افسانه نجمآبادی، نویسنده و پژوهشگر مطالعات جنسیت و مطالعات زنان، یکی از شخصیتهایی است که بهخصوص در یک دههی گذشته، چاقوی تاریخیاش را برداشته و به واکاوی کالبد معاصر جامعهی ایران مشغول شده است.
او میخواهد با چاقو زدن بر یک کالبد یخزده، خونی را پیدا کند که در رگهای خود و معاصرانش نیز میجوشد. او با تحلیل جریانهای تاریخی پسامشروطه، به نبرد با تاریخ مردانه میرود و آنطور که خودش میگوید «میخواهد تاریخ زنانهی ایران را در بازخوانی تاریخ مردانهی وطن باز بیابد.»
نجمآبادی اگرچه به تاریخ ایران نظر میافکند اما فکر کردنش به زبان فارسی نیست؛ او به فارسی فکر نمیکند، به فارسی نمینویسد و حتی کمتر به فارسی میخواند. این نقدی همیشگی بر کار نجمآبادی است.
اما در کتابهای او ازجمله کتاب «جریانهای پنهان خانوادگی» و بهخصوص کتاب «زنان سیبیلو، مردان بیریش» میتوان دلیل این امتناع را فهمید. مفاهیم، کلمات و اصطلاحات حوزه مطالعات جنسیت آنقدر جدید و بدیعاند که زبان فارسی هنوز نتوانسته معادلهایی منطقی برای آنها بیابد. در متون ترجمه شدهی نجمآبادی هم این موضوع قابل رویت است و اگرچه خود نویسنده بر روند ترجمه اصطلاحات نظارت کرده، اما باز هم در برخی موارد، ترجمهی اصطلاحات، ناکافی است و موید معنای انگلیسی آن نیست.
جریانهای پنهان خانوادگی از چه حرف میزند؟
با این مقدمه به سراغ کتاب آخر نویسنده یعنی جریانهای پنهان خانوادگی میروم؛ داستان یک راز که دههها مخفی مانده بود تا اینکه نویسنده بهطور اتفاقی آن را کشف میکند.
کتاب، داستان زندگی خانوادگی نویسنده است؛ داستان راز مخفیانهای که پدر خانوادهی نجمآبادی چندین دهه آن را در آستین پنهان کرده و سرانجام با خود به گور برده است. اما یک تماس تلفنی حقیقت را برملا میکند.
نجمآبادی در این کتاب شرح میدهد که روزی در سال ۱۳۶۵ زمانی که در تهران ساکن بوده، با زنگ تلفن منزل، گوشی را جواب میدهد و زنی در پشت خط تلفن مدعی میشود که خواهر اوست. خواهری پنهان که هیچکس از وجودش باخبر نبوده است. او بعد از این مکالمه تلفن را قطع میکند و در تلاش برای فراموشی موضوع دو دهه آن را مسکوت میگذارد.
وقتی نویسنده پس از ۲۰ سال در سال ۱۳۸۵ برای مدتی طولانی در ایران مقیم میشود، وسواس سر در آوردن از این راز هم به سراغش میآید. او بعد از زنگ تلفنی در سال ۱۳۶۵ بالاخره در سال ۱۳۸۵ با خانوادهی مخفی پدرش دیدار میکند.
چالش نجمآبادی از اینجا جدیتر میشود؛ او قرار است داستانی تاریخی را واکاوی کند که هم عضوی از آن داستان است و هم باید با دید یک مورخ به آن نگاه کند.
ازدواج از سر عشق
فصل اول که با این عنوان نوشته شده است، تحلیلی از ابتدای سدهی گذشته و مسئلهی ازدواج در این زمان است. نجمآبادی تحلیل میکند که از ابتدای دههی ۱۳۰۰ بخشی از زنان طبقهی متوسط شهری به واسطهی آموزش مدرن و مشاغل حرفهای، نگاهی دیگرگونه به ازدواج پیدا کردند.
همانطور که ازدواج مادرش (فری) با پدرش (عباس) بر اساس رسمی دیگرگونه انجام شده بود. ازدواج فری و عباس نه یک وصلت از پیش تعیین شده و قراردادی بین دو خانواده، بلکه حاصل میل دو طرفهی زن و مرد بوده است. موضوعی که تا پیش از آن چندان مرسوم نبود.
او در ادامه با مدنظر قرار دادن این نکته که «ازدواج از سر عشق دو طرفه، یک نقطهی کلیدی در اجتماع است» میل به ازدواج از سر عشق و رواج تکهمسری در میان مردان را وابسته به چند اهرم دیگر میداند؛ اول از همه ادبیات و طنز و سپس فرنگ.
از نظر نویسنده هرچه مراودات ایرانیان با جهان غرب بیشتر شده است، تک همسری رایج در فرنگ بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. پس از این رفتوآمد فرهنگی، حالا بهای «مدرن شدن» یا «ظاهرا مدرن شدن» توجه به ازدواج از سر عشق است. نجمآبادی تحلیل میکند که آن بخش از طبقه متوسط که در رفتوآمدی مدام به فرنگ بوده است، از یک جایی به بعد چند همسری را نشان از عقبماندگی میدانسته است. این قشر حتی اگر به سمت ازدواجهای بعدی یا صیغهی شرعی رفته، آن را پنهان کرده است.
ادبیات و طنز این دوران هم در رواج مسئلهی تکهمسری و مکتوم کردن چندهمسری بیتاثیر نبوده است؛ به مرور در آغاز سدهی گذشته آثاری در ادبیات و مطبوعات تولید شدند که بخشی از مطالبات نوین و جدید را از فرهنگ کهنه طلب میکرد.
اشیا، نامهها، لباس عروسی و عکسها
نویسنده در ادامه به سراغ نامههای عاشقانهی پدر و مادرش میرود، او اشیای به یادگار مانده، عکسها و مابقی بر جای ماندهها را مرور میکند تا در درون آنها به دنبال رازش بگردد.
او در این فصل هم در ادامهی فصل قبل، ایدهی «ازدواج از سر عشق» را پی میگیرد و معتقد است ترویج این ایده فرهنگ نوشتاری زوجین را هم دگرگون کرده است. نویسنده با اشارههای مکرر به نمونههای مراسلات تاریخی (مانند نامههای تیمورتاش و سرورالسلطنه) نتیجه میگیرد که ریشهی دگرگونی فرهنگ نوشتاری در تغییر مناسبات است. او به نمونههای مختلفی از نامهنگاری زوجین قبل از ازدواج اشاره میکند که وجودشان تا پیش از آن از اساس ناممکن بود و اساسا ازدواجها هیچوقت معطل نامهنگاری نمیماندند.
آنچه از اشیا میفهمیم
نجمآبادی در ادامه به اشیا نزدیک میشود و از قول آلن دوبن و جم بهار مینویسد: ورود اشیای اروپایی با کاربردهای روزمره به خانههای عثمانی، با خودش اسلوب جدیدی را به همراه آورد که افراد را از راه و رسم والدینشان دور کرد و «یک کنش نمادین پیچیده، مملو از لایههای مختلف معنایی» ایجاد کرد.
بنابراین نجمآبادی نیز ورود لباس عروسی به فرهنگ روزمره مردم ایران را هم اینگونه فهم میکند. عکس مشترک عروس و داماد با لباسهایی مخصوص در فرهنگ پیشامدرن رایج نبود اما میل بیشتر به مدرن شدن و سفر به جهان مدرنتر، آرام آرام اشیا و وسایلی را وارد زندگی ایرانیان کرد که در نهایت به یک تغییر اساسی دامن زد. مدلولهایی که همگی تصویر دال (ازدواج از سر عشق» را تکمیلتر میکنند.
نویسنده رواج عکسهای خانوادگی را هم بر پایهی همین منطق توضیح میدهد. اسنادی که دقایق خانوادگی مشخصی را به یک «رویداد» بدل میکنند. اسنادی که تاکید میکنند مرزهای خانواده کجاست و بودن یا نبودن در آنها به معنای بودن یا نبودن در خانواده است. از همین روی است که با رواج این قبیل عکسها، عمدتا افراد حاصل از ازدواجهای بعدی، در عکسهای خانواده اصلی جایی ندارند. البته در شرایطی که مردان مجبور به پنهان کردن ازدواجهای بعدی خود بودند، ممکن بود چند سری عکس خانوادگی مختلف تدارک ببینند.
ازدواجها چه معنایی داشتهاند؟
نویسنده در فصل بعدی به سراغ معانی ازدواج میرود؛ چرا گاهی زنان با تمایل خود زن دیگری برای شوهرشان اختیار میکردند؟ چرا نگاه جامعه به مردان چند همسر تغییر کرد و ناپسند شد؟
تکاپوی بیشتر زنان در عرصههای اجتماعی و جنگ و مدارای آنان با عرفِ دست و پا گیر، حضور آنها یا احتمال حضور آنها در اجتماع را بیشتر کرد. نویسندهی کتاب تحلیل میکند که گاهی زنان فعال در عرصهی اجتماعی برای نگه داشتن امتیازات اجتماعیشان، همسری صیغهای برای شوهرشان اختیار میکردند.
یکی از مهمترین نمونهها، بی بی خانم استرآبادی است. او برای باز نگه داشتن مدرسهای که بنیان نهاده بود، فکر بکری میکند و صیغهای برای همسرش اختیار میکند تا به قول خودش: «خانه و خانمی همه از من و او جیرهخوار و خدمه است. خودم هم از همه جهت آسوده شوم و دل شوی را هم به دست آورم و از خود راضی گردانم.»
از سوی دیگر شیوع بیماریهای مقاربتی در مردان چند همسر باعث شد تا تصویری منفی از مردانی اینچنین ایجاد شود. نقل است که مردم میگفتهاند: «مردان چند همسر عمر کوتاهتری دارند» یا «مردان چند همسر قاتل همسرانشان هستند» چون عمدتا به دلیل ابتلا به امراض گوناگون میمردند.
دگرگونیهای شهری
نجمآبادی در فصل آخر به شهر میپردازد و این سوال را مطرح میکند که «رواج ازدواجهای از سر عشق چگونه سیمای شهرها و خانهها را تغییر داد؟»
نویسنده تحلیل میکند که ازدواج از سر عشق دیگر در خانههایی با حیاطی بزرگ و چندین حجرهی به هم متصل، نمیگنجید. شکل جدید ازدواجها بیشتر تنهاییگزین بود و تمایل داشت زندگیاش را در آپارتمانها بگذراند.
نویسنده معتقد است هرچند تغییر شکل شهرها یا قضاوت عمومی درباره مردان چند همسر، هیچگاه موجب از میان رفتن چند همسری نشد. دگرگونی شهرهایی مثل تهران به مردان فرصت جدیدی داد که دور از چشم همه، دو یا چند خانواده داشته باشند که هر یک در آپارتمانی دور از دیگری محصور بود.
نظرات بسته شده است.