ز علم دور و به جهل آشنا و جمله حقیر

روایاتی از منازعات اجتماعی بر سر اولین مدارس دخترانه در ایران

1 1,937

در  ۱۲۸۵ش زمانی که بی‌بی‌خانم استرآبادی یکی از اولین مدارس دخترانه را تاسیس کرد چندی نگذشت که با حمله و غارت مخالفان مدرسه‌ به تعطیلی کشانده شد. افضل وزیری فرزند بی‌بی‌خانم و از فعالان زنان آن دوره، مخالفت سنت‌پناهان را اینگونه روایت می‌کند: «]یکی از روحانیون[ فریاد زد: بر آن مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است. مردم هم زار زار گریستند و در محله خود ما آقای سیدعلی شوشتری ورقه‌ای چاپ کرد که عنوانش از این قرار بود که این دبستان دوشیزگان که بی‌بی خانم افتتاح کرده است، این زن مفاسد دینیه دارد، در منزلش تار می‌زند و اجتماع هنرمندان است. این تکفیرنامه‌ی مادرم را دم واگن‌های اسبی، ورقه‌ای یک‌شاهی می‌فروختند. در همان اوقات اوباش محل را هم تحریک کردند تا بریزند و مدرسه را غارت کنند و به‌هم بزنند.» (۱)

دو سال بعد همزمان با به توپ بسته شدن مجلس، زمانی که بی‌بی‌خانم نزد مخبرالسلطنه‌ی هدایت، وزیر معارف وقت می‌رود و خواستار بازگشایی مدرسه‌اش می‌شود بهت‌زده با این پاسخ از سوی وزیر مواجه می‌شود که «خانم از من کاری ساخته نیست…با روحانی نمی‌توانم دربیفتم.». پس ازچانه‌زنی‌های بسیار در نهایت به او گفته شد که با رعایت دو نکته می‌تواند مدرسه را دوباره راه بیاندازد. نخست باید تابلوی مدرسه را پایین بیاورد؛ زیرا مخالفان معترض بودند که «دوشیزه به معنای باکره است و باکره شهوت‌انگیز!». دوم اینکه لازم بود در شرایط پذیرش دختران تغییراتی به وجود بیاید و به جای پذیرش دختران هفت تا دوازده ساله تنها از دختران چهار تا شش ساله ثبت‌نام به عمل آورند.

در زمانی که مخالفان خشمگین به دبستان دوشیزگان و ساکنانش هجوم آورده بودند نزدیک به چهار سال از اولین تلاش‌ها برای تاسیس مدارس دخترانه در ایران می‌گذشت. ۱۱۸ سال پیش، طوبی رشدیه (دختر میرزاحسن رشدیه) نخستین تلاش نافرجام در تاسیس مدرسه دخترانه را انجام داد که تنها چهار روز تاب حملات خصمانه را آورد. اندکی بعد از انقلاب مشروطه دیگرانی همچون علویه، شهناز و جمیله رشدیه، مهرتاج رخشان و صدیقه دولت‌آبادی از جمله زنانی بودند که با هزینه‌ی شخصی خود مدارس دخترانه تاسیس و اداره کردند. اما این «هزینه»‌ها صرفا مالی نبودند؛ بی‌بی‌خانم استرآبادی را تکفیر و به مدرسه‌اش حمله کردند، به مهرتاج رخشان در خیابان سنگ می‌انداختند و  قصد آتش زدن مدرسه‌اش را داشتند و صدیقه دولت‌آبادی بارها در خیابان و حتی در منزلش مورد حمله مهاجمان قرار گرفت.

این قسم حملات به مدارس دخترانه و معلمان و محصلانش در دوره قاجار چنان فراگیر بود که بسیاری از کسانی که قصد گشایش مدرسه داشتند یا مایل به تحصیل دخترانشان بودند، از بیم جان و مال‌شان، عطای «علم‌اندوزی» را به لقایش می‌بخشیدند. چنانچه در بحبوحه انقلاب مشروطه و همزمان با تاسیس مدرسه دوشیزگان، یکی از همین زنانِ توامان مشتاق و مایوس می‌نویسد: «از زنان خواسته‌اید که دستی از آستین درآورده به تربیت بنات خود بپردازند اگر مردهای بی‌تربیت بگذارند. بارها به خیال این بی‌بضاعت رسیده که به زور مختصر مدرسه‌ای باز کنم و فایده‌ای هم ببرم. افسوس که تاسیس این اساس نشده بسته خواهد شد»(۲)

تاسیس اولین مدارس هرچند از تهران آغاز شد اما متجددان در اصفهان، رشت و مشهد نیز به‌سرعت دست‌به‌کار شدند. حکایت تهدیدها وتکفیرهایی که شاهزاده فروغ‌السلطنه آذرخشی، موسس اولین مدرسه دخترانه در مشهد، با آن روبرو شد شرحی دقیق از شیوه‌ی مبارزه‌ی اولین زنان مدیر به‌دست می‌دهد. عزیزه شیبانی، شرح منازعات مادرش با مخالفان را چنین روایت می‌کند: «مادرم دید خیلی از این عالم‌نماها اذیت می‌کنند و می‌گویند دختر نباید سواد داشته باشد و گر نه نامه عاشقانه می‌نویسد تهدید کردند که مدرسه را می‌سوزانند و خراب می‌کنند. مادرم ایستادند و گفتند خیلی‌خوب هروقت شما آمدید سوزاندید و خراب کردید، آن روز مدرسه را می‌بندم. مادرم سه سال مبارزه کرد و در سال ۱۲۹۳ ساختمان مدرسه آماده شد». فروغ‌السلطنه برای حفاظت از مدرسه‌اش از مردان منزل برای مقابله با مهاجمان احتمالی کمک گرفت: «آنها که دائما این حرفها را میزدند حاضر نبودند که خودشان را با اسلحه روبرو کنند.

چون سه تا از برادرهای بزرگ من با سه تا از نوکرهای خانه اسلحه به دست شب و روز از مدرسه مراقبت می‌کردند و مواظب بودند به دخترانی که به مدرسه می‌آیند کسی صدمه نزند»  در نهایت مخالفین که از حمله به مدرسه مایوس شده بودند «فقط تهدید میکردند، در منابر تکفیر می‌کردند و می‌گفتند این آدم، آدم خدانشناسی است.» در نهایت شیبانی نتیجه می‌گیرد که حضور نگهبانان مدرسه منجر به ایجاد حس امنیت و اطمینان خانواده‌ها درمقابل آزارگران شد« بعد هم کم‌کم مردم جرات پیدا کرده بودند تا بچه‌هایشان را به مدرسه بفرستند و مدرسه خیلی شاگرد پیدا کرد. یعنی وقتی مردم مطمئن شدند که دیگر کسی با آن‌ها کاری ندارد بچه‌هایشان را در خیابان‌ها کتک نخواهند زد، دخترانشان را آوردند به مدرسه مادرم»(۳)

هم‌زمان با تاسیس مدرسه «فروغ» در مشهد، آذرمیدخت نیکروان در رشت اقدام به تاسیس مدرسه کرد که با شکستن شیشه‌ها با سنگ و کلوخ مواجه بود. سه سال بعد روشنک‌ نوع‌دوست دبستان سه‌کلاسه‌ی خود را در رشت تاسیس کرد و بار فشارهای اجتماعی را به جان خرید تاجایی که «بقال سرگذر او را روسپی بخواند و به آن حرامی نمک نفروشد»(۴)

نگرانی روزافزون تجددخواهان از واکنش‌های خشماگین سنت‌پناهان را باید در پرتو گفتمان گسترش‌یابنده‌ی «امنیت» در دوره پسامشروطه بررسی کرد. گفتمان امنیت در این دوره که علاوه بر مرزهای جغرافیایی خارجی و داخلی، بر کنترل امکانهای پرکتیس «شهروندی مدرن» و ابعاد اجتماعی آن نیز سیطره می‌یافت، مجال بقای خود را در قدرت‌گیری پلیسی منظم می‌دید. دربسیاری از متون این دوره درباب مدارس، نیاز به وجود یک پلیس منظم و یکدست و دولتی مقتدر برای حمایت از اقلیت تجددخواه پیوسته تکرار می‌شود.

نمونه‌ای از این دست نوشته‌های ناظم‌الاسلام کرمانی است که در روزنامه‌اش به نقل از میرزا سیدمحمدصادق طباطبائی، مدیر مدرسه‌ی اسلام، بر لزوم تامین امنیت دختران محصل تاکید می‌کند و فقدان پلیس منظم و مقتدر را مانع اصلی در گشایش مدارس دخترانه می‌داند: «چیزی که مانع ایجاد و افتتاح مکاتب دخترهاست، نبودن اداره‌ی بلدیه‌ی منظم، نداشتن پلیس مرتب، ممانعت جهله و معاندین و نداشتن زن‌های معلمه‌ی بااخلاق و ترتیبات صحیحه و کتب درسی کلاسی و عدم امنیت و اجرای مجازات خائنین ]است[ … در موقع ترخص دخترها محافظت آن‌ها در کوچه و خیابان‌ها از هیات اجتماعیه‌ی الواط و اشرار و جوانان جاهل و اصحاب عزب بی‌تربیت چگونه می‌شود کرد و اگر یک نفر از الواط و اشرار با یکی از ذخترها طرف شد و اسباب زحمت فراهم آورد، که ممانعت می‌کند و کی نجات می‌دهد و استطاعت اینکه برای چند نفر از آن‌ها یک فراش مستحفظ مقرر داریم نداریم. پس باید اول اداره‌ی پلیس و نظمیه را مرتب کنیم، آن‌وقت موجبات تاسیس مدارس دخترها را فراهم آوریم که اگر وقتی یک نفر جاهل معترض یکی از بنات شد، فورا پلیس او را گرفته به اداره‌ی نظمیه برد و در آن‌جا بدون ملاحظه مجازات دهند.»(۵)

همزمان با این مباحثات در باب اشکال «مراقبت» شهری، منازعه و مباحثه‌ی زنان با مخالفانشان در سطحی تفسیری نیز جریان داشت که آنان را به ارائه‌ی تفاسیری جدیداز متون دینی کشاند که تا پیش از این در قبضه‌ی مردان دین بود. شاخص‌ترین تلاش‌ها از این دست را بی‌بی‌خانم استرآبادی انجام داد که در نامه‌ای سرگشاده خطاب به شیخ‌فضل‌الله نوری حکم او درباره‌ی حرام بودن مدارس دخترانه را مخالف آیه‌ی «هل یستوی الذین یعلمون و لایعلمون» و حدیث «طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه» می‌داند و پس ازیرسوال بردن دانش فقهی شیخ‌فضل‌الله از او می‌خواهد اکنون‌ که «فتوا به غیر ماانزل الله داده‌اید…واضح نمائید که حق نشستن بر مسند شریعت را ندارید» و یا «در روزنامه‌ی لوایح خودتان مرقوم دارید …که کلام را جنابعالی بی‌تامل مرقوم فرموده‌اید»(۶)

بی‌بی‌خانم در جایی دیگر این نگرانی محافظه‌کاران را نشانی بر سست‌ایمانی آنان می‌داند: «زهی از این بی‌انصافی کسی که بر مسند نشسته علم را که یک شعبه‌ی آن قرآن است گذشته از این‌که حرام می‌کند خلاف دین و مذهب هم قرار می‌دهد…یک احتمال دیگر در فرمایش شما می‌رود و آن این است که بفرمائید اگر زنان سواد پیدا کردند اندک اندک در عقاید و اصول دین کار کرده به قول سید بقال و عقیده‌ی او که عرض شد بگوئید بابی و لامذهب می‌شود و به قاعده می‌باید مقصود شما همین باشد. این مطلب را هر قسم جواب بدهم قلبم آرام نمی‌گیرد به این جهت که معلوم می‌شود به درجه‌ای در مذهب و دین اثنی عشری شبهه دارید که اطلاع ما زنان را منافی قبول دین و مذهب می‌دانید و این علامت سستی و عقیده‌‌ی جنابعالی به مذهب حقه‌ی اثنی عشری است.»(۷)

این تفسیر‌های «برابری‌خواهانه» از آیات وروایات اسلام در آمیختگی با گفتمان ملی‌گرایانه نزد ایرانیان ملی‌گرای دوره مشروطه که توسعه، تجدد و ترقی ملی را مهم‌ترین هدف خود می‌دانستند، امکان پردازش تفاسیر جدیدتر و پیچیده‌تری از آن‌چه مساله‌ی زن نامیده‌ می‌شد را فراهم آورد. بسیاری از نویسندگان جراید تجددخواه، ریشه مشکلات وطن را در محرومیت زنان از تحصیل می‌دیدند. برخی همچون بی‌بی‌خانم استدلال میکردند که «نصف ترقی مملکت بسته به دانستن زنهاست» و برخی همچون طایره ترقی را یکسره به آموزش زنان پیوند می‌دادند: «در هر مملکتی که طایفه‌ی اناثیه بی‌تربیت ماندند در آن مملکت ترقی و تمدن غیرممکن است زیرا که تربیت و تمدن اطفال به عهده مادر است»(۸)

سه سال بعد از مشروطه، شرف‌نساء گیلانی، رواج خرافه میان زنان و ناتوانی در تربیت فرزندان سالم را نتیجه‌ی منع تحصیل دختران می‌داند و نیاز به گشایش مدارس دخترانه و تعلیم خانه‌دای و بچه‌داری را در کنار آموزش ریاضی، جغرافیا و اقتصاد از آن جهت لازم می‌داند که اولین گام در راه ترقی ملی، آموزش مادران آینده‌ی وطن است «زیرا که آغوش ما برای بچه‌های ما اولین دبستانی است که پسر و دختر همه‌ی فرزندان وطنی ناچارند که در آن دبستان تربیت بشوند…اگر اولیای امور مایل‌اند که اسباب تحصیل و تسهیل ترقی ایران را فراهم کنند ناچار باید تربیت را از دوشیزگان شروع فرمایند که بهره‌اش عام باشد.»(۹) شهناز رشدیه (آزاد) نیز با همین استدلال از اولیای امور می‌پرسد: «آیا مادران دانا با مادران نادان یکسان‌اند؟هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون؟»(۱۰)

در همین‌دوره بود که تقسیم جنسیتی کار درخانه از مهم‌ترین اهداف تجددخواهان و رکن اساسی پرورش فرزندان وطن‌پرست و ترقی مملکت دانسته می‌شد و اندک‌اندک نسبت آن با مدارس دخترانه‌ی جدید واضح‌تر. در ۱۳۲۹ق ادیب‌الممالک فراهانی نطقی در باب لزوم آموزش دختران به عنوان مادران و پرورندگان پسران وطن‌پرست ایراد می‌کند: «بدانید و آگاه باشید که عمده محرومی ما از ترقی و سعادت، همان سوء تربیت فرزندان بوده است و سوءتربیت حاصل نشده است مگر از فقدان کمال در مادران زیرا برای اطفال اهمیت مادر بیش از پدر است: چون پدر پدیدآورنده است و مادر نگهدارنده. پدر پدید می‌آورد و مادر می‌پرورد. آوردن کاریست که همه‌کس داند و پروردن امری است که هرکس نتواند»(۱۱)

همزمان با بسط گفتمان تجددخواهانه‌ که بر آموزش زنان و نقش همسری و مادری آنان تاکید می‌کرد، مقاومت دلواپسان نظم جنسیتی موجود نیز تنها به تکفیر و تهدید جانی محدود نشد. همزمان که در متون مشروطه‌خواهان سکولار روایاتی از هم‌آمیزی ترقی ملی و آموزش زنان فراپرداخته می‌شد، روحانیون محافظه‌کار نیز به بازپردازی روایتهای بیگانه‌ستیز و بازترکیب این روایت‌ها با مساله زن می‌پرداختند. روایت‌های مخالفان که در ابتدا هم‌صدا با شیخ‌فضل‌الله بیم به‌خطر افتادن اسلام شیعی را داشت، رفته رفته با ادغام دل‌نگرانی‌های وطن‌پرستانه از «استیلای بیگانگان»، صورتی ملی‌گرایانه به‌خود گرفتند؛ با این تفاوت مهم نسبت به ملی‌گرایان مخالفشان که در مفصل‌بندی محافظه‌کاران از نسبت مدرسه دخترانه و استقلال ملی، نابودی کشور نتیجه‌ی نابودی اسلام و نابودی اسلام نتیجه‌ی آموزش و آزادی دختران دانسته می‌شد. بنابراین از نظر آنان محروم کردن دختران از شرکت در مدارس نوین اولین گام در حفظ استقلال ملی درنظر گرفته می‌شد.

یکی از روایتهایی که بر پیوند آموزش دختران و نابودی وطن تاکید می‌کرد داستان عبرت‌آموزی است که شیخ محلاتی نگاشته است. داستان با گفتگوی حاجی نظر تجددخواه و همسایه‌اش ملاسلیمان سنت‌پرست آغاز می‌شود. حاجی نظر پس از نطقی غرا در باب اهمیت مدارس نوین و آموزش دختران، دلیل امتناع ملاسلیمان از فرستادن دخترانش به مدرسه را جویا شده و در پاسخ می‌شنود «تا در حالت جهل و توحش بمانند». بلافاصله با این هشدار ملاسلیمان، که متوجه شده دختران حاجی نظر در مدرسه به فراگیری رقص و پیانو مشغولند، مواجه می‌شود: «اگر راست می‌گویی که این دو علم را کامل کرده البته بکارت او از دست رفته و اگر حامله نباشد خوب است» چرا که دختر زیبای جوان «آن‌هم در لباسهای امروزی…هزار شیخ صنعان را فریفته خود گرداند چه جای مدیر که غالب این صنف شهوتران و غرضی جز وظیفه‌ گرفتن و عیاشی کردن ندارد».

دلواپسی ملاسلیمان در این مورد تنها به رقص و موسیقی محدود نمی‌شود و به‌طور کلی تکالیف مدارس را در برمی‌گیرد «چون دختران در اثر ورزش و مشقی که می‌نمایند بسا باشد که بکارت آنها زائل شود». ملاسلیمان به عنوان شاهد مدعای خود اشاره‌ای به «جوقه شهوت‌پرست ایرانی» در رشت می‌کند که گویا پس از بازگشایی مدارس نوین در این شهر «تقریبا دویست و پنجاه دختر بکارت آن‌ها زائل شده». عجیب نیست که در چنین روایتی هشدار ملاسلیمان درست از آب درمی‌آید و دختر حاجی‌نظر از مدیر مدرسه حامله شده و سپس در اثر حاملگی می‌میرد!

پس از شرح دق‌مرگ شدن مادر و پدر بی‌آبرو شده‌ی دختر، ملاسلیمانِ دل‌نگران و ناموس‌پرست قصه‌ی ما که نگران «آتیه‌ی ایران» نیز هست، سرخوش از شکست خیالی تجددخواهان، پیوند میان تحصیل دختران و استلای بیگانگان بر ایران را اینگونه بازگو می‌کند: «اینهمه از مفاسد فرستادن دختر به مکتب است. آن‌هم بدون حجاب و ستر و جلباب و اختلاط با جوانان شمشاد قامت. خدا به فریاد آتیه ایران برسد. آیا کار او به‌ کجا خواهد انجامید؟ مسلمانان خبر ندارند که چه خیال برای آن‌ها دارند. چون اروپائی‌ها می‌دانند تا روح مسلمانی در آن‌ها قوت دارد نمی‌توانند بر ایران غلبه پیدا کنند، مگر آن‌که تمام زن و مرد ایران به به قتل برسانند هرگاه مردم ایران از حیث لباس و زبان و علم و ادب بالاخره مسلمان عالی‌جناب فرنگی مآب شد، دیگر برای اجنبی زحمتی ندارد که استیلا پیدا کند بلکه بدون حرب و ضرب مسلط شود.»(۱۲)

این روایت ساده‌انگارانه از پیوند آموزش دختران و استیلای بیگانگان و به‌هیچ‌وجه یگانه روایت از این دست نبود. سالها پیش از این، آیت‌الله نائینی، روحانی مشروطه‌خواه، همچون حاجی نظر در قصه‌ی شیخ محلاتی، رواج مدارس نوین دخترانه و پسرانه را از «نیرنگ‌های صلیبیان» می‌داند که «قرنهاست برای محو کلمه طیبه اسلام و قرآن» تلاش کرده‌اند. از نظر وی در نهایت تنها ترفند آنان که با موفقیت روبروشده همین مدارس است که «تخم بی‌دینی و لامذهبی را در ضمائر ساده ابنای مسلمین کاشته» و کودکان ایرانی را پس از مدتی تبدیل به «کارخانه‌های بی‌دینی و اعانت و ترویج آن‌ها» کرده که «از اعاظم کبائر و محرمات و تیشه زدن به ریشه اسلام است.»(۱۳)

منازعات اجتماعی بر سر حقوق زنان هرچند با آموزش دختران آغاز شد اما محدود به آن نماند و به سرعت ابعاد اجتماعی و سیاسی جدیدی یافت. بازتفسیر گسترده‌ی متون دینی، اصلاح مفاهیمی چون شهروند و ملت، تغییر کارکردی در نقش اجتماعی زن به مثابه «ضعیفه» و کسی که «جز زائیدن کاری بلد نبود» به زن به مثابه «مادر فرزندان وطن» و «همسر» مردان، همگی در درون گفتمان ملی‌گرایانه و اسلامی صورت گرفت و بر مدرنیته‌ی ایرانی تاثیری ژرف نهاد.(۱۴) آن‌چه که بسیاری از این زنان را دل‌نگران می‌کرد اول از همه وظیفه‌ی اجتماعی-ملی‌شان در قبال مام وطن بود.

از این‌رو عجیب نیست که در آن دوران تمام نقش‌پذیری‌ها و تغییرات ایجاد شده در خانواده هسته‌ای مدرنی که متجددان در پردازش آن دست داشتند ( همچون عشق رمانتیک، تک‌همسری، تقسیم جنسیتی کار در خانه، تربیت فرزندان مفید و وطن‌پرست) همگی پس از این تعریف جدید از «شهروند وطن‌پرست» قرار می‌گرفت و در نسبت با آن یا در سایه‌ی آن تعریف می‌شد. این نگرش شاید به‌نظر فمینیست امروزی چندان خوشایند نباشد، اما برای اولین فمینیست‌های ایران فرصتی بود تا دیگر «ضعیفه» نباشند. هم‌صدایی گروه کوچک اولین فمینیست‌های ایرانی در این منازعات و همراهی مردان تجددخواه ملی‌گرا با آنان اما چنان در گفتمان ملی‌گرایانه‌ی پایان دوران قاجار طنین انداخت که میرزاصادق بروجردی مشروطه‌خواه، اتحاد خواهرانه‌ی آنان را چنین می‌ستاید و می‌سراید: «الا زنان! همگی یار و متفق گردید/ که نیست درد شما را جز این دوا تدبیر

شوید متحد و یار وغمگسار به هم/ قرین و متصل و بسته هم‌همچنان زنجیر

برای نوع بشر ز علم چیزی نیست/ به وقت حاجت برتر ز هر ظهیر و نصیر»(۱۵)

 

منابع

  • نجم‌آبادی و ملاح، ۱۳۸۵،ص۲۶
  • حبل‌المتین، س۱۴، ش۱۲،رمضان ۱۳۲۴ق
  • احمدی خراسانی،۱۳۹۷،ص۱۱۱-۱۱۲
  • فصل زنان، ۱۳۸۲،ص۵۵
  • کوکب دری، س۳،ش۱،صص۷-۸
  • حبل‌المتین،س۱،ش۱۵،۲۳ رجب ۱۳۲۵ ق
  • ندای وطن، س۱،ش۸۰،رمضان ۱۳۲۵
  • ایران نو، س۱،ش۱۷، ۲۷شعبان ۱۳۲۷ ق
  • ایران نو، س۱،ش۸۰، ۱۸ ذیقعهده ۱۳۲۷ق
  • زبان زنان، س۱،ش۱۵،۱۹جمادی‌الاول ۱۳۳۸ق
  • ایران نو،س۳،ش۸۴،۷رجب ۱۳۲۹ق
  • برای مطالعه‌ی شرحی کامل‌تر در این مورد ر.ک به محمد توکلی طرقی، «زنی بود زنی نبود»، نیمه دیگر، ش۱۴،بهار ۱۹۹۱،صص۷۷-۱۱۰
  • منظورالاجداد،۱۳۷۰،صص۵۷-۵۸
  • برای شرح بیشتر درباره‌ی نسبت ملی‌گرایی و نقش زن در خانوداه ر.ک به مقاله‌ی «مشروطه‌خواهان ملی‌گرا و مساله‌ی زن:شالو‌ده‌های هم‌آمیزی ترقی ملی و آزادی زنان» در :http://toujours-deja.blogfa.com/post/8?fbclid=IwAR2uaFf7pM1aHVxMNXuPvMN_10ArJNzuZ9kdn-tqc5fphKulThnF6rwnb4o
  • مجله جمعیت نسوان وطن‌خواه،س۱،ش۲، ]ماه و تاریخ انتشار ندارد[، ۱۳۰۲ش
1 نظر
  1. ماهان می گوید

    درود.
    چرا منابع این مقاله را کامل ننوشته اید.
    اگر ممکن است آن را کامل کنید تا پژوهشگران بهتر بتوانند از آن استفاده کنند.
    سپاس.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.