ میزنند؛ دزدیدن روح و اصالت از کالبد بافت شهری، محلات و خانهها. آنها حوالههای پیشفروش چند صد میلیون تومانی را بر پنجرههای چوبی یک بنا ترجیح میدهند و با هر فریبی در تلاشند هر آجر را به یک دلار بدل کنند.
خانههای همشکل، آدمهایی همشکل میسازند
اما ساختمانهای جدید، مجتمعهای چند هزار واحدهی فشرده در هم، خانههایی بدون توجه به معماری شاخص؛ خانههایی همرنگ، همشکل، بیروح و متراکم که بدون توجه به نیازهای روانی ساکنانش بر هم سوار شدهاند. از میان مجتمعهای مسکونی که با گسترش جمعیت در شهرها علم شدند، همه یا اغلب گرفتار اغتشاشاند. فضای محدود، امکانات کم، افزونی جمعیت بر محیط و فشرده کردن آدمها بدون توجه به تعدادشان در کلنیهای چند ده متری به صورت ناخودآگاه تاثیراتش را بر حیات اجتماعی ساکنان این مجتمعها گذاشته است. این مجتمعها در آغاز ساختشان قرار بود اقشار مختلف جامعه را با هم همسایه کنند.
آنها را در آپارتمانهای کوچک و بزرگ در کنار هم جا دهند و حس همزیستی، بدون توجه به شرایط اقتصادی را در آنها تقویت کنند.
اما این هدف چقدر به سرانجام رسید؟ به طور مثال دو مجتمع مسکونی «مسکن مهر» و «کاکتوس» در رشت کاملا دو جهان متفاوتند؛ شهروندانی که در آنها زندگی میکنند از توان اقتصادی یکسانی برخوردار نیستند و امکانات ناعادلانه فرهنگی این دو، رفتار شهری آنها را با یکدیگر متفاوت کرده است. در یکی رفاه و فضا و فرهنگ بیشتر است و دیگری عاری از این مولفههای شهری است. کلیت رشت به عنوان شهری که ما به دنبال آن هستیم، نتوانست با افزایش جمعیتش معماری مخصوصی برای مهاجران و ساکنان جدیدش به وجود آورد.
چند سال پیش جنبشی در زمینه معماری در اینستاگرام شکل گرفت. جنبشی تحت عنوان «سر به هوا باش» که شهروندان را ترغیب میکرد نگاهشان را کمی بالاتر از سطح شهر متمرکز کنند و از بناهایی که در اثر عبور نمیبینیم، عکاسی کنند. چالشی که متمرکز بر بناهای قدیمی بود و در اثر آن آرشیو ارزشمندی از بناهای قدیمی جمعآوری شد. با این مقدمه سرتان را کمی به بالا بچرخانید، آیا منطرهی دلانگیزی در شهر میبینید؟
در معماری به این نارسایی عدم رعایت «خط آسمان» گفته میشود. ساختمانهای کوتاه و بلند تجاری و مسکونی و اداری، چشمانداز شهر را از ما دزدیدهاند. شاید بگویید این بهای توسعه یک شهر است، اما مگر میتوان بدون توجه به وجوه دیگر توسعه یک شهر تنها از منظر اقتصادی، شهر را سرمایهدارانه گسترش داد؟ ساخت اینهمه آپارتمان بلند بدون توجه به پشتوانه اجتماعی و فرهنگی آن مسئلهای نیست که بتوان به سادگی از کنارش گذشت.
سیاستگذاران شهری وقتی تصمیم به ساخت شهرک یا مجتمعی میگیرند باید تمام نیازهای آن را بشناسند و بدانند که فضای اشغال شده میتواند به همگرایی انسانها کمک کند یا نه؟ میتواند تمامی نیازهای ساکنانش را پاسخ بدهد و کار آنها را برای همگرایی مسالمتآمیز با یکدیگر تسهیل کند؟ در صورت عدم این امکان ساختمانسازی های عمودی در یک شهر جز مخدوش کردن فضای خیابان تثر دیگری نخواهند داشت.
در سالیان اخیر تجاری شدن بخشهایی از شهرهای ما و در اینجا مشخصا شهر رشت جز افزایش بی رویه جمعیت غیرتولیدگر که برای طی کردن سالهای فراغت از کارشان به گیلان میآیند، شهرهای گیلان به خصوص رشت را با چالشهای جدیدی مواجه کرده است. از دست رفتن بافتی که گذشتهی رشت را در خود محفوظ داشت، در چه معادلهای با رشد سرمایهمحور رشت تاخت زده شده است؟
تا حدودی طبیعی است که در جهان اکنون خانهسازی ها و شهرکسازی ها کمی به سمت انزوا و انحصار برود، یعنی خانهها و ساکنانشان برای به دست آوردن حریم بیشتری تلاش کنند و معماری شهری نیز خواستهی آنان را برآورده کند. اما چالش سیاستهای شهرسازی در ایران این است که شهرسازی درحال تبدیل به یک بازار اقتصادی است نه عرصهای که نقشی اساسی در زندگی انسان معاصر دارد.
معماران و شهرسازان در یک روند مصرفی خانههایی طراحی و تولید میکنند که در کمترین زمان به سودآوری برسند و در این میان توجه به جوانب زیباییشناختی، جنسیتی و اقلیتمحور بناها مغفول میماند. شهرداریها نیز بیش از آنکه بر توازن بصری شهرها متمرکز شوند بر درآمدهای خود تاکید میکنند. همانطور که در برنامهریزی شهری نیز نمیتوان اثری از توجه به نقشهای جنسیتی پیدا کرد، در معماری خانهها نیز این نیازها نادیده گرفته شدهاند. خانهها نمیتوانند در روند امکانسازی، برای فعالیت همهی افراد ساکن در آن امکاناتی مخصوص مهیا کنند. همین میشود که نقشههای شبیه به هم با معماری بیرونی شبیهتر شهروندانی پدید میآورد که خوی همسانساز خانهها را با خود به خیابان و عرصهی عمومی میبرند تا به این ترتیب خیابان از خانه تاثیر بپذیرد.
وقتی موازنهی فرهنگی شهر بر هم میخورد
شهرها درحالی که از گذشتهی خود تهی میشوند به سرعت رنگ عوض میکنند. مثلا در رشت طبق یک ناموازنه محلاتی که وزن بیشتری از نگاه فرهنگی دارند در برابر محلاتی که سرمایهمحورند شکست میخورند. انباشت سرمایههای خصوصی در محلات اعیاننشین سطح فرهنگی اجتماعی آنها را بالا میبرد و در مقابل گسست اجتماعی و اقتصادی محلات تاریخی، آنها را برای پروژههای برجسازی حاضر و از ارزش فرهنگیشان دور میکند. این دو در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند تا سرانجام معماری خانهها در یکی قاتل معماری بناها در دیگری شود و بافت فرهنگی شهر را برای تبدیل هرچه سریعتر به محلهای سرمایهمحور ترغیب کند.
در این دوگانگی مشکلات جمعیتی پدید میآید، موازنهی اقتصادی شهر به هم میخورد، شهرها بافت تاریخیشان را میبازند و صدها سال بعد برای مرور تاریخ شهری مانند رشت باید مثل چالهای از روی تاریخ پرید، چون سرمایهی زمان حال به سرعت درحال تخریب فرهنگ گذشتهی شهر است. محلات و بناهایی با معماری مختص به گیلان به سرعت جای خود را به محلات و بناهای جدید میدهند تا شهر، تبدیل به شهری مصرفی شود.
خانههای بلند بسیارند، آسمان از ما دریغ شده است، شهر برای هیچکس آشنا نیست و دیگر نمیتوان به آفتاب سلامی دوباره داد.