بهار است، گلهای پامچال جای جای کوهپایه و روستا را تسخیر کردهاند و عطر دل انگیز سبزهی تازه، انسان و حیوان را مست میکند. پیرمرد، شادمان رو به خانهی داماد دارد، نوه اش به دنیا آمده، دختر است.
«اسمم ظریفه وفایی است در اسالم مرا به نام پامچال وردی پور میشناسند، من گل شکسته بندم. خودم سواد ندارم خدا این علم را به من داده. وقتی دختر بچهی کوچکی بودم برای پدرم زرده تخم مرغ و زردچوبه را آماده میکردم و کم کم شکسته بندی را از پدرم فتحعلی وفایی یاد گرفتم. پدربزرگم محرم وفایی نیز در ییلاق ارده شکسته بند بود. اکنون از در رفتگی گرفته تا شکستگی را درمان میکنم. کتف جا میزنم، مهره جا میزنم، رگ سیاتیک انگشت و مچ دست و پا.
پدرم برای من شناسنامه گرفتهبود به نام ظریفه، همان روز پدربزرگم توی جنگل قدم میزند و گلهای پامچال را میبیند و در ذهن خود نام مرا که نوهاش میشدم پامچال میگذارد. وقتی به خانه میرسد میگوید گلپامچال من کو؟ پامچال من کو؟ پدرم خجالت میکشد بگوید که من شناسنامه به نام دیگری برای دخترم گرفتم. این بود که نام من پامچال شد اما نام شناسنامهای من ظریفه است. هنگام بهار توی حیاط من پر از گل پامچال میشود.
مسافران درمان به اسالم گیلان
از همه جا برای درمان پیش من میآیند؛ از اصفهان، تبریز، شیراز، شهرهای گیلان، بزرگان زیادی هم پیش من آمدهاند. الان حضور ذهن ندارم که چند نفر را در این سالها مداوا کردهام، فقط این را بگویم که از دو سال پیش (به خاطر بعضی از مشکلات که پیش آمد) از مراجعهکنندگان امضا میگیرم، توی دفتر نوع مشکل و اسمشان را مینویسند و امضا میکنند. از دو سال پیش تاکنون سه تا سر رسید نامه پر شده، توی هر صفحه سه بیمار امضا کردهاند. حالا خودتان حساب کنید که چه قدر در این مدت مراجعه کننده داشتم!
بیماران اکثرا پیش از این که به من مراجعه کنند از دررفتگی یا شکستگی عکس میگیرند، پس از مداوا هم عکس میگیرند تا کاملاً بهبود پیدا میکنند.
من عضو بیمار را گچ نمیگیرم. روش من سنتی است، زرده تخم مرغ محلی و آرد گندم و زردچوبه را قاطی میکنم و وقتی آن عضو را جا انداختم یا شکستگی را درست کردم، ابتدا روی آن را از این خمیر میمالم بعد با پارچه محکم میبندم. اگر شکستگی باشد با مقوای ضخیم دورآن را محکم نگه میدارم و با پارچه هم میبندم. پس از سه روز دوباره که آمد آن را باز میکنم، اگر درد نداشت و درست جا خورده بود، دوباره زرده تخم مرغ و دارچین میبندم که کاملا خوب شود. طول خوب شدن و جوش خوردن شکستگی به سن و سال شخص بستگی دارد، ده ساله ده روز طول میکشد ۳۰ ساله ۳۰ روز و ۵۰ ساله ۵۰ روز.
وقتی به اسالم آمدم و میخواستم شکسته بندی را شروع کنم، مردم میگفتند مگر زن هم شکسته بند میشود؟ برادر شوهرم هم با کار من مخالف بود. خلاصه مدتی اذیت شدم، چندین سال هم کنار گذاشتم. تا چند سال هم آقایان را مداوا نمیکردم. پس از ۱۷ سال که دیگر بین اهالی شناخته شدم، خود آقایان میآمدند و اصرار میکردند که معالجه شان کنم، میگفتند شما مثل مادر و خواهر ما هستید خواهش میکنیم به داد ما برسید.
برای درمان بیحسی استفاده نمیکنم. دلیلش این است که وقتی بیمار پیش من بیاید درد دارد، کم کم که عضو را جا میزنم درد از بین میرود یا ناگهان بسیار کم میشود. خودم متوجه میشوم عضو جا خورده، اما بیمار هم باید متوجه بشود.
از روغن زیتون هم استفاده میکنم اما اگر در رفتگی یا مشکلی که دارند کهنه شده باشد یا رگ سیاتیک شان جابهجا شدهباشد. باید دو روز دنبه روی عضو بگذارند و گرم نگه دارند، پس از آن میآیند من آرام آرام روغن زیتون ماساژ میدهم و خدا را به یاری میطلبم:
« یا الله یا الله یا محمد یا الله توکل به الله خدایا به امید تو، صل علی محمد کم کم عضو را جا میزنم. بیمار تفاوت را حس میکند. سپس باید استراحت کند و آن عضو را گرم نگه دارد. البته داروی مخصوص زرده تخم مرغ زردچوبه آرد گندم روی آن میماند بعد از سه روز میآیند و کنترل میکنم و دوباره میبندم. به همین دلیل بیمارانی که از راه دور مثلا اصفهان و شیراز میآیند باید یک هفته در اسالم بمانند تا دوره درمان طی شود بعد هم این گونه امضا میکنند:
«با رضایت خودم آمدم پیش خانم وردی پور برای دررفتگی مچ دست، نام و امضا»
وقتی به اسالم آمدم و میخواستم شکسته بندی را شروع کنم، مردم میگفتند مگر زن هم شکسته بند میشود؟ برادر شوهرم هم با کار من مخالف بود. خلاصه مدتی اذیت شدم، چندین سال هم کنار گذاشتم. تا چند سال هم آقایان را مداوا نمیکردم. پس از ۱۷ سال که دیگر بین اهالی شناخته شدم، خود آقایان میآمدند و اصرار میکردند که معالجه شان کنم، میگفتند شما مثل مادر و خواهر ما هستید خواهش میکنیم به داد ما برسید. یک ملا اینجا بود به نام شیرمحمد افندی. پایش در رفته بود، خانوادهاش آمدند و خواهش کردند، من قبول نکردم. آخر سر رفتند و پدر خود را آوردند شیر محمد افندی گفت: «هیچ اشکال ندارد که شما مردان را معالجه کنید، لطفاً به کار خود ادامه دهید.» این بود که من دوباره درمان آقایان را ادامه دادم .
میخواستم آقایان را درمان نکنم
پس از چند سال به سفر مکه رفتم وقتی برگشتم با خود عهد کردم دیگر آقایان را درمان نکنم و به اصطلاح دست به نامحرم نزنم، دوباره شیرمحمد افندی افتاد دستش شکست. ساعت ۱۲ شب آمدند دنبالم، هنوز ۱۵ روز بود که از مکه برگشته بودم. دختر و پسرش آمدند دنبالم، من گفتم به هیچ وجه کار نمیکنم. حاج آقا افندی تلفنی با من صحبت کرد و خواهش کرد. ناچار بلند شدم و رفتم خانه شان گفت: «حاج خانوم بیا دستم را جا بزن که دارم میمیرم از درد.» خلاصه باز هم احترام گذاشتم و دستش را جا زدم پس از آن گفت: «دخترم مرد آمد، زن آمد، حتماً مداوا کن.»
چند وقت پیش جوانی توی هشتپر تصادف کرده بود، پنج جای دست و پا و دنده هایش شکسته بود. خانوادهاش پس از هشت روز که در بیمارستان خوابیده بود پیش من آمدند. مادر و برادرم اینجا بودند، گفتند: «قبول نکن، دردسر میشود، جای سالمی ندارد.» ولی من دلم برایش سوخت، شروع کردم به مداوا و جا زدن. گفتم: «فقط نگو پیش من آمدهای.» اما گفت: «به همه میگویم. من ۸ روز بیمارستان بودم و نتیجه نگرفتم، شما مرا مداوا کردید.» از این پس همیشه احوالم را میپرسد، همیشه جویای حال من است و بسیار به من محبت دارد و همیشه برای من بیمار میفرستد.
گاهی هم که کسی لگنش در رفته باشد یا کمرشان شکسته باشد، ناچارم خودم پیششان میروم. البته میگویم باید یک زن همراه شما باشد تا من بیایم و همان زن دوباره با من تا خانه برگردد. تا آستارا هم برای مداوا رفتم، بچههایی که فوتبال بازی میکنند گاهی تا ۵ بار پیش من آمدند و من دررفتگی مچ پا یا زانوی شان را درست کردهام. این کار برای کمک به اقتصاد خانواده بسیار مفید است. شوهرم کارگر روزمزد است. یک روز کار هست، ده روز نیست. با تخصصی که من دارم لنگ نمیمانیم. آنقدر توانا شدهام که اگر کسی بگوید پول ندارد، به راحتی کنار میآیم یا حتی از زنانی که میدانم خودشان سرپرست خانوار هستند و دستشان تنگ است اصلاً پولی نمیگیرم از بس که در رفتگیهای مردم را جا زد م.
دختر کوچکم شکسته بندی را یاد گرفتهاست. یک بار من نبودم و بیمار آمده بود خانهمان. دختر کوچکم سه انگشت دررفتهی او را جا زده بود. بعداً که بیمار دوباره مراجعه کرد، دیدم کارش را درست انجام داده است.
زندگی از نظر من یعنی خوش بودن، جان سالم داشتن، مردم را آزار نکردن. توی محل باعث ازدواج خیلیها شدهام، خیلی وقتها خانوادهی دختر به احترام من که با خانوادهی داماد آمدهام رضایت دادند. احساس خودم نسبت به زندگی خوب است، وقتی درد دیگران را کم میکنم، این احساس را به آنها هم میدهم.»
این روزها، بانو ظریفهی وفایی یا همان پامچال شکسته بند، در خانهای که غرق گل و مهربانی و لبخند است. درد بیماران را دوا میکند، تنش به ناز طبیبان نیازمند مباد.