میخواهم شما را به یک سفر تاریخی به پنج یا شش دهه پیش در گیلان (خصوصا مناطق جلگه ای) دعوت کنم؛ تصور کنید به یک عروسی مرفه و مجلل دعوت شده اید. با گذر از میان کوره راه ها و کوچه باغ های ناهموار روستایی و پس از پشت سر گذاشتن شالیزارها، کم کم صدای آواز، هلهله و پایکوبی، برایتان زلالتر از صدای گیلان شاه[۱] میشود. در میان شور و شعف ترانه های بارانی شمال، در کشاکش نگاه های عاشقانه و شیطنت های پنهانی نسلهای مختلف، در جوار انواع مائده های زمینی، اَربا، دوشاب و چای دو رنگ برای عروس و داماد، نمایشهای محلی برایتان چشمگیر و تأمل برانگیز خواهد بود. تأملتان نه از طعم تلخ آبِ انگور، نه از رقص قاسم آبادیِ زنان با دامن هایِ بلندِ رنگارنگِ بومی، نه گیش بری، نه نارنج زنی، نه از لافندبازی است بلکه ناگهان محو تماشای معرکه ای می شوید که «شگفت ترینِ شگفتی ها» است. شگفتی و حیرت از جولانگاه دو حیوانِ سترگ و تنومند که به نبرد فراخوانده می شوند تا صحنه عیش و نوش را به نمایشی کوتاه از جنگیدن دو گاو نر بدل کنند. برنده یا بازنده این میدان نبرد، همسفرِ سفره های رنگینِ جشن را معین نمی کند اما یکی از دو گاوِ آراسته به انواع بافتنی (شال بند، مچ بند و…) به عنوان پیشکشی به نوعروس اهدا می شود.
این عرصه که اغلب در حیاط و محوطه خانه های روستاییِ مزین به تالار یا بالانشین انجام می شد جمعیتی به همراه داشت که به تماشای این آشوبی از خونبازی و درد می نشستند و لختی از زندگی دور می شدند. این مراسمِ فراویز که بدان ورزاجنگ می گویند تا چند دهه پیش بسان آنچه هویزینگا (۱۹۳۹) از بازی مردمان اولیه، روایت می کند آمیختگی بازی و رنج را در کنار جشن با خود داشت. و به قول اسپیلبرگ (۱۳۹۱: ۳۲۵) مردم محلی «هزار بار از کنار آن گذشته و اکنون برای هزارویکمین بار از کنار آن می گذرند»؛ بدون آن که پاسخی تازه برای سوال های غیربومیان بیابند.
مراسمی که برایتان به تصویر کشیده شد برای اندکی بر تب و تابِ جشن خواهد افزود و صدای آواز و دُهُل را در میان هیجان و ضربانِ قلبِ مردمان حاضر در عروسی گُم میکند و هر ضربه گاو بر گاو حریف بسان مشتی است که گیله مرد بر صورت «دیگری» میکوبد! در آن لحظاتِ پرتنش هرکس خود را جنگجویی در جشن می پندارد، گویی با گلادیاتورهای یونان باستان مواجه هستیدکه شوالیه، لمحه های شعف از پیروزی را بر زندگی سایر گلادیاتورها برتری میدهد!
بی گمان برخی از گیلانی های امروز شما را از خیال یک سفر تاریخی برون خواهند آورد و می گویند امروزه ورزاجنگ یک بازی در جشن نیست؛ بلکه تلاطم هیجان و غلیان های همان گلادیاتورها به همراه مبالغ زیادی از شرط بندی است و برایتان (با تأسی از بسیاری از پژوهشگران سهل انگار گیلانی) روایت می کنند که اگر قمار از ورزاجنگ رَخت بربند ورزاجنگ به یک «بازی بومی» بدل می شود! اما به واقع این یک خیال خام است چرا که آرمانِ حاکمیت خِرد بر زندگی فردی و اجتماعیِ انسان، ما را بر آن میدارد تا باورها و اسطوره های هر فرد یا گروه را تنها با دلایل عقلی محکم بپذیریم؛ در نتیجه بازیای را مدرن، و انسانی تلقی میشود که حتی اگر هدفش مهار شرارت نباشد؛ حداقل حاوی کمترین نمودِ کمترین خشونت، کمترین تبعیض، کمترین بهره کشی، کمترین تقدیرگرایی، کمترین جهل، کمترین توهم و… بطور خلاصه حاوی کمترین شرارت باشد.
هرچند حامیان این پدیده، بسان زوربای یونانی در داستان کازانتزاکیس وقت نداشته اند که قلم به دست بگیرند تا از خود بنویسند و تنها عشقشان را زندگی کرده اند اما پژوهشگرانی در دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران جنوب در قالب رساله دکتری تحت عنوان «قصدمندی ورزاجنگ و پیامدهای سیاسی اجتماعی در رشت» و همچنین با انتخاب یک زیست تجربی در میان این طرفداران به قصدمندیشان از ورزاجنگ پرداخته و برخلاف پژوهشگران گیلانی (غلامی، موسوی، جمالی) نه تنها این پدیده به غایت پیچیده را در پس و پشت هر معنای به ظاهر آشکار مطالعه نموده اند بلکه شبکه هایی از انگاشت ها و پیش انگاشت ها، میانجی های نامرئی، ناگفته ها و نیندیشیده های این مراسم را پدیدار نموده اند تا نشان دهند که ماهیتِ علمِ مدرن فراهم آوردن بستری برای شکوفایی و بروز استعداد افراد در یک جامعه است نه اینکه به نام «سنت» و با ارجاع به واقعیتهای پیشامدرن، هر ملت را عاشق خشونت مختص خود قلمداد نمایند. برخی از پژوهشگران گیلانی با ترویج باورهای سنتی که بیانگر «درد خیالی» یا به قول بلومنبرگ «درد شبح» است در پی این هستند با دستاویز سنت به حل معضلی فراویز در دنیای مدرن اقدام کنند و این بزنگاهی است که بررسیِ ورزاجنگ را در قالب جدید ضروری میکند. آنچنان که این پژوهشگران نشان میدهند ورزاجنگ فراتر از سور و بَزمِ تاریخیاش هم اکنون در حاشیه هیاهوهای مرسوم در قالب بازیِ کودکانه با چوبهای «Y» شکل در میان برخی از کودکان روستایی در حال رواج است این چوبها که مردم محلی بدان «دوخالِ چو» می گویند در نقش «ورزا»، بازنمایی ورزاجنگ در صورت بندی کودکانه است که بدان «بازی» میگویند! هرچند این بازی نزد کودکان بسیار تلطیف شده و از شرارت آن کاسته شده است اما در اذهان کودکان این چوبها همان گاوهایی هستند که بسیاری از پژوهشگران گیلانی ورزاجنگش را ترویج میکنند. اینکه ورزاجنگ بازی است یا جنگ؟ می بایست فراتر از این سطور به پژوهشی که بدان اشاره شد مراجعه نمود تا جزئیات مفصلی از تاریخ ۵۰۰ سالهی این پدیده را مطالعه نمود اما برای مرور لختی از فرهنگ بومی گیلان و تغییر مناسبات نسلی میتوان به مطالعه «بررسی پدیدارشناختی تطور مناسبات میان نسلها در پدیده ورزاجنگ» مراجعه نمود. چنانچه در نوبتهای آتی فرصت بیشتری حاصل شود فراز و فرودهای تاریخی این بازی از سال ۹۰۰ هجری شمسی تاکنون در واکاویِ تاریخیِ نگاره های سیاحان روایت خواهد شد.
[۱]. Becacce
عالی بود
عالیه