پنهان نیست که فدوی بر منش حکمرانی و استراتژی کشور، بالاخص بر سیاست منطقه ای و نقش رو بتزاید نظامیان در همه شئون، نقد جدی دارم.
اما بگمانم یک فرمانده فقید سپاهی در وضع فعلی و تحولات محتمل آتی کشور، چنان وزن بالفعل وبالقوه ای داشت، که به احترام شهادتش باید نوشت وگریست.
اول: ابعاد وجود حاج قاسم تا حد زیادی ناشناخته مانده است. به یک نمونه اکتفا می کنم. او از اوایل جنگ تا آخر حیات، رفیق همایون صنعتی بود. همایون ارتباطات دست اول با چهرهای آمریکایی فعال در خاورمیانه از جنگ دوم تا انقلاب داشت. به عنوان مدیر انتشارات فرانکلین در دهه ۴۰ ، عملا سفیر فرهنگی آمریکا در ایران می نمود. او دوره ای طولانی – تا وقتی در اواخر دهه ۴۰ انتقادات تلخ را در گوش اعلیحضرت متکبر زمزمه کرد- یک پای مهمانی های درباربود. برای یک فرمانده جوان در دهه شصت، حمایت از فردی با این سوابق و گشودن پایش به جبهه، ریسک خطرناکی بود. بازداشت مجدد همایون، این رفاقت را نگسست. این اواخر که همایون در بستر مرگ بود، حاج قاسم علیرغم اشتغالات، چند باری بر بالینش آمد، پرستار را مرخص و ساعتها با او گذراند.
یک جنبه این رفاقت بی تردید، شیفتگی حاج قاسم به “خرد” بود. همایون سر در آبشخور حکمت ساسانی و جهان بینی زروانی داشت. تمدن غرب را عمیقا می فهمید. سیاست ایرانی آمریکا را از بعد جنگ دوم شخصا زیسته بود. اینها به همایون دیدگاهی غنی و قضاوتی متفاوت می داد که قاسم جوان، خریدارش شد. سردار ازین دست نادره عادات، کم نداشت.
دوم: حاج قاسم فردی شاخص بود. چوپان زاده ای بود که از خرد فطری بیابانی، حصه داشت. نمی دانم چگونه، اما او این شعله را دریافت و آنرا در خود پرورد. همین خرد فطری و تربیت نفس و ولعش به مشاوره وآموختن بود که اورا بدون سابقه آکادمیک، به شاخص ترین چهره نظامی ایران تبدیل کرد. شما هم ممکنست سیاست خاورمیانه ای ایران را نپسندید. اما نمی توانید انکار کنید که سلیمانی در اجرای آن، خوش درخشید.
سوم: سردار سلیمانی نه تنها ژنرالی هوشمند که مذاکره کننده ای قهار بود. در زندگی حرفه ای او اگر دقیق شویم، او را ژنرالی سان تزوئی در خدمت حکومتی با هوشمندی محدود می یابیم. شبکه گسترده روابط او در شارع خاورمیانه تنها با شبکه ارتباطات ظریف در دنیای دیپلماسی غرب، قابل قیاس بود. سلیمانی تنها چهره معروف فعال سپاه بود که به دیالوگ و تعامل باور داشت. آتش تهیه عملیات او، مذاکرات رودر رو با فعالان موثر محلی و بین المللی و حتی دشمنان بود. گاهی جنگ هایی داشت که بدون نبرد، آنها را برده بود. بلد بود برای دشمن تحت فشار، پل فرار بسازد. رفاقت با همایون، تنها رفاقت غیر متعارف سردار نبود. از کرمان تا سراسر ایران تا چادرهای عشایر دجله و فرات تا محلات یزیدی سنجار تا اربیل و دمشق و بیروت و صیدا، هر جای منطقه، تو صدها دگر اندیش، اصلاح طلب، رییس عشیره، شیخ، مفتی، ژنرال، دولتمرد و متفکر سنی، شیعی، مسیحی، صوفی، کرد و لادین می یابی که خود را دوست یا قادر به تعامل با او می دانستند. شواهد نشان می دهد مذاق او در داخل کشور هم بر منوال مدارا بود.
چهارم: حاج قاسم از نزدیکان رهبر انقلاب و معتقدان به ولایت فقیه بود. البته اوقواعد بازی قدرت را با ظرافت رعایت می کرد. اینکه فکر آن مرد زیرک، کجاها به سیاست های فرماندهش باور قلبی داشت وچه میزانی از تبعیتش ناشی از نظمنظامی، تبعیت دینی ومصلحت سنجی بوده، بر من روشن نیست.
پنجم: نقش حاج قاسم در آینده ایران می توانست پر رنگ باشد. اودر بین ژنرال هایی که پست های نظامی حساس را اشغال کرده اند، اعتبار بی همتایی داشت. اگر لحظات حساسی چون انتقال رهبری یا تجاوز گسترده نظامی رخ می داد، هیچ یونیفرم پوشی در بین صفوف سپاه، نیروهای مسلح و مردم، اعتبار و البته قدرت مدیریت صحنه ی او را نداشت. نبود او برای بعضی موشهای قجری دالانهای قدرت تهران، یک مزیت خواهد بود.
ششم: نبود سلیمانی، بار دیگر ضرورت حمایت ملت از نیروهای مسلح را یادآوری می کند. احتمال ورود ایران ومنطقه به تحولات رادیکال، کم نیست. اینکه فرض کنیم منافع و یکپارچگی ایران خلع سلاح شده و بی چنگ و دندان، مورد مراعات آمریکا و سعودی و ترکیه خواهد بود، یک توهمست. خیلی ها برای جراحی ژئوپلتیک غرب خاورمیانه از طریق تلاشی ایران و جایگزینی این گربه درشت همیشه عاصی با چند موش کوچک، انگیزه کافی دارند. سیاسی کردن نیروهای مسلح و کاستن شان آنها به پلیس سیاسی یا نیروی ضد شورش یا حزب قدرت، خطایی ویرانگر ست که باید درمان شود. خدا نیروهای مسلح ایران را حفظ فرماید.