گفت‌و‌گوی منتشر نشده با علی اکبرپور، خالق نغمه‌های زندگی

به خاطر علاقه‌ام به آهنگسازی هرگز نخواستم افسر بشوم

0 409

زمستان 90، نفس‌هاي واپسين‌اش را مي‌كشيد كه به تاكيد “علي رضا پوراميد”، قرار گفتگو با «كاسعلي اكبرپور»، جور شد. «اكبرپور» را هرگز از ظاهر ساده و بي پيرايه، و هم گفتار صميمي و بي تكلف‌اش نمي شد شناخت. از این رو وقتي اول‌بار، بساط گفت و شنود پهن شد، برايم شبهه ناك جلوه مي‌كرد لقبي را كه “تیمورگورگين”، رفيق ديرين‌اش را با آن به من و ديگران مي شناساند؛ “بتهون گيلان!”.

«اكبرپور» به واقع نابغه‌اي بود در موسيقي. نه فقط در گيلان. كه در همه‌ي پهنه‌ي ايران. اين را فقط وقتي مي‌شود فهميد كه گذشته‌ها را كاويد و صداهاي فراموش شده‌ي ممنوعه‌ي غبار گرفته را از پس زمان بيرون كشيد و دوباره از جان شنيد. موسيقيِ درست، ريشه‌دار، پراحساس، دغدغه‌مند و متعهد به زاد بوم، كه عطرِ خوشِ طبيعتِ بكر و دلپسندِ گيلان از نُت به نُت‌اش برمي‌خيزد و به جان مي‌نشيند. موسيقيِ عميق كه فهمش مداقه مي خواهد و تامل. که سوگوارانه باید گفت؛ از سوی ما و آنهایی که باید، هيچ کوششی در کشف آن صورت نگرفت، پس تماشاي آن‌همه زيبايي‌ موسيقايي نهفته در پس مهِ فراموشي هم به تجربه‌ي جمعي كشانيده نشد. و اين‌گونه است كه آقای موسیقیدان، در غربت عمر فرسود اما معصوم و بي ادعا، براي خاكي كه فراموشي، ادب و آئينش‌اش شده، از دل، آهنگ و تصنيف و ترانه ساخت…

 «اکبرپور» یک موسیقی‌دانِ به معنای واقعی‌ ست. آثاری که خلق کرد هویت دارند. جان دارند. او تا زمانی که بود، بسیار سمفونی و سونات و سوئیت نوشت برای ارکستر‌های کوچک و بزرگ و بسیار آهنگ‌هایی که دیگران ساختند را تنظیم کرد و به اجرا کشانید یا که برای‌شان ویولون نواخت. این‌ها جدای از آهنگ‌ها و ترانه‌های ماندگاری‌ست که از حنجره‌هایی تمام نشدنی مثل «ایرج»، «عهدیه»، «مازیار»، «حمیرا»، «سیما بینا»، «مسعودی»، «سیما مافیها»، «پوررضا»، «شیون»، «گلچین»، «فانی»، «سیمین غانم»، «مرجان» و… به گوشِ اهالی ایران زمین رسید و به دل‌هاشان نشست.

اکبرپور همه چیزش موسیقی‌ بود. و او را که رفته است، هرگز نمی‌شود بی‌ ساز و آوازش فهمید.

من اصلاً کسی نیستم و در حد صفرم و چندان خوشم هم نمی‌آید که درباره خودم حرف بزنم. اين که شما می‌خواهید باید عرض کنم من نهم فروردین 1313 متولد شدم. در «سیاه اسطلخ» (حوالي خشكبيجار). اما توی شناسنامه‌ام نوشته‌اند نهم فروردین 1312! این تغییر تاریخ را هم چون آن موقع گمان شان بود که عدد 13 شگون ندارد و نحس است توی شناسنامه‌ام انجام دادند!

 س-آقای اکبرپور! علی رغم آثار قابل توجهی که در حوزه موسیقيِ بومی و ملَی (در پیش و پس از انقلاب) خلق کرده اید، اما کمتر جایی صحبتی از شما به میان آمده و یا این که گفتگویی از شما در نشریات و رسانه‌های جمعی خوانده شده. حالا این دلیلش چیست بماند! اما از همین رو به گمانم نیاز است که در ابتدای گفتگو، خودتان قدری از گذشته‌ها و هم نحوه گرایشتان به موسیقی (در روزهاي كودكي و جواني) بگوئید.:

ج/ البته حالا برای من مشکل است از گذشته بگویم و باید وقت باشد و مدتی بگردم و از آرشیو چیزهایی که می‌خواهید را برایتان پیدا کنم. اما اگر بخواهید درباره فعالیتهایم در گذشته بیشتر بدانید کتابهایی هست و باید بگردید و پیدای شان کنید و ببینید که مثلاً «اکبرپور» کی هست؟ کتابهایی مثل «مردان موسیقی سنتّی و نوین ایران»، «کتاب گلهای جاویدان» و .. که «حبیب‌الله نصیری‌فر» منتشر کرده. حالا من حرفی ندارم و صحبتی نیست. ه من اصلاً کسی نیستم و در حد صفرم و چندان خوشم هم نمی‌آید که درباره خودم حرف بزنم. اين که شما می‌خواهید باید عرض کنم من نهم فروردین 1313 متولد شدم. در «سیاه اسطلخ» (حوالي خشكبيجار). اما توی شناسنامه‌ام نوشته‌اند نهم فروردین 1312! این تغییر تاریخ را هم چون آن موقع گمان شان بود که عدد 13 شگون ندارد و نحس است توی شناسنامه‌ام انجام دادند! پدرم «حاج اسماعیل اسطلخی» نام داشت. مادرم هم از خانواده‌ي مجتهدین بود. به نام «حاج سید محمود روحانی”؛ پیش نماز مسجد “بادی الله” رشت. یعنی اول در “بادی‌الله” رشت ساکن بودند و بعد از آن‌جا کوچیدند به جایی که حالا به «سیاه اسطلخ» معروف است. من آنجا متولد شدم. در سه- چهار سالگی به خاطر مشکلاتی که بود سرپرستی‌ام را سپردند به خاله‌ام. یعنی در خانه‌ی همان «حاج سید محمود روحاني» که فوت شده بود مقیم شدم. آن موقع «حاج سید محمَد روحانی» بزرگتر فامیل بود و هم او، و کسانی دیگر از دور و نزدیک من را حفظ کردند و حمایتم کردند تا بزرگتر شدم. از 5- 6 سالگی جنگل و دریا را زیاد دوست داشتم و به خصوص زیاد می‌رفتم حوالی تپه ماهورهای کنار دریای کاسپین. یادم هست وقتی بزرگتر بودم و در خشکبیجار (که دهی بود و هنوز این طور آباد نشده بود) ساکن بودیم، یک آقایی به نام «کوچی آقاجان» که پیش نماز مسجد خشکبیجار هم بود و از فک و فامیل مادری‌ام بود، سفارشم را خیلی می‌کرد و به همه می‌گفت؛ «این کاسعلی حتمن یک چیزی می‌شه» با اصرار و حمایت او هم بالاخره من را فرستادند مدرسه. تأکید هم داشت که چون استعدادم بالا است حتماً باید بروم رشت برای تحصیل و من هم رفتم. فکر می‌کنم سن و سالم بالا بود و یک ساله 5-6 کلاس را با هم گرفتم. همان روزها هم بود که گرایش پیدا کردم به موسیقی.

س-وضع مالي خانواده چه جوری بود؟ چه كسي تامين تان مي كرد براي تحصيل و فراگيري موسيقي؟

ج/ مشکل که زیاد بود. اما همان آقای روحانی و کلاً فامیل‌های دور و نزدیکِ «كوچي آقاجان» و «پیله آقاجان» و بقیه که اسمشان یادم نیست کمک‌مان می‌کردند و من هم زیر سایه‌ي خدای مهربان و کمک این عزیزانِ مادری، خوب درس خواندم.

س-آقاي اكبرپور! اولين معلم هايي كه براي آموزش نوازندگي داشتید چه كساني بودند؟

ج/ ای کاش این‌ها را قبلتر می‌گفتید و جوابها را جمع و جور می‌کردم برایتان. استعداد من توی فراگیری موسیقی خیلی بالا بود. تا جایی که از همان 13. 14 سالگی در «رادیو فانوسی» کنسرت می‌دادم. من آن موقع اسم رادیو بی سیم رشت را گذاشته بودم فانوسی! ویولون می‌زدم و زنده اجرا می‌کردم.آن موقع با آقای «مسعودی»،آقای «جفرودی» و خواننده‌های دیگری که اسم‌هاشان یادم نیست کار می‌کردم.

استادِ اول من اما قبل از ورودم به رادیو بی سیم، «موسیو یِرواند» بود. من ویولون را در رشت نزد «موسیو یرواند» فرا گرفتم. بيشتر در ارتش. همان طور که گفتم تقریبا از سال 28 دیگر جدی ساز می‌زدم و آهنگ هم می‌ساختم. و چون در نوجوانی استخدام ارتش شدم، هم برای ارکستر ارتش ساز می‌زدم و هم قطعه می‌ساختم. و البته در ارکسترها و اپراها هم انجام وظیفه می‌کردم. یادم هست خیلی آهنگها را توی ماشین و در مسیر رشت به تهران می‌نوشتم. خاطرم می‌آید؛ آن موقع منزل ما مسجد بادی الله بود. بارها و بارها می‌شد که من ویولون به دست وقتی می‌دیدم واعظی- فیلسوفی دارد توی مسجد حرف می‌زند می‌رفتم و می‌نشستم پای منبرش. با ساز! خوشم می‌آمد از شنیدن حرفهای نو. حرفهایی از فضا. جهان ماورا و… اين نگاه فلسفي و هم علاقه مندي به طبيعت خيلي مؤثر بود در نوع نوازندگي و آهنگ‌هايي كه مي‌ساختم.

س-در گيلان علاوه بر “موسيو يرواند” از “کیهان دیوان بیگی”و “رکن الدین نژند هم چيز آموختيد؟

ج/ بله. حالا خيلي از اسمها را در خاطرم نيست.

س-خب! همان‌طور كه گفتيد خودتان اركستري هم داشتيد در رشت.

ج/ بله. در همان سالهای جوانی ارکستری هم داشتم که مثلاً «آقای امانی» برای آن فلوت می‌زد. در رادیو فانوسی با آن ارکستر برنامه اجرا می‌کردیم و آنقدر خوب بود که «بنان» هم وقتی در 1334 شمسی به رشت آمد با ارکستر ما اجرای برنامه کرد و کنسرت هم می‌داد. یادم می‌آید اجراهای مان توي سالن «ارامنه” بود. در رادیو و هم در اجراهای زنده ” نادر پوردلجو”،”میخچی” و “امانی” بودند و آقایی هم بود که سنتور می‌زد و حالا اسمش یادم نیست…

س- آمنين؟

ج/ بله! نوازنده خوبي بود و آهنگ هم مي ساخت. در اجراهای دیگرمان (بعدها) توی رادیو و کنسرتها “ناصر مسعودی” مي‌خواند و دیگرانی هم بودند که من اسمشان یادم نمی‌آید و آهنگ‌های من را خواندند. ولی می‌توانم بعد برايتان پیدا کنم.

س-در گيلان مثلاً “فاني” و “گلچين و “پوررضا”؟

ج/ بله. اما “مسعودي” از همه بيشتر. براي آنها هم که نام برديد آهنگ ساختم.

وضعيت من در دهه چهل و پنجاه جوری بود که وقتی در تهران آموزش می‌دیدم در دانشگاه هم تدریس می‌کردم؛ ویولون، ویولا و هم پیانو را. حالا در دهه چهل چون هم درس می‌خواندم هم درس می‌دادم زیاد وقفه می‌افتاد توی کارهایم. البته من هم به خاطر علاقه‌ام به آهنگسازی هرگز نخواستم درجه نظامی بگیرم و افسر بشوم و براي همين هيچ وقت درجه‌دار ارتش نبودم.

س- تهران که بودید حتماً از کسانی هم آموزش موسیقی دیده‌اید؟

ج/ من در تهران نزد «ابراهیم روحی فر» چیزهای بیشتری از ویولون آموختم. بعد از «والوت تارخانیان». از “اقدس پورتراب” هم پیانو را فرا گرفتم.

س- در تحقيقاتي كه انجام شده ديده‌ام كه اسامي بزرگان ديگري هم هست كه شما نزد آنها آموزش ديده‌ايد و هم در كارهاي مهمي با ايشان همكاري داشته‌ايد. مثل؛ “محمود کریمی”، “حسن رادمرد”، “رحمت الله بدیعی”، “توماس کریستین دیوید”، “مصطفی پورتراب”، “حسین دهلوی”، “فرهاد فخرالدینی”، و “احمد پژمان”…

ج/ بله. اين‌ها كه گفتيد با همه شان كار كردم. وضعيت من در دهه چهل و پنجاه جوری بود که وقتی در تهران آموزش می‌دیدم در دانشگاه هم تدریس می‌کردم؛ ویولون، ویولا و هم پیانو را. حالا در دهه چهل چون هم درس می‌خواندم هم درس می‌دادم زیاد وقفه می‌افتاد توی کارهایم. البته من هم به خاطر علاقه‌ام به آهنگسازی هرگز نخواستم درجه نظامی بگیرم و افسر بشوم و براي همين هيچ وقت درجه‌دار ارتش نبودم.

بعد منتقل شدم به خیلی جاها مثل مشهد و کرمانشاه و.. آن وقت دیگر در دانشگاه نظامی درس موسيقي می‌دادم. همان سالهای 50- 51 هم لیسانس موسیقی گرفتم.

س-همان موقع هم بورسیه انگلستان گرفتید؟

ج/ لیسانس موسیقى را که در رشته‏ى آهنگسازى از هنركده‏ى موسیقى ملى گرفتم از اولین نفراتی بودم که بورس ادامه‏ى تحصیل در زمینه‌ی موسیقى در كشور انگلستان به او تعلق گرفت. اما به خاطر وضعیت تاهل و تعهدات به خانواده از عزیمت به خارج منصرف شدم.

برای “ایرج” حدود 15-20 آهنگ ساختم. يادم هست در این اواخر، حتی در یادواره‌ي “فردین” یکي از کارها را از من خواستند كه ساختم و “ایرج” خواند. برای “سیما بینا” هم کار آماده کردم. برای “حمیرا” و “مرجان” و “سیما مافیها”و “نادرگلچين” هم کار کردم. البته هنوز هم در جلساتی که هفتگی داریم «مافیها» را می‌بینم.

آ‌‌ن‌وقت دیگر در ایران، در ارکسترسمفونیک‌های کوچک و بزرگ کار می‌کردم. با رهبران مطرح ایرانی و خارجی که حالا اسم‌شان خاطرم نیست.

س- در ارکستر ملّی با فخرالدینی. ارکستر باربد، نكیسا و اركسترهاى بزرگ رادیو و تلویزیون ارکستر عماد رام. دهلوی، روحانی و…

ج/  بله. درست یادآوردید. با همه این ارکسترها کنسرت‌ می‌دادیم؛ مثلا در “تالار رودکی”. و با ارکستر خودم هم اجراهای مختلف می‌گذاشتم. در رشت هم همین جور. می‌رفتیم جاهاي دور و نزدیک. در “گيلان” و “مازندران” یادم نیست دقیقاً کجاها می‌رفتیم. اما در تهران چرا! در ارکستر بزرگ ملی به رهبری “فرهاد فخرالدینی” همه‌ی ایران و خاور دور و نزدیک و میانه و کشورهای عربی و اروپا…حتی چین را سفر کردیم و اجرای موسیقی داشتیم.

س-در تهران که بودید ترانه و تصنیف هم برای خواننده‌های مطرح آن زمانِ ایران زیاد ساختید. مقداري از آنها بگوئید.

ج/ بله. مثلا برای “ایرج” حدود 15-20 آهنگ ساختم. يادم هست در این اواخر، حتی در یادواره‌ي “فردین” یکي از کارها را از من خواستند كه ساختم و “ایرج” خواند. برای “سیما بینا” هم کار آماده کردم. برای “حمیرا” و “مرجان” و “سیما مافیها”و “نادرگلچين” هم کار کردم. البته هنوز هم در جلساتی که هفتگی داریم «مافیها» را می‌بینم.

 س- از ارتباط‌تان با مرحوم “مازیار كياني‌نژاد” براي‌مان بگوئید. ترانه‌ي معروف “ساقی” یا همان “امشب دلی شکسته دارم” را چه شد که برایش ساختید؟

ج/ بله. این ترانه را که گفتید، وقتی براي “مازيار” ساختم سریع همه گیر شد و بيشتر از همه‌ي كارها گُل کرد.”مازیار” خیلی دوست داشت که من برایش آهنگ بسازم. خودش اما آن قدر افتاده و موقر و متین و انسانیتش بالا بود که وقتی می‌خواست با من دست بدهد يا روبوسی کند می‌افتاد به پاهایم! من هم یک بار گفتم ؛ «باهات قطع رابطه می‌کنم اگه باز هم این جوری برخورد کنی!» بالاخره رابطه‌مان جوری بود که من خانه‌اش می‌رفتم و او خانه‌ي من می‌آمد. یک بار توی تمرین‌ها این آهنگ را کار کردیم و خوب در آمد و ضبط هم شد و خيلي طرفدار پيدا كرد. کسی هم که شعرش را گفت “پدرام” نام داشت که او هم متأسفانه مثل “مازیار” از دنیا رفت.

س- حتماً خودتان مي‌دانيد كه اتفاقاً روي سنگ مزار «مازيار» متن همين ترانه‌ را نوشته‌اند ” ديگر ستاره‌اي ندارم ساقي. عمر دوباره اي ندارم ساقي”..

ج/ مازيار انسان بود. من خيلي كارهاي ديگر هم برايش ساختم كه متأسفانه گُم شدند و حالا اثري ازشان نيست.

از اين‌ها گذشته آن زمان تقريباً همكاري داشتم با هرچه خواننده‌ي آقا و خانم كه در تهران بود. مثل “ناصر مسعودي” كه چند ده تا از آهنگهاي من را به گويش گيلكي اجرا كرد. “رشيد وطن دوست”، “مهرداد كاظمي”، ” بهرام گودرزی، “جهانگیر زمانی”، “قدمی”، “بهرام حصیری”، يا “صادق صادقی” که مدتهاست رفته به اروپا و حالا هم بازنشسته شده.آهنگِ معروفِ “میرزا یار زحمتکشان بود” را هم من ساختم و “صادقي” خواند و بعد به فارسی و حتی به زبان روسی و فرانسوی روي همان آهنگِ من دکلمه می‌شد. البته برای میرزا كارهاي ديگري هم ساختم. يك جوري ميرزا كوچك از فامیلهای مادری من هم بود. حتي خاطرم هست يكبار براي يك فيلم درباره نهضت جنگل با ما مصاحبه هم کردند و فيلم گرفتند. حدود سی سال پیش.

به جز اين خیلی کارهای دیگر هم هست مثل مجموعه‌ي “نغمه‌های زندگی”، “سوئیت‌ها” و “سمفوني‌ها” روي قطعه‌های گوناگون برای “ویولون”، “فلوت”، ” نی” و برای “پیانو”… كه براي اركسترهاي بزگ و كوچك ساختم.

س- همكاري تان با شيون چگونه بود؟

ج/ من براي شيون آهنگهاي كاستهاي 3 و 4 گيله اوخوان را ساختم. يعني شيون روي آهنگهاي من شعرهايش را خوانده. روي آن آهنگ‌ها خواننده‌هايي هم هستند كه ترانه خوانده‌اند كه اسامي شان حالا يادم نيست.

س- اگر مي‌شود اسامي شعراي ديگري را هم كه روي شعرهاي‌شان ترانه و تصنيف ساخته‌ايد براي‌مان بگوئيد.

ج/ من روي اشعار خيلي از شعراي قديم و معاصر ايران آهنگ ساخته‌ام. “شمس تبریزی”، “مولانا”، “سعدی”، “پروین”، “دکتر صرانی”، “دکتر شادان”، “ماهدخت مخبر”، “بهمن فرخي”، “شهدي لنگرودي”، “جعفر مهرداد” و .. مخصوصاً “تیمور گورگین” كه از دوستان قديمی و صميمي بنده هست.

س-که فکر می‌کنم «آفتاب گوله» معروفترین کار مشترکتان بود با »تیمور گورگین»

ج/ بله. که آن را هم ناصر مسعودی خواند.

س-در پرونده کاری تان شعرای نامدار دیگری هم هستند که برای آهنگهای تان ترانه نوشته‌اند؛ «سیمین بهبهانى»، «شهین حنانه»، «آذر صرافپور»، «شهر آشوب»، «راغب»، «خورشیدى»…

ج/ زیاد بودند. من نزدیک 500 ترانه و آهنگ ساختم.

س- شما كار مشترك هم با “م. آزاد” داشتيد براي كودكان. منظورم نوار قصه‌هاي كودكانه است كه خيلي هم طرفدار داشت. از آن‌ها برايمان بگوئيد.

ج/ بله. من برای بچه‌ها هم کارهایي نوشتم كه نوار قصه شد. اين نوارها آن وقتها بیرون و روبروی دانشگاه تهران پخش می‌شد. آهنگها بر اساس قصه‌هاي «م. آزاد»؛ مثل “قصه‌ي خاله پیرزن»، «گربه بلا. موش ناقلا» و… تهيه شد. “م. آزاد” 24 تا اثر کوچک در قالب كتاب قصه‌ برای بچه‌ها داشت كه از من خواست و من روي بعضي‌هاشان آهنگ ساختم.

حالا يادم آمد كه آهنگ”پیرزن پیرهن‌گلی” را هم ساختم. آن وقت‌ها خانُمی در گيلان بود كه اسمش را يادم نيست. قصه مي‌خواند و من روي قصه‌خواني‌اش “ویولون” می‌زدم. آثار موسیقی‌دان‌های بزرگ ایران و جهان را و هم آهنگهاي خودم را. آن خانم قصه می‌گفت و من لابه لای کلامش سُلو مي‌زدم.

س- اين اجراهاي مشترك قصه و موسيقي در كجاها شكل مي‌گرفت؟

ج/ در سالنهای ارامنه. گاهی اوقات هم توي دانشگاه. یا مثلاً تالاري هست در رشت حوالي زرجوب؟ آنجاها اجراي برنامه داشتيم و استقبال خوبي هم مي‌شد.

س- خب! شما سوئیت و سمفونی هم ساخته اید. اما نکته‌ی قابل توجه این است که همیشه در خلق آثار موسیقایی تان به فرهنگ بومی گیلکی نگاه جدی داشته اید. حتی از روایت‌ها و قصه‌های محلی برای ساخت همین قطعات بهره گرفته اید. نمونه اش هم قطعه‌ی ماندگار “گیشه دمرده”

ج/ بله. «گیشه دمرده» را هم من ساختم. بر اساس یک حکایت مشهور گیلکی. درباره‌ی نوعروسی که می‌بردنش اما در مسیر، پُلِ دِه فرو می‌ریزد و این عروس می‌افتد در آب و غرق می‌شود. در همه این سالها از این قطعه به شکلهای مختلف و در جاهای مختلف استفاده شده و بسیار زیاد هم شنیده شده است.

س-یکی دیگر از سوئیت‌هایی که ساخته اید و منشاء بومی هم دارد “دوره گرد قصه گو” ست. انگار این قطعه و نوار کاستش هم در دوره خودش بسیار دوست داشتنی و پرمخاطب هم شد.

 ج/ بله. کاست “دوره گرد قصه گو” خیلی گُل کرد. من این سوئیت را برای مرد آواره‌ای ساختم که بچه‌ها خیلی اذیتش می‌کردند. می‌بینید که اینجا هم بر روی یک داستان، سوئیت ساختم. آن وقت‌ها “سعدی” نامی بود در “انزلی” که بچه‌ها و همسرش از خانه بیرونش کرده بودند. او هم توی خیابان زندگی می‌کرد. برای عابرها شعر می‌خواند و پولی گیرش می‌آمد و گذران می‌کرد. حالا که صحبت به این جا کشید، من خیلی دوست دارم که اسم “سعدی دوره گرد” را حتماً بیاورید. اخلاقش جوری بود که برای مثال اگر ماهی بیست تومان نیاز زندگی اش بود، و دویست تومان عایدش می‌شد، همان بیست تومان را بر می‌داشت و بقیه را صدقه می‌داد. می‌بخشید! این سعدی برای من خیلی عزیز بود و همان هم سبب شد برایش این قطعه را بسازم.

س- آقاي اكبرپور! شما از معدود آهنگسازاني هستيد كه بعد از انقلاب (يعني از همان روزهاي آغازينش) بالاخص ايّام جنگ در حوزه‌ي موسيقي فعال بوديد و اتفاقاً آثار جدي و ماندگاري هم خلق كرديد. از اين دوره فعاليت‌تان براي‌مان تعريف كنيد.

ج/ روزهاي جنگ، شوهرِ خواهرم هم شهید شد. همراهِ شهید فهمیده. من براي آن‌هايي كه با جان از اين خاك دفاع كردند زياد آهنگ ساختم. براي مثال “شهید وطن” را ساختم روی شعري از “حميد سبزواری”، ” بلند آسمان” را هم كه خيلي با استقبال مواجه شد و خوب شنيده مي‌شد. تصنيف‌هاي گيلكي و مازندراني و آذري هم زياد ساختم كه در آرشيو مركز حفظ و اشاعه‌ي موسيقي موجود هست.

س- آقاي اكبرپور! شما حالا با اين‌همه تجربه‌ي جدي در عرصه‌ي موسيقي كلاسيك و بومي ايران، در سن 78 سالگي چه کار می‌کنید؟

ج/ تا همين اواخر در سه كلاس موسيقي تدريس مي‌كردم. دانشگاه هم مي‌رفتم براي آموزش دانشجويان. حالا چون مادر بچه‌ها یک مقداری کسالت داشت از كارهايم كم كردم و فعلاً در آموزشگاه موسیقی “سلمک” در جُردن درس ويولن مي‌دهم. همين روزها دوستاني كه با هم آشنا هستيم در جلسات آموزشي، خواسته‌اند كه نوازنده‌هايي را كه سابقه ي همكاري با هم داريم را جمع كنيم براي اجراي برنامه و كنسرت. من‌ هم در صدد هستم از “ميلاد كيايي” كه از افتخارات موسيقي ماست بخواهم همراهي كند و نوازنده‌هايي را معرفي كند تا گروه جمع شود براي تمرين و اجراي كنسرت. حالا بايد ببينم با دغدغه‌هايي كه هست، مي‌توانيم يا نه.

س- منظورم اين است كه مسؤولين و متوليان فرهنگ هيچ حواسشان به شما و اين همه خدمتي كه در عرصه موسيقي انجام داده‌ايد هست؟ يعني جوياي احوال هستند و حمايت مي‌كنند؟

ج/ ببينيد! هر کس در زندگي خودش وظیفه‌ای دارد و کار من هم اين بوده. خب! در اين مدت گاهی از آن مقامات بالا مثل آقاي “لاریجانی” من را جزو چهرهاي ماندگار معرفي كرده‌اند و تجلیل هم شده‌ام. البته من در برابر بزرگان صِفرم. من از كودكي خوشم مي‌آمد از موسیقی. براي همين هم در همين حوزه‌ها تحصيل كردم و آموزش ديدم. البته در اين مسير خيلي‌ها به من لطف داشته‌اند و محبت كرده‌اند. چه در زمان‌هاي گذشته و چه در اين زمان. مخصوصاً آقای “فرهاد فخرالدینی” که براي من و موسيقي ما زحمت كشيده‌اند و مي‌كشند. ايشان صداي فرهنگ ما شده‌اند از زبان موسيقي. باعث افتخار ماست كه به واسطه ي ايشان صدای ایران به هر جای دنیا از خاورمیانه گرفته تا اروپا و .. مي‌رسد.

حالا که بحث به اینجا رسید اجازه بدهید از بعضی دوستان هم یاد کنم. آقای «مسعودی» که همیشه به من لطف دارند و من هم متقابلاً به ایشان علاقه مندم. در گذشته بسیار با ایشان کار مشترک داشته‌ام که متأسفانه در جریان انقلاب از بین رفتند و فقط تعداد‌اندکی از آنها را در آرشیوم دارم.

حالا که بحث به اینجا رسید اجازه بدهید از بعضی دوستان هم یاد کنم. آقای «مسعودی» که همیشه به من لطف دارند و من هم متقابلاً به ایشان علاقه مندم. در گذشته بسیار با ایشان کار مشترک داشته‌ام که متأسفانه در جریان انقلاب از بین رفتند و فقط تعداد‌اندکی از آنها را در آرشیوم دارم. آقای «غلامرضا امانی» و «تیمور گورگین» هم که از عزیزان هستند. یک آقایی هم بود در انزلی که ویولون می‌زد و در شورای موسیقی هم بود؟

س-منوچهر ویسانلو؟

ج/ بله. بله. به ایشان و بقیه دوستان در گیلان سلام برسانید و بفرمائید مشتاق دیدارشانم.

اما بگذارید اینجا از خانواده‌ام هم یاد کنم. من اگر توانستم کار درستی را در عرصه موسیقی به انجام برسانم حاصل زحمات و حمایت‌های خانواده‌ام بود. زمانی که سخت بیمار بودم و توی بیمارستان بستری بودم، همسرم “شوکت ترش دهی” و بچه‌ها بسیار حمایتم می‌کردند و حتی خاطرم هست لباس و ساز اجرای کنسرتم را می‌آوردند بیمارستان و من همان جا لباس می‌پوشیدم و می‌رفتم تالار رودکی روی صحنه و برمی گشتم! همیشه در سختی‌ها همراهم بودند و من بی نهایت از ایشان ممنونم.

حالا هم دلم به همین خوش است که بچه‌ها هستند و به مادرشان می‌رسند. که یک خانواده به معنای واقعی هستیم.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.