هفته گذشته، حسین فتحی اکبری طی مقاله ای با عنوان «تخریب خلاق؛ خاطرهزدایی از شهر» از تخریب خلاق شهرها و خاطره زدایی ناشی از آن به ساحت روند لیبرالیزه کردن شهرها نقدی جدی وارد نمود و به بزرگانی چون میلتون فریدمن، نائومی کلاین و جولیوس واگنر جائورگ تاخت. از دید او، خاطرهزدایی از کلان شهری چون تهران که با فرایند «تخریب خلاق» بسازبفروشی، خانهها و بافتهای تاریخی شهر عجین شده است درواقع تهرانی است که تودهی فقیرش اگرچه نان نداشتهاند، ولی میدانِ دیدِ باز و وسیعی داشتهاند…..»
در این مقاله کوتاه، سپیده برزگر نام آشنای معماری و شهرسازی در نشریاتی چون جستارهای شهرسازی و دانش آموخته دکترای شهرسازی دانشگاه هنر تهران در پاسخ به ایشان، به نقد و نظر آراء او پرداخته اند.
امروزه دیدگاههای بسیاری در برنامهریزی شهری مطرح شدهاند که هر کدام راهکاری برای شهر آرمانی خود ارائه میدهند و در مجموع، دو رویکرد اصلی دارند: یکی، رویکرد سرمایهداری -که بر توسعۀ مبتنی بر سرمایه متکی است و دیگری، رویکرد سوسیالیستی – که هدفش توسعۀ متوازن و عدالتمحور است. این دو رویکرد به دلیل مبانی فلسفی و اقتصادی متفاوتشان، منجر به شکلگیری دو نمود در کالبد شهر میشوند که در این نوشتار، مورد نخست را «شهرِ سود» و دومین را «شهرِ داد» تعبیر میکنیم.
«شهرِ سود» نمایانگر رویکرد سرمایهداری در شهرسازی است. این رویکرد، بر پایۀ منافع اقتصادی و سودجویی، به طراحی و توسعۀ شهرها میپردازد. در این دیدگاه، توسعه و افزایش سرمایه -فارغ از الویت بخشیدن به نیازهای اجتماعی و فرهنگی- معیار اصلی در انتخاب و اجرای پروژهها است. افزون بر این، بیشترین بازده مالی برای سرمایهگذاران و توسعهدهندگان، ازجمله هدفهای اصلیِ پروژههای شهریاند. در برابر این دیدگاه، «شهرِ داد» نمایانگر رویکرد سوسیالیستی در شهرسازی است که بر پایۀ عدالت اجتماعی و توجه به نیازهای اصلی جامعه، به طراحی و توسعۀ شهرها میپردازد. در این رویکرد، اولویت با بهبود کیفیت زندگی عمومی، احقاق حقوق شهروندان، و توسعۀ اجتماعی و فرهنگی است. شهرِ داد، به معنای ایجاد فضاهای عمومی آمیخته با ارزشهای اجتماعی و فرهنگی است که برای همۀ قشرهای مختلف جامعه در دسترس باشند. در این شهرها، توجه به محیط زیست، حضورپذیری اجتماعی، ارتقای کیفیت فضاهای شهر، هویت شهری و خاطرۀ جمعی از اهمیت ویژهای برخوردارند.
هر یک از این شهرها بر اساس رویکرد برنامهریزی خود، با جنبههایی سازنده و بازدارنده روبهرو شدهاند. در شهرِ سود، شاید محیط زیست، تنشهای اجتماعی و شکاف طبقاتی چندان مورد بحث نباشد و بیشتر، به بازارهای ملکی، جذب سرمایهگذاریهای بزرگ، توسعۀ پروژههای ساختمانی و زیرساختی با بازده اقتصادی بالا، ایجاد فضاهای شهری با سلطۀ کاربری تجاری و انباشت هر چه بیشتر سرمایه توجه شود. در نگارۀ سرمایهداری، شهر را فضایی اقتصادی مینگرند که از طریق بازار و سازوکارهای اقتصادی در پی کسب تولید سود و ارزش است. این دیدگاه معتقد است که اقتصاد شهری باید به دستور بازار و قانون عرضه و تقاضا پاسخ دهد و هر فرد، بر اساس توانایی و تلاش شخصی خود به ثروت و موقعیت اجتماعی دست یابد. از این رو، تفاوتهای اقتصادی و اجتماعی میان افراد، امری پذیرفته و حتی، ضروری است؛ زیرا این تفاوتها برانگیزندۀ رقابت و مسبب توسعه و پیشرفت فرد و جامعه به شمار میآیند.
در مقابل، شهرِ داد را از بنیان، فضایی اجتماعی و مشترک میدانند که بر توزیع منابع و ثروت تمرکز دارد تا همگان به طور عادلانه به امکانات و فرصتهای زندگی برای پیشرفت و توسعه دسترسی داشته باشند. از این دیدگاه، تمایل به توزیع عادلانۀ ثروت و منابع در جامعه برای تأمین نیازهای همگانی مورد تأکید قرار میگیرد. سوسیالیسم تأکید دارد که نظام اقتصادی و اجتماعی باید به گونهای باشد که فرصتی یکسان برای رشد و توسعه برای همگان فراهم آید و به طریقی، از همگی افراد مراقبت شود. در این دیدگاه، انسان واحدی اجتماعی و اخلاقی است و جامعه نیازمند ایجاد توازن اجتماعی و توزیع عادلانۀ منابع است.
آنچه از دیدن این تقابلها در میان شهرهای جهان با شهرهای ایران به ذهنمان میرسد، حسی مشترک و فراگیر است که همگان با آن آشنایی داریم: «هجرانزدگی» یا به بیانی، در حسرت گذشتهای که از رویارویی با آینده به تنگ آمده و از پسِ اکنونِ ما هم برنمیآید
میانِ شهرِ داد و شهرِ سود، تضادهای بسیاری وجود دارد؛ اما آشکار است که هدف کلان هر دو دیدگاه، بهبود وضعیت است و اینکه این بهبود در چه وضعیتی و از چه طریقی تحقق یابد، تفاوت اصلی میان آنها است. میتوان به نمونههایی از شهرهای جهان اشاره نمود که به آسانی جهتگیری مشخصی در برابر این دو رویکرد دارند: شهرهایی مانند نیویورک، شانگهای و دبی یا شهرهایی مانند آمستردام، زوریخ و استکهلم. البته، بحث اصلی این نوشتار بر سر کشمکش دیرینۀ این دو دیدگاه یا سازندگی و ویرانگری این دو نیست که تکلیف هر یک مشخص است و نمونههای مختلفی در سرتاسر جهان وجود دارد؛ بلکه پرسش اصلی به آن دسته از شهرهایی بازمیگردد که در این جریانِ شگفت و پرخروش، مشخص نیست که به درستی، روی به کدامین سو دارند و به بیان بهتر، نه زنگیِ زنگیاند و نه رومیِ روم. و این ضربالمثل چه زیبا وصف حال شهرهایمان است.
این ضربالمثل برای مواردی کاربرد دارد که کارها واضح و مشخص نباشند، یا به شیوهای نامرتب و گمراه انجام شوند. آنچه از دیدن این تقابلها در میان شهرهای جهان با شهرهای ایران به ذهنمان میرسد، حسی مشترک و فراگیر است که همگان با آن آشنایی داریم: «هجرانزدگی» یا به بیانی، در حسرت گذشتهای که از رویارویی با آینده به تنگ آمده و از پسِ اکنونِ ما هم برنمیآید. مدام با خود میگوییم که آن خانههای زیبا و دنج، آن کوچه پس کوچههایی که سرشار از خاطرههای دلانگیزمان بودند، کجا رفتند و از سوی دیگر، دلمان برای جدیدترینها غنج میزند. دوست داریم گذشته -را که ویرانش کردیم- برگردانیم و البته، از امروزیها هم بدمان نمیآید.
نامنعطف و تکبعدی بودن دیدگاههای کنونی شهرسازی در ایران راه را بر هرگونه راهکاری برآمده از نیازهای جامعه سد میکند. بدیهی است که شهرها و شهروندان در چنین فرایندهای تصمیمسازی دچار سردرگمی میشوند.
این دوگانگیها، سیاه و سفیدها، تردیدها و دودلیها با گذر زمان، شدت بیشتری مییابند. شهری که زمانی جوابگوی نیازهای مردمانش بود؛ شهری که نسلها از او اعتبار میگرفتند و خود را «بچۀ» آن شهر – بخوانیم مادر- مینامیدند؛ اکنون در برابر شهری قرار دارد که نای نفس هم برای مردمانش نگذاشته است. مسئله به قدری پیچیده است که البته هیچ یک از دو رویکرد «شهرِ سود» و «شهرِ داد» بهتنهایی برای پاسخ بدین مسئله کافی نیستند. شهرها و فضاهای شهری ما میطلبند تا راهکاری از درون بیابند.
این شهر بیش از این، نه به برجهای بلندبالا و ساختمانهای تجاری غول آسا نیاز دارد و نه به آن بزرگراههای پیچ در پیچی که پیکرش را بهسان ماری عظیم به هم بپیچاند. هیچ یک از اینها نه در راستای سود سرشکن است تا میان شهروندان ـ براساس شایستگیشان ـ تقسیم شود و نه با عدالت و حمایت اجتماعی همراه است تا از همگان مراقبت کند.
فضای شهری یعنی بستر تعاملات اجتماعی، امکانپذیری و تسهیل حضور مردم؛ یعنی برآیند شیوهای که مردم با فضا و با یکدیگر بده بستان اجتماعی دارند. چرا باید در تکریم گذشته افراط کنیم و از پذیرفتن تغییرات مقتضی با زمانه بهراسیم؟ یا از آن سو، به چه دلیل از هر آنچه از گذشته آموختهایم، تا بدین اندازه بیاعتمادیم؟ تکلیف وضعیت حاضر چه میشود؟ چنین شیوۀ برخورد، نه ما را از این ورطه بیرون میبرد و نه وضعیت کنونی را به سوی بهبود رهنمون میسازد. نامنعطف و تکبعدی بودن دیدگاههای کنونی شهرسازی در ایران راه را بر هرگونه راهکاری برآمده از نیازهای جامعه سد میکند. بدیهی است که شهرها و شهروندان در چنین فرایندهای تصمیمسازی دچار سردرگمی میشوند. وضعیت موجود را چه از مسیر علت و چه از معلول بنگریم به پاسخی واحد خواهیم رسید: بلاتکلیفی در نظریه و اجرا. پس چاره چیست؟
همۀ این دیدگاهها و «ـیسم»ها بدون توجه به آنچه بهراستی در بستر اجتماعی شهر میگذرد، مغلطهای بیش نیستند؛ زیرا بنیان، چیز دیگری است: بنیانِ اجتماعی و فرهنگی؛ درست همان جوهرهای که فضای شهری را از همۀ «ـیسم»ها و کلینگریهای رویگردان از مردم پس میگیرد؛ همان کلینگریهایی که میکوشند تا نگاههای آمرانۀ شهرسازی را با هر شیوهای بر شهرها غالب سازند. این جوهره از خواست و نیاز واقعی مردم برمیآید و با مقتضیات زمانهاش همراستا است. این شهر بیش از این، نه به برجهای بلندبالا و ساختمانهای تجاری غول آسا نیاز دارد و نه به آن بزرگراههای پیچ در پیچی که پیکرش را بهسان ماری عظیم به هم بپیچاند. هیچ یک از اینها نه در راستای سود سرشکن است تا میان شهروندان ـ براساس شایستگیشان ـ تقسیم شود و نه با عدالت و حمایت اجتماعی همراه است تا از همگان مراقبت کند. این شهر به از آنِ خود بودن و با خود بودن نیاز دارد تا این بار، شهر -بخوانیم مادر- در سایۀ فرزندانش بیاساید؛ شاید از بستر فراموشی و زوال برخیزد؛ باشد که با کمک آنان، چهرۀ مخدوش خود را بازیابد.