این یادداشت نقدی از درون است به جامعهای که به اندازه کافی در فضای سیاست و اقتصاد زده این روزها، با حداکثر تلاش، تقلایی برای ابراز وجود میکند و با کمترین حمایتی بخشی از مسئولیت اجتماعی خویش که همان تهیه خوراک فرهنگی جامعه ایرانی است را با کمترین ادعا و البته قدردانی و مزدی مُجدّانه پیگیری میکند. تا همین جای کار هم جامعه و نخبگان فرهنگی ایران و گیلان را باید ستود. اما در این بین در این تنهاییِ یگانهای که در کارِ فرهنگی وجود دارد که ماحصل عدم حمایت معنوی و مادی بالادستی و همچنین عدم تمایل جامعه هدف است که در نتیجه بسیاری از فشارهای موجود دچار روزمرگی شده و خوراک فرهنگی را شاید کمتر تقاضامند است، یادمان نمیرود که خنجر بر جان خویش زنیم. بخشی از جامعه فرهنگی گیلان هنوز هم در انزوایی خودخواسته به سر می برد و درگیر حواشی ازجمله ریشه در شهر و دیار است. شاید عجیب باشد که روزی، یقه سردبیری در همین گیلان کوچک گرفته شده است که چرا اینقدر یادداشتهای بچههای شرق گیلان را چاپ میکنی! هنوز هم میزبان یکی است و مهمان یکی. یکی میگوید و دیگری دست میزند و این مسئله به شدت در حوزۀ گیلانپژوهی استمرار دارد. ما دیگران، یا به بیان بهتر «ماهای ناخودی» یا اصلاً موردِ توجه نیستیم یا زیادی حول توجه به کسانی خاص، درگیر هستیم. درست در زمانهای که تخصصگرایی محور است در حلقه بسته این پژوهشگران، در هر موضوعی از نوروز تا مشروطه، از کشتوکار تا تاریخ و باستانشناسی، آدرسها به چندنفر ختم میشود. نه ایشان را خستگی کثرت سخنرانی است و نه دعوتکنندگان را بیزاری از تکرار حرف. در این بین تنها گذر عمر و کهولت شاید جلوی این سیر را بگیرد. خیال خواننده راحت. مسائلی که اینجا نگاشته شده گاهاً و در جاهای مختلف مطرح شده و نه مسئلهای تازهای که کسی نداند و نه قرار است اتاق خاصی بیافتد! این یادداشت به این دلیل نگاشته میشود که شاید و شاید نیاز باشد رودروی آینهای ایستاده و کاوشی در گذشته، حال و آینده فضای جامعه فرهنگی گیلان (اینجا بیشتر گیلان پژوهان) انداخته و فارغ از تئوری انداختن تمامی مصائب به گردن حاکمان، بخشی از رفتار و سیاق خویش نسبت به هم را مورد نقد قرار داده و البته به عمل البته اصلاح کنیم. که البته نه با احترام اخلاق و خرد، بلکه به ضرورتِ بقایی که به شدت در معرض فنا است.
در این یادداشت دو روایت را در ابتدا به عنوان گواه مطرح و کوتاه مسئلهای پیرامون هدف نگارنده مطرح خواهد شد. اولین از تبادل نظر میان دو شاعر امروزین گیلان و روایتی نقل شده است. یکی تجربه نگارنده با یکی از هم قلمانش و دیگر بقیه قضایا. عنوان این یادداشت اما از یکی از شاعران گیلان به عاریت گرفته شده که بسیار جامع و ستودنی است ولی به دلیل رعایت حال وی، و به دلیل اینکه شاید نخواهد نامی در این قضایا از وی برده شود نام وی را به اختصار میآوریم.
*ر.م شاعر گیلانی، روزی به دکترسیدصدرا روحانی رانکوهی ادیب و شاعرِ شرق گیلانی، در مورد مسئلهای به نام «توطئه سکوت» اشاره کرد. وی مدعی شد فضای فرهنگی گیلان دچار مسئلهای است به نام «توطئه سکوت» هرچند این مسئله به احتمال زیاد در فضای کلی فرهنگیِ جامعۀ ایرانی نیز وجود دارد که بخشی از آن نشات گرفته از شرایط اجتماعی-فرهنگی کشور است. وی در دلیل و چگونگی برداشت خود از این قضیه عنوان کرد که کار کردن در فضای فرهنگی گیلان به شدت سخت است. وی بیان داشت که وقتی کار فرهنگی منتشر میشود چه شعر، چه داستان و هر گونه اثری. ارائه آن میان اهل فن و فرهنگ گیلان عمدتاً با بیمهری و سکوتی همراه میشود که این سکوت کشندهتر از هر نقدی، حتی نقدِ تند است. نه کسی در زمینههای مثبت آن کلامی به زبان میآورد و در نه در مورد نکات منفی. آنچنان با این سکوت تو را به مبارزه میطلبند و تو را به خلاء میبرند که عملاً در نهایت منجر به کسالت روحی، یاس و عدم انگیزه برای ادامه کار میشود. انگار که نیستی، نبودهای. وی این حالت را با عنوان زیبای «توطئه سکوت» نامگذاری کرد.
* مسعود سلیمپور کوهنوردی نویسنده است که در مورد سجایای حرفهایاش در یادداشتی در مجله گیلهوا با عنوانِ «رویایی دارم» اشاراتی کردهام. وی از اولین کسانی بود که پیرامون کوههای گیلان، کوه ـ نوشته دارد. چند مورد همکاری خوب با وی منجر به چند اثر شد که یکی از آنها، اطلس کوههای گیلان بود. آخرین و جدیدترین تلاش مشترک ما، مجموعه دهگانه از نقشه کوههای شاخص گیلان بوده که از سال ۱۳۹۹ الی ۱۴۰۲ به طول انجامیده و چاپ شده است. این روایت روایتی مستقیم و چهره به چهره است.
یکی از روزهایی ۱۴۰۲، که وی به محل کار نگارنده آمد بعد از تحویل نقشهها، با فراخواندن نگارنده به گوشهای سوالی کرد که انگیزه نهایی نگاشتن این یادداشت یعنی تیر خلاص بود. وی که آدمی محفوظ به حیا و به واقع خجالتی است سوالی مطرح کرد به همین مضمون در روایت میآید. نیماجان ایتا سوال داشتمی: «چرا وقتی خبر انتشار این نقشهها را در گروههای مجازیِ کوهنوردی و فرهنگی منتشر میشود هیچ واکنشی از کسی بروز نمیکند یا حداقل بسیار محدود است. مگر میشود چنین کار نفیسی در استان و کشور انجام شود و حتی نقدی منفی بر آن ننویسد؟ چرا همه سکوت میکنند؟» وی بعد از پایان این پرسش، با چهره خندان من مواجه شد. خندان چه عرض شود، همان چیزی که به لبخندِ ملیح معروف است. نه اینکه پرسش وی سوالی بیمورد بود، این لبخند با حالت تواضع وی مواجه شد که بیان اینکه خودت میدانی من نیازی به تعریف و تمجید ندارم. صحبت من چیزی دیگری است. در این حین بود که نگارنده از تمام تجربیات ۲۰ ساله خود گفتم و از چیزی شبیه همان توطئۀ مذکور. متاسفانه اعتراف تلخی کردم و گفتم خیلی از اینکه در این استان کار کنید خوشحال نمیشوند هرچند اعتراف تلخی است. وی باز پرسید «خوب چرا؟ حتی نقد منفی نمیکنند؟». گفتم، داستان و مسئله «توطئه سکوت» است. نمیدانم چقدر توانسته بودم وی را قانع کنم. ولی چندین مثال و مستند برایش زدم کار را راحتتر کرد. اگر هم قانع نشد مشکلی نبود، ولی من خود مدتهاست که قانعام، حتی به همین سکوت…!
* از فضای فیزیکی ارتباطات اجتماعی اهل فرهنگ گیلان، دور شویم و به مسئله دیگری بپردازیم. مسئله فضای مجازی. هرچه قدر که فضای ارتباطات مستقیم اجتماعی کمتر شده به یُمن فضای مجازی، گروههای مجازی شکل گرفته است. بعید است کمتر خوانندۀ این یادداشت عضوی از طیفِ وسیع این گروهها نباشد. از گروههای خانوادگی گرفته تا هم مدرسهای، هم شهری، و… . بسیاری هم با چنین صحنهای آشنا هستند که صبح که چشم باز میکنند، عضو یک گروه شدهاند! که تازه سر صبح باید با چشمان نیمه باز به دنبال تاسیسکننده و مدیرانش باشی و بروی متن توضیحات را بخوانی که اصلاً گروه چیست و چرا تو را عضو کردهاند. البته برخی هم قبول زحمت کرده بعد از عضویتِ بدونِ خبرِ شما، پیامی با عنوان معرفی شما در گروه میگذارند. یکی از گروههای که زیاد در گوشه و کنار فضای مجازی با توجه به رسته کاری نگارنده افتخار عضویت در آن را دارم، انجمنهایی با مضمونِ علمی و فرهنگی است که به کثرت در استان گیلان وجود داشته و البته شاید توفیق عضویت در بسیاری برای نگارنده فراهم نشده است. انجمنهای با نامهای فرهیختگان، نخبگان، اهل قلم و… چه در سطح استانی و هم شهرستانهای مختلف که از اشاره مستقیم به آن خودداری میشود. اما نکتهای که ربط این بخش از یادداشت را با عنوان بالا مشخص میکند، این است که همان فضای رایج در سطح استان گیلان، یعنی فضای «توطئه سکوت»، به شدت در همین فضای مجازی هم سنگینی میکند. بعد از مدتی میان فرهیختگانی که برخی هم اساتید شناخته شدهای هستند که فرصت تلمذ میانشان را داشتهای، در میان پیامهایی که در مضامین مختلف در این گروه منتشر میشود از سلام و صبحبخیر عارفانه و عاشقانه تا تبلیغ هزاران باره کتابهایشان تا نوشتههای رسمی و حتی بیانات غیررسمی، برحسب وظیفه برای اینکه تنها تماشاگری بیخاصیت و منفعل نباشید. یادداشت، مقالات و تبلیغ کتاب خود را در گروه میگذارید. بدون شک هدف از گروهی با چنین عناوینی و عضویت شما در آن هم برای همین تبادل بوده است. اما داستان، روال همیشگی است. علیرغم اینکه حتی مزاح یا نوشتاری عادی در مورد مسائل روز برخی از متصدیان و بنیانگذاران گروه مجازی در کمترین زمانی بازخوردهای اکثرا مشوقانه از سوی برخی افراد دریافت میکند. هرگونه لایک و واکنشی نسبت به مطالب دیگر اعضاء دریغ میشود. این مسئله البته هر روزه تکرار میشود و حتی با انتشار تصویر جلد کتاب تازه نوشتهات در گروهی که حداقل می دانی افرادی آنجا تو را میشناسند، باز سکوت را حس میکنی. هرچند که تو و دیگر اعضا، نسبت به تبلیغ و ارائه یادداشتها و کتابها واکنش نشان میدهد نه بر حسب تظاهر که طبیعتاً فلسفه وجودی یک گروه این است. هراز چندگاهی افتخار تغییر عکس اساتید در پروفایل گروههای فرهنگی اتفاق میافتد. ولی باز هم این افتخار تنها به چند نفر میرسد. انگار تنها این چند صد نفری که در گروه هستند به وظیفه گرم کردن گروه یا حتی افزایش شمارگان عضویت گروه دعوت شدهاند، سیاه لشگر فرهنگی؟ نه بیان بهتری هست ما گروگانهای فرهنگی هستیم در گروههای مجازی و جالب است که در این فضای تغییر عکسهای پروفایل هم چرخه به جز معدودی از حتی افراد شاخص نمیرسد، یعنی حلقه خودیها هم بسیار بسته است! بیخیال میشوی، حتماً عمدی در کار نیست. دچار توهم شدهای. اصلاً خود شیفته شدهای حالا مثلا نوشتن و ارائه تصویر جلد کتاب چه کار مهمی است در حلقه اهل فرهنگ به آن خرده میگیری. اما مسئله وقتی جدی میشود که که میبینی همان افرادی که به مطالب علمی و یادداشتها و مقالات دیگران واکنشی نشان نمیدهند همزمان با انتشار عکس مرغ و خروس حیاط خانه همان نجبای گروه واکنشهای هیجانی نشان میدهند. اینجا هست که متوجه میشوی هرچند شاید جنس ارتباط عوض شده است اما، دایره ارتباطات اجتماعی میان اهل فرهنگ گیلان یا حداقل بخشی که من در این سالها با آنها آشنا شدهام، بر همان فرمان میچرخد.
*چندی پیش در مناسبتی غمانگیز برای یکی از اهل فرهنگ عزیز گیلان، حضور داشتم. نگاهی در سکوت و بغض بر پیکرۀ جمعیت حاضر در آنجا انداختم، البته که همه اهل فرهنگ نبودند و البته بسیاری نیز نبودند، نشان از کمتر شدن هرچه بیش از پیش ما شده است. از نسل میان سال و جوانتر، به زحمت میشد، ۵ نفر را برشمرد. تازه همان پنج نفری که سالهای سال، بودهاند و از ابتدای جوانی تا امروز در این حوزه قلم زدهاند. آری. جمعِ فرهنگیِ ما، کهنسال است و هر روز از این جمع یکی کم میشود و اما بر عادتهای کهنمان ماندهایم. در جمع ما، یا حداقل در جمع خودیترهای ما کسی را یارای ورود نیست. در هر مسئلهای و در هر سوژهای، تنها کسانی که مورد وثوق هستند. همان جمعهای که خود هم به شکل جزیرههای منفرد نسبت به هم عمل میکنند. اینجا گیلان است. جاییکه در دریای توفانزده عرصه هنر و فرهنگ، که تحتِ تاثیر موجهای سهمگین. سرنشینان این زورقهای آسیب دیده، حتی در جهان مجازیاشان، فرمانروایانی تنها هستند که بیخبر، یا حتی بیاهمیت از رفتن همه به سوی فنا، همچنان فرمان میرانند. با کمترین تابِ تحمل نسبت به دیگری، که پاروزنان قایقشان در هر جمعی، همان یارِ غار دون کیشوت است. ما گروگان هستیم، گروگان فرهنگی، در یک گروگانگیری مجازی، آنقدر که حتی در زمان نگارش متن این یادداشت، صدای پیامی جدید از گروهی خردمندمحور باز آمد، استادی عکسی تکی در کنار دیواری آجری از خود گذاشته است و مدیحه سرایان در حال مدیحهاند… و من به دنبال گزینه آرشیو دِ گروپ!