خبری منتشر می شود، عمارت سیف در آتش سوخت! بنایی فاخر که در فهرست آثار ملی ثبت شده است. بنای آرامِ پر جزئیاتِ محلهی چله خانه!
پرسش اینجاست، چه اهمیتی دارد بود و نبود یک چهاردیواری سالخورده که از قضا دیوارهایش فروریختهاند و پاتوق معتادان و محل تجمع زباله است؟ نباید خوشحال باشیم که آتش سوزی روند تخریب بنا را تسهیل کرد و امکان تخریب و نوسازی قریب الوقوعتر شده؟ بهتر نیست در کنجِ زیبای محله چله خانه یک، سه یا چهار طبقه نوساز علم شود به جای این پیرِ صدساله؟! که دیگر سقفش چکه نکند، که دیوارهایش نم ندهد، که پارکینگ و درب کرکرهای داشته باشد، که طراحی شود برای گنجاندنِ حداکثر تعداد ماشین در پارکینگهایش! اصلا به چه دردمان می خورد این بودنِ چنین بنایی سالخورده! بیمار لاعلاج اگر اتانازی نکند بهتر نیست ابر و باد و مه و خورشید و فلک پیچ کپسول اکسیژنش را ببندند؟ سرپرستار هم قول می دهد، شتر دیدی ندیدی پیشه کند!
اما می گویند رفیق، قدیمیاش خوب است، بناست دیگر، هرچه جدیدتر بهتر! رفیق که نیست!
درک این واقعیت که انسان چند دهه گذشته در کدام چهاردیواری زندگی میکرده، با چه کیفیتی میزیسته، میزان برخورداری او از فضاها و مواجهه او با طبیعت در کنار فضای انسانساخت چگونه بوده است، همه و همه درسهایی برای پیوند انسان امروز با نسلهای گذشتهاش.
اما واقعیت امر چیزی عکس تفکر غالب جامعه ی این روزهاست. این روزها که همه با ولع در حال کوبیدن و ساختن هستیم، در واقع تک به تک رفیق های قدیمیمان را از سطح شهر رشت پاک می کنیم!
چرا میگویم رفیق؟ زیرا بناهای تاریخی نقطه عطف پیوند عاطفی شهروندان هستند. بناهای سالخوردهی شهر به فراخور تاریخی که پشت سر گذاشتهاند، از اعتباری ارزشمند برخوردارند. اینها نمادهای فرهنگی و اجتماعی ما شهروندان رشت هستند که متاسفانه در حال از دست رفتناند! معماری در واقع وسیلهایست برای برقراری پیوند میان انسانها، انسان معاصر امروز و انسان دیروز و نسلهای آینده.
به گفتهی دکتر منصور فلامکی در کتاب باززندهسازی بناها و شهرهای تاریخی، بناهای ارزشمند حاوی ذخایری چون بار فرهنگی، بار هنری، بار تاریخی و بار علمی هستند.
در واقع یک بنای تاریخی پیش از آنکه معرف صورت مسئله فنی ـ ساختمانی باشد. در برگیرندهی یک سلسله روشهای تفکر و رفتارهای محیطی ست که راه و رسم مردمان عصر خود را بازگو میکند. در واقع، این بناها دریچهای هستند به گذشتهی شهروندان، درک این مقوله که انسان چند دهه گذشته در کدام چهاردیواری زندگی میکرده، با چه کیفیتی میزیسته، میزان برخورداری او از فضاها و مواجههاش با طبیعت در کنار فضای انسانساخت چگونه بوده است، همه و همه درسهایی دارند، برای پیوند انسان امروز با نسلهای گذشتهاش.
پیوندی که حکایت از اتصال ما با خودمان دارد. انسان امروز فرسوده است. آن قدر فرسوده که بود و نبودِ یک تکه از پازل فرهنگ و تاریخش شاید برایش بیاهمیت جلوه کند.
ما مردمان امروز در جهانی که زندگی می کنیم، تا کار کنیم، به زندگیای تهی از معنا خو گرفتهایم. چند درصد از ما در شغل و کار و زندگی روزمره خود به دنبال معنا می گردیم؟! آیا جز این است که تنها برای تأمین مخارجی که به شادی روح ما هیچ نمیافزاید، به ناچار در تلاشیم؟ خالی شدن زندگی ما از معنا، روحمان را تشنه نگه داشته و تشنگی روح چیزی جز فرسودگی و کاهش رضایت از زندگی را به همراه ندارد.
در دنیایی که استاندارد سازی و یکسان سازی، گریبان ابنیه ها، فضاهای عمومی و خصوصی ما را گرفته، اصالت و خود واقعی بودن، امری حائز ارزش و احترام است. افسوس که برنامهریزان، مسئولین و دست اندرکاران قدمی در راستای ایجاد هویت واقعی رشت، برنمی دارند.
حال میگویید اینها چه ارتباطی با آتشسوزی عمارت سیف دارد؟
این روزها به مرور واژهی میراث فرهنگی جای خود را به ثروت فرهنگی میدهد، واژهای که به گفتهی کارشناسان امر، توصیف بهتری برای این موضوع است.
عمارت سیف نیز در واقع یک تکه از پازل ثروت فرهنگی شهروندان رشت بوده و هست. بنایی که در فهرست آثار ملی ثبت شد اما به مانند تعداد کثیری از این دست بناها در رشت، به حال خود رها شدهاند تا بلکه نیست شوند.
در دنیایی که استاندارد سازی و یکسان سازی گریبان همه چیز، علی الخصوص ساختمانها را گرفته، اصالت و خود بودن، امری حائز ارزش و احترام است. افسوس که برنامهریزان، مسئولین و دست اندرکاران قدمی در راستای ایجاد تصویر رشت، شهری که میتواند خودش باشد، با تمام کیفیات و کاستیها، برنمی دارند.
افسوس که در میان این وارونهشدن خوب و بد این روزها، ارزشمندی و اصالتِ گوشههای شکل یافتهی شهر، توسط نیاکان ما، به سادگی نادیده گرفته میشود تا رو به خاموشی رود.
در هیاهوی وارونگی ارزشها، اینکه یک بنا، تنها یک چهاردیواری نیست و چیزی فراتر از اینهاست به ورطه فراموشی سپرده شده است. در واقع فضاهای ساخته شده همواره مفاهیم و معانی خاصی را در بردارند که میتواند جو فکری جامعه را روایت کنند.
بناهای کهن، روایتگر داستان نیاکان ما هستند و حلقهی گم شدهی اتصال ما به فرهنگمان، حلقهای که میتواند کمک کننده و مانعی برای از خود بیگانگی شهروند امروز باشد که در یک کلام، حال شهروند امروز را بهبود بخشد.
افسوس که میشد با جذب سرمایهگذار به بازآفرینی این بناها کمک کرد و با اختصاص کاربریهایی جدید چون، بوتیک هتل، اقامتگاه و… جان دوبارهای به این بناها بخشید و رشت را به شهری تبدیل کرد که خودش باشد! و داستان های زیادی برای روایت داشته باشد.
رشتِ ما برای خودش بودن، چیزی کم نداشت جز شهروندان و مسئولین متعهد به مسئولیت اجتماعی خود.
سوال پایانی اینجاست، ۴۰-۵۰ سال دیگر که ساختمانهای نوساز ما پیر و فرسوده شدند، آیندگان با دیدن بناها و سبک زندگی ما در این قوطی کبریتها چه داستانی از روزمرههای ما روایت خواهند کرد؟!
آیا این به ظاهر رعناهای چند طبقه که هر سوی شهر علم می شوند، به مانند عمارت های ارزشمندی چون سیف که عمری صد ساله دارند، اگر به سن صد سالگی برسند، کسی رغبت میکند نیم نگاهی به آنها بیاندازد؟!
شاید آن روزها ظاهر ساختمانها پر از پیچ و مهره شده باشند تا سنگ نماها در جای خود محکم شوند و دوباره کسی بر اثر سقوطشان، جان خود را از دست ندهد! وضعیت فضای زندگی در داخل بنا که بماند…
شما چه آیندهای برای رشت متصور هستید؟