«یاور مهدی پور» متولد سال ۱۳۶۲ از شهرستان لنگرود است. او اکنون نوازندهی حرفه ای ویولن کلاسیک است و تا به امروز علاوه بر اینکه هنرجویان بسیاری را در این زمینه پرورش داده، چندین کنسرت هم در گیلان و خارج از استان گیلان برگزار کرده است.
او همچنین نوازندهی ویلن ارکستر گیلان و تهران بوده است و در ارکسترهایی چون ارکستر موسیقی نو استاد علیرضا مشایخی و ارکستر زهی و… حضور داشته است. او تاکنون هفت مجموعه شعر را وارد بازار کتاب کرده است و به زودی هشتمین مجموعه شعرش با نام «چشمهای تو روشن بود» از سوی انتشارات مروارید منتشر میشود.
مجموعه اشعار او به ترتیب عبارت اند از: «برگی میافتد اندکی از سایه کم می شود/ انتشارات ایلیا»، «گاهی دوستت دارم گاهی نه/ انتشارات ایلیا»، «سدها خواب آب را عمیق میکنند/ انتشارات ایلیا»، «چون ساعت شنی، از تو پرم، از تو خالی/ انتشارات بوتیمار»، «این خواب درست مثل زندگیست/ انتشارات بوتیمار»، «سقف ها/ انتشارات بوتیمار» و «دم دمای تو/ انتشارات مروارید».
در یک روز سرد زمستانی با یاور مهدی پور به بهانهی مجوز کتاب جدیدش دربارهی شعر حرف زدیم.
آیا صرفاً وقتی شعر میگویید که به درکی شهودی از شعری رسیده باشید و یا با درک یک لحظهی کوتاه سعی میکنید جان کلام را خلاصه کنید؟
در واقع و اساسا شعر برای من یک سلسله از اتفاقات پیرامون است که به آنها فکر میکنم، چه از نظر شهودی و چه از نظر تلاش برای رسیدن به یک درک متعالی همیشه در تکاپو و مطالعه هستم، گاهی اتفاق می افتد و گاهی لمس اجسام و موضوعات است که مرا در این راه هدایت می کند و گاهی هم در آن لحظهی کوتاه خودش را برای من مشخص و آشکار می کند.
شعر کوتاه اصلا آسان تر نیست. اما موضوعی که درون ذهن من به دلالت شاعرانه ختم میشود، گاهی در چند سطر خلاصه میشود؛ این کاملا بستگی به درک زیبایی شناسانه، درک ما از شعر و سلیقهی ما در چیدمان کلمات دارد؛ مانند تفاوتمان در حرف زدن من با شما و یا هرکس دیگر. همهی ما متفاوت از یکدیگر و در عین حال شبیه یکدیگر هستیم. شعر مرزی است بین تشابه و تفاوت.
من سعی میکنم به شیوهی ادبی به آن شکل بدهم. درواقع شعر برای من پاسخی به سؤالاتی است که در زندگی برای من پیش میآید، گاهی این اتفاقات کاملا برای من شهودی و گاهی مانند یک سؤال و مجموعهای هستند که به گذشته، حال و آینده مربوط هستند.
شما شعر کوتاه هم می گویید. آیا جبر شما را به این کار واداشته و یا سرودن شعر کوتاه از نظر شما آسانتر است؟
نه هرگز جبری برای گفتن هیچگونه شعری نداشتم. شعر کوتاه و شعر بلند طبق موضوعی که میخواهم بیان کنم مشخص میشوند. گاهی اوقات کوتاه و در چند سطر خلاصه میشوند و گاهی بلندتر. چون در هنر این اجبارها را کنار میگذاریم و خودمان را در چیزی که باور داریم رها میکنیم، گاهی اوقات در بیان و اثرگذاری اش موفق میشویم و گاهی نه، این البته نسبی است.
شعر کوتاه اصلا آسان تر نیست. اما موضوعی که درون ذهن من به دلالت شاعرانه ختم میشود، گاهی در چند سطر خلاصه میشود؛ این کاملا بستگی به درک زیبایی شناسانه، درک ما از شعر و سلیقهی ما در چیدمان کلمات دارد؛ مانند تفاوتمان در حرف زدن من با شما و یا هرکس دیگر. همهی ما متفاوت از یکدیگر و در عین حال شبیه یکدیگر هستیم. شعر مرزی است بین تشابه و تفاوت.
زیبایی شناسی من در شعر اینگونه است که خیلی پُرگویی نکنم، گاهی اوقات بعضی حرفها اصلا لازم نیست زده شود و در متن برای خودم و دیگران فرصتی میگذارم که شعر را بخوانند و حتی خیال کنند.
آدمها گاهی اوقات دربارهی چیزهایی که میدانند شیفتهی شعر میشوند و گاهی اوقات به دلیل چیزهایی که نمیدانند و لذت به معنا رسیدن در آنها ایجاد میشود. شعر حافظ، مولانا و سعدی شامل چیزهایی هستند که میدانیم، با اینحال آنها را میخوانیم و لذت میبریم. شعر کوتاه گاهی چنان ایجازی در باور، فکر و خیال ما ایجاد میکند که یک رمان از توانش برنمیآید و فکر میکنم گاهی توانستهام به این هدف دست بیایم.
در شعر چقدر سعی میکنید از ارجاعات بیرون متنی استفاده کنید؟ آیا وجود این ارجاعات تحت اجبار متن صورت میگیرد و یا خودتان آگاهانه این نوع رویکرد را انتخاب میکنید؟
بازهم این را اضافه کنم که حداقل من در شعر سعی نمیکنم. چون احساس می کنم شعر مثل رها شدن کایت است، یا مثل رها شدن در یک فضای کاملا آزاد و رها؛ اما باید ابزار و دانشش را داشته باشیم. گاهی این ارجاعات کاملا ملموس هستند و گاهی این ارجاعات بیرون متنی کاملا به صورت نامحسوسی خود را در شعر نشان میدهند؛ اگرچه به این پروسه ناآگاه نیستم، ولی جبر و اجباری هم وارد نمیکنم، درواقع همه چیز قبل از سرودن شعر، (تمرین، مشارکت و ممارست) اتود میشوند. من به نوع نگاه اهمیت میدهم. به همین دلیل در زندگی نگاه من متفاوت است. همیشه سعی کردهام نگاهم به موضوعات، ارجاعات و حیطههای مختلف شاعرانه باشد، بعد از همهی این تمهیدات است که شعر خود را به این نقطه میرساند.
فشردگی و بلندی شعر ارتباط مستقیمی با ارتباط برقرار کردن خواننده دارد یا خیر؟
خواننده و مخاطب همیشه برای من اهمیت داشتهاند، چون خودم مخاطب جدی شعر هستم. بنابراین وقتی شعر سراغ من میآید و یا من سراغ شعر میروم، در هر دو حال درگیر مخاطب هستیم. اما گاهی اوقات خطاب شما مخاطب خاص، آدم های خاص و زمانهای خاصی را دربر میگیرد.
کوتاهی، فشردگی و بلندی شعر با موضوع، زمان و عمق اتفاقی که درون من حاکم شده است ارتباط دارد. همین رویکرد باعث شده که پرگویی را در شعر اصلا نپسندم، چون در طول روز ساعت ها حرف میزنیم، زیبایی شناسی من در شعر اینگونه است که خیلی پُرگویی نکنم، گاهی اوقات بعضی حرفها اصلا لازم نیست زده شود و در متن برای خودم و دیگران فرصتی میگذارم که شعر را بخوانند و حتی خیال کنند.
در هنگام سرودن یک شعر با چه چالش هایی روبه رو میشوید؟
مطمئن هستم که سرودن یک شعر و چالشهای مربوط به آن قسمتی از یک شعر هستند. مانند تراشیدن سنگ برای ایجاد یک اثر هنری، مانند نواختن ویولن و هر اثر دیگری به عرقریزان روح احتیاج دارد. چه قبل از یک شعر، چه بعد از شعر و چه درون یک شعر و چه در هنگام خلق یک شعر.
درگیری من هنگام نوشتن یک شعر، لذت بردن از تک تک سطرها است، اول باید من ارضا شوم و مرا به جایی برساند که به آن درک و لذت دست یابم، چون اگر خودم لذت نبرم، هرگز آن شعر خلق و اجرا نمیشود. البته این لذت، تنها لذت نشاط و شادی انگیز نیست، منظورم لذت لمس یک درد، زخم، شگفتی و یک اندوه جانکاه است، در هر صورت تا خودم آن عرقریزان را تجربه نکنم و چشمم مرطوب نشود و به لمس واژهها ایمان پیدا نکنم، شعر خلق نمیشود.
وقتی شیای عینی شما را درگیر می کند، آیا برای بیان از تخیل استفاده میکنید یا تصور و به نظرتان کدام یک شعر را قوی میسازد؟
به نظر من چه تصور قابل رویت و چه خیال پُر وهمِ مه آلود، هر دو میتوانند اثر مثبتی در شعر داشته باشند. در واقع اجرا و چگونگی پیوند آنها با یکدیگر مهم است. اگر دقت کنیم، شاعرانی مثل حافظ و سعدی، در این حوزه موفقترین ها بودند. وقتی سعدی میگوید «میل آن دانهی خالم نظری بیش نبود/ چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست/ شب برآنم که مگر روز نخواهد بودن/ بامدادت که ببینم طمع شامم نیست»، در این دو بیت اگر دقت کنید، هم تخیل نابِ وهمگونه و مه آلود است و هم تصور ذهنی و عینی. این اشعار بهترین معلم هستند. خودم شیفتهی این فضاها هستم. سؤال شما، سؤال به جایی بود، چون هر دو موضوع را مد نظر قرار داده بود و ما باید به هر دوی آنها در روند شعری توجه کنیم.
گویا کتاب هشتم شما با نام «چشمهای تو روشن بود» چندی دیگر از سوی انتشارات مروارید منتشر میشود. کمی دربارهی این کتابتان حرف بزنید و بگویید این مجموعه چقدر با دیگر کتابهای شما تفاوت دارد؟
بله، درست است، کتاب جدیدم با نام چشمهای تو روشن بود از سوی انتشارات مروارید مجوز نشر گرفته است. این کتاب در ادامهی مسیر اشعار من در کتاب های قبلیام است، فضایی عاشقانه دارد، ولی در این کتاب امید و روشنایی بیشتری است؛ عشق، دوست داشتن، لمس عشق، عینیت عشق، اعتماد و خواستن عشق را بیان میکند. مهمتر از هر چیزی تعهد داشتن به چیزی است. البته نمیدانم در این کتاب چقدر موفق بودهام، خیلی بی پرواتر از اندوه، فراق، خواستن، اندوه، زخم ها، خواب و خیال تشکر میکنم. با بوسیدن، لمس و حس لامسه عشق را در آن به تصویر کشیدهام. به نظر من، خودم در این کتاب زندگی، مرگ و عشق را با هم تجربه کردهام و اعتماد بیشتری به خودم و زندگی پیدا کردهام.
این کتاب تشکیل شده از اشعار جدیدی است که تعدادشان بیشتر است و چند شعر از شعرهای قدیمم که در جاهای مختلف منتشر شده بود و احساس میکردم در این شاکله، شکل و در این مقیاس میتواند جا داشته باشد. کتاب برای من در این نقطه اتفاق خوبی است، حتی با این همه تلخیهای جهان، برای من نوعی حس اعتمادسازی به زندگی دارد، فکر میکنم در این کتاب بیش از هر چیزی خود زندگی و عشق برای من مهم است، چیزی که به نظرم همیشه ناجی انسان بوده است، عشق بی شک پاک ترین ناجی انسان است و مرزهای زیادی را می شود با آن درنوردید.