لیلی افشار (موسیقیدان، مدرس و نوازنده ی نامدار و جهانیِ گیتار کلاسیک) دوم آبان ماه ۱۴۰۲ (وقتی که ۶۳ سال داشت) به دلیل آن چه که در خبرها بیماری عنوان شد، در شهرستان تنکابن درگذشت و پیکرش دو روز بعد (۴آبان) در آرامگاه قاسم آباد سفلیِ شهرستان چابکسر در گیلان (حوالی مرز مازندران) جایی میانِ جنگلی کوهستانی و دریا، به خاک سپرده شد.
چرا شمال ایران (گیلان)؟
لیلی افشار، زاده ی ۱۳۳۸ بود در تهران. در همانجا هم پا گرفت و موسیقی را تجربه کرد. قرابت او با گیلان (به ویژه در سال های پایانی زندگی) اما جدای از احتمالاً توصیه ی پزشکان (در امتداد مسیر درمانِ بیماری صعبی که دچارش بود) ریشه در گذشتهی دور دارد. در زیست اجتماعی پدربزرگِ پدری اش (رضا افشار)
رضا افشار اهل و ساکن ارومیه بود. در ۱۷ سالگی (۱۲۸۸ خورشیدی) برای ادامه ی تحصیل به آمریکا رفت. در کالج ووستر اوهایو و دانشگاه والپارائیزو در ایالات ایندیانا تحصیل کرد. در جریان جنگ بینالملل اول به برلن رفت و همنشین تقیزاده (از راهبران و نظریه پردازان انقلاب مشروطه) و معاشر علیاکبر دهخدا ( ادیب و سیاستمدار روشن اندیش حامی جنبش) شد و بعدتر تقی زاده را در انتشار مجلهی کاوه و برخی دیگر از نشریات تحول خواه فارسی زبان همراهی کرد. با خاتمهی جنگ جهانی اول به ایران بازگشت و در آغاز نهضت جنگل، پیشکار مالیهی گیلان و رابط بین میرزا کوچک خان و دولت مرکزی شد. او مسئول مالی کمیتهی اتحاد اسلام هم بود اما به دلیل بروز برخی اختلافات مالی با جنگلیها از گیلان به تهران گریخت و سپس از نو به آمریکا مهاجرت کرد.
افشار، اوایل قرن به ایران بازگشت. در انتخابات دورهی پنجم مجلس شورای ملی به عنوان نخستین نماینده از ارومیه پا به مجلس گذاشت و تا سه دوره در این سمت بود. با فروپاشی سلسلهی قاجار و آغاز سلطنت پهلوی در ۱۳۰۴، به عضویت مجلس مؤسسان درآمد و با ایجاد تغییراتی در قانون اساسی، در همراهی با برخی نمایندگان، به پادشاهی رضاخان رسمیت بخشید.
او تا سال ۱۳۰۹ نمایندهی مجلس بود و پیش از پایان دورهی هفتم به سمت حاکم گیلان منصوب شد. حکمرانی او در گیلان اما با توجه به اختلافات پیشینی اش با جنگلی ها آسان نبود. بازماندگان و هواخواهان جنگل حضورش را بر نمیتابیدند و این عداوت کهنه و مخالفت ها، کار را تا بدانجا رسانید که از حکومت گیلان کناره گرفت و کمی بعد والی کرمان شد. افشار تا اسفند ۱۳۱۰ حاکم کرمان بود و در همین سال از سوی مخبرالسلطنه هدایت (نخست وزیر وقت) به وزارت طرق و شوارع (راه) منصوب شد. اما دورهی مسئولیتش به سال نکشید. خیلی زود برکنار شد و این بار بر تخت حکمرانی اصفهان نشست. اما در اواخر سال ۱۳۱۴ به تهران احضار، به اتهام اخذ رشوه بازداشت، در«دیوان جزاى عمال دولت» محاکمه شد و «هیئت عمومى دیوان عالى تمییز» او را به شش ماه حبس، انفصال ابد از خدمات دولتى و پرداخت دو برابر مبلغی که به عنوان رشوه دریافت کرده بود محکوم کرد و حکم هم به اجرا در آمد.
افشار پس از آزادی از زندان، بالاجبار تا مدت ها از سیاست کناره گرفت و در این مدت به زمینداری و کشاورزی پرداخت و اینطور ثروت هنگفتی اندوخت.
این گذشت تا حوالی یک دهه بعد (بهار ۱۳۲۳) که از سوی نخست وزیر وقت (محمد ساعد) با هدف کنترل شورش و اعتصاب کارگران، استاندار اصفهان شد. با حضور افشار، اعتصابات و اعتراضات پایان یافت اما مجلس بازگشت او که حکم انفصال دائم از خدمات دولتی داشت را برنتابید. ساعد را به دلیل نقض احکام قضایی استیضاح کرد که در نهایت منتج به برکناری افشار از سمت استانداری اصفهان شد.
موانع در کار سیاسی و دیوانی اما هرگز سبب انزوا و گوشه گیری رضا افشار نشد. او که پیش و بیش از کار سیاسی، در امور تجاری و اقتصادی متبحر بود، در همان سالی که از استانداری اصفهان خلع شد (یعنی سال ۱۳۲۳) بنیانگذار خطوط هواپیمایی ایران (ایرانین ایرویز) شد و هوانوردی تجاری را در ایران پایه گذاشت. کمی بعد هم (سال ۱۳۲۸) با خرید هفتاد درصد سهام خطوط هواپیمایی ایران، خود مدیریت آن را برعهده گرفت و این گونه بر ثروت خود افزود.
او شیفتهی کار سیاسی بود. پس در همین سال( ۱۳۲۸) یکبار دیگر بخت خودش را آزمود و در انتخابات دورهی شانزدهم مجلس شورای ملی از شهرستان رضائیه (ارومیه) شرکت کرد و برگزیده شد اما باز هیئت نظارت بر انتخابات با استناد به محکومیت کیفری پیشین و سابقهی ارتکاب جرم رشوهخواری از صدور اعتبارنامه خودداری کرد و این گونه از راهیابی به مجلس بازماند.
اما داستان اینطور نماند و با سقوط دولت مصدق در سال ۱۳۳۲ و تغییر نظامات سیاسی راه برای حضور دوبارهی او در عرصهی رسمی سیاست گشوده شد. او ابتدا حزبی به نام رادیکال سوسیالیست را تاسیس کرد و خود راهبری اش را برعهده گرفت. سپس در انتخابات دورهی پانزدهم مجلس شرکت کرد و با کسب بالاترین رای، به عنوان نمایندهی تبریز به مجلس راه یافت.
رضا افشار موسیقی را دوست می داشت و می فهمید. ادبیات را بیشتر. جدای از تجربه ی روزنامه نگاری در جوانی، کار شاعری را (منتها به طور دِلی) تا سال های پایانی عمر رها نکرد. ترجمه هم می کرد. مثلاً در سال ۱۳۲۸، نمایشنامه ی کمدیِ اشتباهاتِ شکسپیر را به فارسی برگرداند و در چند شماره ی پی در پیِ روزنامه ی پرورشِ رشت (به مالکیت میراحمد مدنی) به چاپ رسانید. و این یعنی روابط و تعلقاتش با گیلان، از جوانی تا زمان پیرسالی و مرگ برقرار بود.
رضا افشار جز مهارت در سیاست و تجارت، خصیصهی دیگری هم داشت که فرزندان و نوادگانش میراث دار آن شدند. چه؟ ادب و هنر.
رضا افشار موسیقی را دوست میداشت و میفهمید. ادبیات را بیشتر. جدای از تجربهی روزنامه نگاری در جوانی، کار شاعری را (منتها به طور دِلی) تا سال های پایانی عمر رها نکرد. ترجمه هم میکرد. مثلاً در سال ۱۳۲۸، نمایشنامهی کمدیِ اشتباهاتِ شکسپیر را به فارسی برگرداند و در چند شمارهی پی در پیِ روزنامهی پرورشِ رشت (به مالکیت میراحمد مدنی) به چاپ رسانید. و این یعنی روابط و تعلقاتش با گیلان، از جوانی تا زمان پیرسالی و مرگ برقرار بود.
رضا افشار در سال ۱۳۴۲ درگذشت. در زمانی که نوهی پسری اش (لیلی افشار) ۴ ساله بود.
لیلی، در ۱۸ اسفند ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد. در خانه ای که هوایش آکنده از عطر موسیقی بود و بانگ بیدارباشِ هر صبحگاهش، جاودانه های ویوالدی و باخ از شیپور روح بخش گرامافون.
مادربزرگ، نوازنده ی شیرین پنجهی تار بود و پدر (تحت حمایت پدربزرگ) از جوانی ویولن و پیانو را زیبا می نواخت. این گونه شد که گوش لیلیِ خجالتی، از خردسالی توامان به نغمات موسیقی ایرانی و جهانی خو گرفت. مواجه ی او با سازِ گیتار اما در ده سالگی اتفاق افتاد (در سال ۱۳۴۷) در یک میهمانی خانوادگی. از همان جا هم شیفته ای این ساز شد. مساله را با پدرش در میان گذاشت. پدر هم که ذوق بی نهایتش را دید، فردای همان روز گیتاری قرمز رنگ برایش خرید. گفته اند هنگامی که ساز را به دست دخترش میداد این شعر را هم که خود سروده بود برایش خواند (که همان هم شوق آموختن را در جان لیلی دو چندان کرد)
بده ساقی آوای گیتار رو/ بشوی از دلم تیره و تار رو
سَبُک ساز جان را ز خارای غم/ بینداز از دوشش این بار رو
که چون روز گردد شب تیره فام/ بدست آورم بخت بیدار رو
لیلی، با میل بی حد به آموختن زبان گیتار بود که به هنرستان موسیقی رفت و در کلاس های شبانه شرکت کرد. جلسات دو روز در هفته بود و استاد اولش هم داریوش افراسیابی که کمی قبل تر در مسابقات هنری سراسر کشور در رشته ی نوازندگی ساکسیفون مدال های طلا و نقره را از آن خود کرده بود و نامش دیگر در میان جوانان اهل موسیقی شهره بود
بعد هم برای دخترک معلمی خصوصی گرفت که در ارکستر مجلسی، کنترباس می نواخت. این اما لیلی را راضی نمی کرد. او که حالا پشت صدای جادویی گیتار، بر شرمِ ذاتی اش از حضور در جمع غلبه میکرد، رفاقت و معاشرت بیشتر با گیتار را میخواست. چون خودش و آن را یکی میدید، از این رو اسم خودش را هم روی سازش گذاشت: لیلی…
لیلی، با این میل بی حد به آموختن زبان گیتار بود که به هنرستان موسیقی رفت و در کلاس های شبانه شرکت کرد. جلسات دو روز در هفته بود و استاد اولش هم داریوش افراسیابی که کمی قبل تر در مسابقات هنری سراسر کشور در رشتهی نوازندگی ساکسیفون مدال های طلا و نقره را از آن خود کرده بود و نامش دیگر در میان جوانان اهل موسیقی شهره بود و حالا هم خودش در نوازندگی گیتار شاگردی باقر مؤذن (مربی و رقصنده ی تانگو و از نخستین نوازندگان گیتار کلاسیک ایران) را می کرد.
لیلی در هنرستان مدتی هم از چیت ساز درس موسیقی گرفت و این گونه تا میانهی دههی ۵۰، به تحصیل و آموزش مبانی و نوازندگی مشغول بود و در این میان جز اجراهایی خصوصی و خانوادگی، گاه به گاه، حضور در عرصه هایی جدی تر را هم تجربه کرد. یک بار کلیسای آلمانیها در تهران میزبان هنرنماییِ او بود و دو دفعه ی دیگر در کاخ جوانان به روی صحنه رفت.
با پایان تحصیلات متوسطه، حالا دیگر همهی رویایش در موسیقی خلاصه میشد. آرزوی محالی هم داشت؛ شاگردی گیتاریست افسانه ای، آندرس سگووِیا! میخواست در نوازندگی بهترین جهان باشد و به ایران برگردد و به همهی شهرها سفر کند و هرچه را آموخته به دیگران بیاموزاند.
با همین رویاپردازی ها بود که در سال ۱۳۵۵/ ۱۹۷۷م (وقتی که ۱۷ سال داشت) با تشویق خانواده، به همراه خواهرش برای ادامهی تحصیل به امریکا رفت. قصد او (برخلاف خواهر) از قبل، تحصیل در رشتهی موسیقی و به صورت ویژه نوازندگی گیتار بود، از همین رو سازش را هم با خودش برد. کمی بعد از ورود به امریکا هم در پیِ رویاهایی که در سر داشت به تنهایی برای ادامهی تحصیل به دانشگاه بزرگ و معتبر بوستون در ایالت ماساچوست رفت تا بعدتر تصمیم بگیرد در دانشکدهی هنرش در چه رشته ای به تحصیل بپردازد. همان جا بود که فهمید دانشگاه بوستون اصلاً رشتهی مربوط به نوازندگی گیتار ندارد و این بسیار افسرده اش کرد.
گذشت تا کمی بعد، که به صورت اتفاقی در هنگام گشت و گذار در خیابان های شهر، چشمش به اعلان کلاس های گیتارِ کنسرواتوار بوستون افتاد. آن جا بود که در عین ناباوری دریافت میتواند تحصیلاتش را به صورت تخصصی در رشتهی نوازندگی گیتار هم پی بگیرد. و چه از این بهتر؟! پس درنگ نکرد و آن قدر شوق داشت که همان روز به کنسرواتوار رفت و خواست که او را به عنوان دانشجو بپذیرند. به او گفتند چون کلاس های مدرسه دو هفته است شروع شده، امکانش نیست. او اما انقدر شوق آموختن داشت که مجابشان کند او را بپذیرند. این طور هم شد و پس از قبولی در امتحان ورودی، مشروط به این که بیشتر و جدی تر از دیگران تمرین داشته باشد تا عقب افتادگی را جبران کند، به صورت رسمی هنرآموز کنسرواتوار بوستون شد.
او در ابتدا، باور داشت فقط مدت کوتاهی در امریکا خواهد بود و با پایان تحصیلات به کشور بازخواهد گشت، پس باید از این فرصتی که پیش آمده نهایت بهره را ببرد. از این جهت روزی ۱۰ ساعت تمرین میکرد. کنسرواتوار بوستون ساعت ۱۱ شب تعطیل میشد اما مسئولان دانشکده چون شور و شعف و میل بیحدش را به آموختن میدیدند به او اجازه دادند تا ۱۲ شب بماند و به تمرین بپردازد. همین ممارست و خستگی ناپذیری در امر آموختن هم بود که سبب شد ظرف چند هفته از تمامی همکلاسیهایش پیشی بگیرد.
تمرکز لیلی آن چنان بر هدفش متمرکز بود و آن قدر غرق در اقیانوس موسیقی، که در سال اول اقامت در امریکا، دوری از خانواده را فراموش کرد و آن طور که خودش جایی گفت حتی مجال یک بار تماس تلفنی با پدرش را که مشوق همیشگی اش بود، نیافت!
حالا ۱۹۷۹ بود و سال دوم دانشکده، که خبر پیروزی انقلاب و سقوط پهلوی در جهان پیچید. کمی بعد هم اخبار تهاجم عراق به ایران و آغاز جنگی ویرانگر از رسانه ها مخابره شد. او که دورهی کارشناسی را به پایان رسانده بود، براساس همان رویایی که پیش از مهاجرت در سر داشت، بی خبر از شرایطی که بر کشور حاکم بود، قصد کرد که به کشور برگردد. پدر اما مخالف بازگشت بود. برایش از بیثباتی فضای امنیتی و فرهنگی کشور گفت و پیشنهاد داد فعلاً تا بهبود اوضاع در امریکا بماند. او هم پذیرفت. ماند و دوره ی کارشناسی ارشد موسیقی را در همان رشته (نوازندگی گیتار کلاسیک) در کنسرواتوار موسیقی نیوانگلند زیر نظر استادی نامدار (نیل اندرسون) گذراند و به موازات کار آکادمیک در کار نوازندگی گیتار کلاسیک آن قدر تبحر یافت که آوازه اش در فضای موسیقایی امریکا پیچید. او که فعلاً امکان بازگشت را مُیسر نمی دید در آموزش آکادمیک به آن چه تا آن روز اندوخته بود اکتفا نکرد و تا بدانجا پیش رفت که توانست در سن ۲۷ سالگی، رویای بعید نوجوانی اش را هم محقق کند. کدام رویا؟
لیلی افشار یکی از دوازده نوازندهی بینالمللی گیتار بود که در سال ۱۹۸۶ برای شرکت در کلاس های پیشرفتهی آندرس سگووِیا (سیمایِ افسانه ای گیتار کلاسیک جهان) در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی انتخاب شد. او امکانش را یافت تا یک سال پیش از درگذشت سگووِیا، بی واسطه از او بیاموزد و در رویدادی نادر، در حضور او ساز دست بگیرد و بنوازد. آن اجرا چنان قوی و تاثیرگذار بود که ستایش استاد افسانه ای را هم برانگیخت. همچنین سگووِیا در جریان مصاحبهای با مجریِ اخبار شامگاهی اِن بی سی، پیشبینی کرد که افشار روزی به نوازندهای معروف و جهانی بدل خواهد شد. پیش بینی ای که در عدم حضور او، خیلی زود محقق شد.
لیلی حالا دیگر از سرآمدان کلاسیک نوازانِ همهی امریکا به شمار میرفت. او از آموختن خسته نمیشد پس مدتی در «مرکز هنرهای تجسمی بنف» و «فستیوال موسیقی اسپن» تحصیل کرد و دیپلم افتخاریِ «آکادمی موسیقی کیجانا درسی ینا» ایتالیا هم به او اعطاء شد.
لیلی کار بزرگ را اما در سال ۱۹۸۹ انجام داد. دوره ی سختِ دکتری را در دانشگاه ایالتی فلوریدا تحت نظر بروس هلزمن به پایان رساند و این گونه نخستین زنی در جهان لقب گرفت که موفق به اخذ درجهی دکترا در نوازندگی گیتار شده است. با کسب این افتخار، دانشگاهِ ممفیس در ایالت تنسی بلافاصله به او پیشنهاد کرسی استادی داد که با علاقه پذیرفت. از همان وقت (۱۹۸۹) هم به موازات اجرای کنسرت و دورههای آموزشی در شهرها و ایالتهای مختلف و کشورهای اروپایی، به طور جدی به تدریس موسیقی برای دانشجویان سطوح لیسانس، فوق لیسانس و دکترای نوازندگی گیتار در دانشگاه ممفیس مشغول شد.
او حالا احساس میکرد که به همهی خواسته هایش دست یافته و تمامی راه های صعب و در ظاهر ناپیمودنی را پیموده. در این شرایط بود که یک اتفاق ساده، مسیر زیست شخصی و حرفه ای اش را به صورت جدی تغییر داد و راهی تازه و نرفته را پیش رویش گشود. کِی؟ حوالی ۱۹۷۹.
چه اتفاقی؟ دریافت ایمیلی از ایران با این محتوا:
«خانم افشار! شما به همه جای دنیا میروید اما به کشورتان سر نمی زنید. چرا؟»
احوال لیلیِ افشار با مشاهدهی محتوای این پیام از سرزمین مادری دگرگون شد. به یک باره رویای کودکی اش را به خاطر آورد. این که چقدر دوست می داشت همراه گیتارش به همهی ایران سفر کند و در همه جا و برای همه ی مردم کنسرت بگذارد.
حالا میانه ی دههی هفتاد خورشیدی بود و عصر اصلاحات. لیلی ۲۰ سالی میشد که ایران را ندیده بود. از وطن نسیم تغییر میوزید و پیام گفتگوی تمدن ها، وعدهی صلح و آرامش را به جهانیان می داد. او میدید که چگونه شور و شوقِ دیدار ایران در جانش افتاده است و رهایش نمیکند. زمان که میگذشت هم بر شوریدگی هایش افزوده میشد. پس تصمیمش را گرفت. بعد از کمی تحقیق، همین که شرایط را برای سفر مهیا دید، بی هیچ تعللی، بلیط هواپیما را خرید و بعد از بیش از دو دهه پا بر خاک میهن گذاشت.
سال ۱۳۷۹ هم نخستین اجرای صحنه ای اش را در زادگاهش برگزار کرد. کنسرتی که با شکوه بسیارِ در تالارِ «رودکی» تهران اجرا شد و آن گونه که خودش شرح داد، دیدن چهرهی دوستان و آشناها و فامیل در جریان اجرای صحنه، بیش تر از خود کنسرت، او را به هیجان آورد و او هم روی آن صحنه نه با گیتار که با تمام وجودش برای مردم نواخت.
رهاورد این سفر، فقط دیدار خویشان و اجرای صحنه نبود. بلکه بهانه ای شد تا با فضای موسیقایی آن روز ایران هم آشنا شود. او در همان ابتدای حضور، پس از دیدار با نخبگان نوازندگی گیتار در ایران متوجه شد که از لحاظ علم و تکنیک نسبت به همتایان خود در جهان، عقب اند. به زودی هم دریافت این عقب ماندگی محصول دیدگاه بسته ی انقلابیون نسبت به موسیقی، و هم پیامد جنگی هشت ساله است که جبراً درهای کشور را رو به هوا و ایده های تازه بسته میخواست و اجازه و امکان توسعه را در هیچ عرصه ای نمی داد.
در این شرایط بود که تصمیم گرفت هر چه در توان دارد برای ارتقای سطح کیفی نوازندگان در ایران بگذارد. پس علیرغم موانع بسیار (در داخل از سوی جریانات متعصب مخالف موسیقی و در خارج؛ به دلیل تراکم برنامه ها و مسئولیت ها) نظامات کاری اش را طوری تدارک دید که بتواند هرساله برای برگزاری دوره های پیشرفته ی آموزشی، و هم اجراهای صحنه در جای جای ایران حاضر باشد. در واقع او تنها به تهران اکتفا نمیکرد و به هر شهری که تمایل و آمادگی میزبانی کارگاه های تخصصی اش را داشت می رفت و همین حضور پیوسته و موثر، به مرور اسباب پرورش شاگردانی شد که کمی بعد خود رَدای استادی بر تن کردند.
او هیچ خستگی نمی شناخت و سفرهای متعدد از امریکا به ایران، هرگز دلیل افت کیفی کلاس های آموزشی او نمی شد. تدریس او با توجه به تجربه ی گرانسنگی که اندوخته بود آن قدر کیفی بود و محبوبیت و مقبولیت او بین دانشجویان دانشگاه های امریکا تا بدانجا که در سال ۲۰۰۰ میلادی جایزهی استاد شایستهی دانشگاه ممفیس نیز به او اهدا شد و رسانهها نیز رسماً او را یکی از برجستهترین گیتارنوازان معاصر سبک کلاسیک نامیدند.
ممفیس (شهر محل اقامت افشار) از گذشته همواره یکی از پایگاه های اصلی موسیقی در امریکا بود. استودیو و کمپانی ضبط موسیقی «سان رکوردز» که نقش مهمی در ظهور سبک موسیقی راک اند رول داشت، در اوایل دهه ی ۵۰ میلادی در این شهر تاسیس شد و چهره هایی جاودانه چون جانی کَش، هاولین وولف، کارل پرکینز، جری لی لوئیس و البته الویس پریسلی از این پایگاه به جهان موسیقی تعرفه شدند. در واقع بسیاری از سبکهای موسیقی آمریکایی-آفریقایی چون بلوز، جاز، گاسپل و سول هم در این شهر ریشه دوانده اند و مجموعه ای از با کیفیت ترین تولیدات موسیقیایی در این حوزه ها هم از این جغرافیا به گوش علاقه مندان موسیقی در سراسر گیتی رسیده است.
لیلی افشار هم بخش عمده ای از عمر هنری اش را در این «موسیقی شهر» گذراند. سالها ریاست کرسی گیتار دانشکدهی موسیقی دانشگاه ممفیس را برعهده داشت و به موازات کار آکادمیک، با بیشترِ گروهها و موسیقیدانان قدیمی این منطقه به اجرای برنامه پرداخت. گستردگی کار هنرمندانهی افشار در این شهر تا حدی بود که حالا دیگر وقتی در خیابان های شهر قدم می زد خیلیها او را به نام می شناختند و محلی ها او را چون ساکنین قدیمی ممفیس یک ممفییِن خطاب می کردند.
او به دلیل شهرتش در دنیای موسیقی به ویژه جایگاه ممتازش به عنوان نوازندهی گیتار کلاسیک، در بسیاری از نقاط جهان و بر روی مهمترین صحنه ها به اجرای برنامه پرداخت. علاوه بر ایران، کنسرت های متعددی در کشورهای امریکا، انگلستان، ایرلند، کانادا، فرانسه، دانمارک، ایتالیا، آفریقا، نیوزیلند، استرالیا و آمریکای جنوبی برگزار کرد، همچنین در «ویگمور هال لندن»، «مرکز هنرهای اجرایی کندی»، «فستیوال موسیقی گرند تیتن»، «فستیوال موسیقی اسپن»، «مدرسه هنرهای تجسمی بنف»، «فستیوال موسیقی منتون» و «آکادمی آمریکایی در رم» عموماً با ساز تنها به روی صحنه رفت و از صدای سحرانگیزش برای حاضرین خاطرهی ابدی ساخت.
او در دوران فعالیت حرفه ای اش جوایز متعدد و مهمی را هم از معتبرترین مراجع موسیقی ایالات متحده و جهان کسب کرد. مثلِ جایزه «ارویل ایچ. گیبسن» به عنوان بهترین گیتاریستِ کلاسیک زن، جایزه ی ممفیس چاپتر از طرف آکادمی ملی هنر و دانش آمریکا، جایزه سال ۲۰۰۰ دانشکده امنیت، جایزه هنر تنسی در رشتهی موسیقی، جایزه اول انجمن گیتار آمریکا، جایزه بزرگ جشنواره موسیقی آپسن و…
او از زمان حضور در ایران، به تدریج متمایل به فهم و فراگیری عمیق تر موسیقی دستگاهی ایران شد. در این مسیر کوشش هایی شخصی نیز در جهت یادگیری سازهای تار و سه تار براساس متد حسین علیزاده داشت. از همان اوایل دههی ۸۰ هم چه در کنسرت های داخلی و چه در اجراهای صحنهی بین المللی، کوششاش بر این بود که با بهره مندی از شهرت جهانی اش و هم مهارت منحصر به فردش در نوازندگی گیتار، با گزینش گوشه هایی از نغمات موسیقی دستگاهی ایران و اجرای آن با گیتار، امکان آشنایی بیشتر مخاطبین جدی موسیقی را با ظرفیت های موسیقی ایرانی فراهم آورد. او حتا برای پیشیرد اهدافش (اجرای موسیقی دستگاهی ایرانی) اقدام به نصب ربع پرده بر روی گیتارش کرد.
با این رویکرد بود که مخاطبین هنر افشار، در اکثر کنسرتهای او (در داخل و خارج) در کنار جاودانه های موسیقی جهان، شنونده ی قطعاتی ایرانی- آذری نیز بودند. بخشی که با توجه به تنظیم و اجرای منحصر به فرد افشار، همواره (به ویژه از نظر غیرایرانی ها) به عنوان محبوب ترین فصل کنسرت ها به شمار می رفت.
آموزشِ پیوسته و مستمر، و هم اجراهای پرشمار صحنه، البته که او را از مکتوب کردن ایده ها و آرای موسیقایی اش نیز غافل نکرد. در این راستا از لیلی افشار مقالات و کتب متعددی منحصراً با موضوع موسیقی، مبانی و آموزش نوازندگی گیتار کلاسیک منتشر و به ویژه کتب آموزش گیتارش از سوی هنرجویان ایرانی با استقبال گسترده مواجه شد.
از لیلی افشار در دوران فعالیت حرفه ای اش آلبوم های متعددی نیز منتشر شد. مجموعه هایی چون «مسخ»، «ساغر»، «گداز در نوا»، «هزار و یک شب» و «باخ برای گیتار کلاسیک»
لیلی افشار، علیرغم تلاش هایی بی منت و مشفقانه و هم صبوری بسیارش در مسیر بهبود نظام آموزش اکادمیک و ارتقای سطح کیفی هنرِ نوازندگی گیتار در ایران (از اوایل دهه ی ۸۰ تا بیش از بیست سال/ زمان مرگِ ناگهانی اش) همچون بسیاری دیگر از نوابغ ایرانی در حوزهای گوناگون علمی و هنری و… که با شوق فراوان و به نیت خدمت به زادبوم، در دهه های گذشته، به موطن بازگشتند، همواره با موانع و محدودیت های سخت و خردکننده مواجه بود که در بسیاری مواقع عملاً امکان نتیجه بخشی مطلوب و کیفیِ کنش هنرمندانه را از او سلب می کرد.
او خود در برخی گفتگوهای رسمی با رسانه ها به پاره ای از این موانع مخرب اشاره داشته است.
مثلاً در گفتگو با خانهی موسیقی ضمن بر شمردن تفاوت های اجرای صحنه در ایران با دیگر نقاط جهان در خصوص برخی آداب و قوانین مضر و مزاحم یک کنسرت موسیقی می گوید:
«از نظر لباس و صحنه فرق دارد. پچپچ در ایران زیاد است و مردم فیلم میگیرند. در خارج لباسم آزاد است، پچپچ نیست و کسی اجازهی فیلمبرداری یا عکسگرفتن ندارد. در خارج تماشاچیها قانونها را بیشتر رعایت میکنند تا در ایران..»
گاهی حس می کنم تنهای تنها هستم و همین بسیار آزارم می دهد. اما ماجرای عادت و پوست کلفت شدن را فراموش نکنید. و درنهایت مهم نیست که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نمی خواهد به یاد بیاورد که “لیلی افشار” نوازنده ی گیتار کلاسیک، ایرانی است!…»
اما آن چه بیشتر از هر چیزی او را در زمان های حضور در ایران در هنگامهی تلاش برای برگزاری کنسرت ها می آزُرد همان محدودیت هایی بود که سایر زنان نوازنده در داخل کشور نیز به آن مبتلا بوده و هستند. او در این خصوص به عنوان یکی از افتخارات جهانی موسیقی، و تحسین شده ترین زن نوازندهی گیتار کلاسیک در سطح بین المللی، در مصاحبه اش با علی جعفری (منتشر شده در شماره ۳۹ از مجله ی هفت/ ۱۳۸۶) به نکات دردناک و تاثرآوری اشاره داشته است که همین حالا و در فقدان او نیز میتواند آئینه ی تمام قد آن فاجعی باشد که از سوی متولیان و صاحبان قدرت، بر سر فرهنگ و هنر این سرزمین می رود :«من تمام کنسرت هایم، سفرهایم، همه و همه را خودم برنامه ریزی میکنم و همه به واسطهی علاقه و اشتیاق خودم انجام میشود، نه این که دعوتی از جایی برای حضور داشته باشند.
گاهی حس میکنم تنهای تنها هستم و همین بسیار آزارم میدهد. اما ماجرای عادت و پوست کلفت شدن را فراموش نکنید. و درنهایت مهم نیست که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی نمی خواهد به یاد بیاورد که “لیلی افشار” نوازندهی گیتار کلاسیک، ایرانی است!…»
با سلام
دست مریزاد، یادبودی پر و پیمان بود از نادره ای بی جایگزین .
با تشکر فراوان از این نوشته مبسوط.
درود بر شما
با سلام و درود
سپاس فراوان بابت این یادداشت گرانقدرتون
کاش خانم افشار بزرگوار همچنان بودن… 💔