از زمان اکران تا امروز که بالاخره فرصتی برای نوشتن دست داد، افراد زیادی را دیدم که فیلم صبحانه با زرافهها را دیدند و به دیگران توصیه کردند. سال ۹۰، وقتی برای دیدن فیلم «یه حبه قند» به سینما رفته بودم؛ آدمهای زیادی را دیدم که فیلم برایشان روایت جذابی نداشت. اتفاقا نفر کناریام هم همین نظر را داشت و حدود ۱۰ دقیقه در مورد نشانههایی که در فیلم میشناختم و حدس میزدم توضیح دادم و او را خرسند از انتخاب فیلم رضا میرکریمی برای دیدن، تا بیرون سینما همراهی کردم.
فیلم «صبحانه با زرافهها» ساخته سروش صحت، تجربهای کمنظیر در سینمای ایران است. سفری به اعماق ذهن، مرگ و اضطراب جمعی که در دل فضایی به ظاهر دوستانه و عادی رخ میدهد. در ظاهر، با جمعی از دوستان در ویلایی دورافتاده روبهرو هستیم؛ اما در باطن، با ساختاری آبزورد، نمادین و سرشار از اضطراب مواجهیم که مدام مرز واقعیت، خیال و رویا را درمینوردد.
عنوان فیلم؛ «صبحانه با زرافهها»
زرافه حیوانی است که با گردن درازش، وسعت دید زیادی دارد و نمادی از دورنگری، تأمل و فاصله گرفتن از زمین و مسائل پیشپاافتاده است. در اینجا، شاید اشارهای باشد به نیاز شخصیتها برای دیدن افقهای دورتر، فراتر از دغدغههای روزمره و بیمعناییهای زندگیشان.
صبحانه نماد آغاز یک روز است، ولی در فیلمی با لحن طنز تلخ و رویدادهای تراژیک، این آغاز، سردرگمی و نابودی را نوید میدهد. پس میتونیم بگوییم «صبحانه با زرافهها» یعنی آغاز روزی عجیب با دیدگاهی متفاوت یا غریب.
زرافه حیوانی است که با گردن درازش، وسعت دید زیادی دارد و نمادی از دورنگری، تأمل و فاصله گرفتن از زمین و مسائل پیشپاافتاده است. در اینجا، شاید اشارهای باشد به نیاز شخصیتها برای دیدن افقهای دورتر، فراتر از دغدغههای روزمره و بیمعناییهای زندگیشان
عنکبوت؛ آغازگر فاجعه
مرگ یک عنکبوت در اوایل فیلم بهعنوان یک اتفاق به ظاهر ساده، نقطه شروع زنجیره تراژدی است.
در فرهنگ نمادین، عنکبوت گاهی نماینده سرنوشت، شبکههای پیچیده و حتی خدایان مونثِ حافظ زندگی است. نابودیاش میتواند استعارهای از برهم زدن تعادل کیهانی یا اخلاقی باشد.
وقتی شخصیتها به جای توقف و تأمل، همچنان به مسیر و کار خود ادامه میدهند، انگار فیلم میخواهد بگوید: «جهان؛ پاسخ اشتباههای کوچک ما را میدهد، حتی اگر آنها را جدی نگیریم.»
مرگ در قاب طنز
بیان فیلم در مورد مرگ، نه با خشونت مستقیم و صحنههای خون و خونریزی و خشونتبار، بلکه در بستری از توهم، مواد روانگردان، بازیهای ذهنی و مکالمات معمولی است.
این موضوع مرگ را یک تجربه ذهنی مطرح میکند. چیزی که آدمها درک درستی از آن ندارند و شاید باور بر این باشد که نمیدانیم چطور وارد آن لحظه خاص میشویم.
وقتی شخصیتها به جای توقف و تأمل، همچنان به مسیر و کار خود ادامه میدهند، انگار فیلم میخواهد بگوید: «جهان؛ پاسخ اشتباههای کوچک ما را میدهد، حتی اگر آنها را جدی نگیریم.»
فضای ابزورد و غیرخطی
روایت پرش دارد؛ موقعیتها درهماند؛ واقعیت و خیال با هم ترکیب میشوند؛ این همان ابزوردیسم است! بیمعنا بودن زندگی و در عین حال، انسان در جستجوی معنا!
صحت با فضای آشفته و پر از جزئیات بیربط (مثل زرافه، عنکبوت، مواد توهمزا، شوخیهای بیمنطق)، ما را به دنیای بیمعنا میبرد که آدمها سعی دارند در آن خوش باشند، با علم به اینکه این خوشی، سرابی بیش نیست!
سه دوست؛ سه تیپ انسانی!
هر شخصیت نماد یکی از ابعاد ذهن انسان هستند.
پویا: رویاپرداز، ساده، اهل شوخی (هر چی شاهین میگه رو میپذیره فقط با یک خطاب شدن مهندس!)
مجتبی: خسته، سردرگم، تجربهگرا (من تو اسنپ کار میکنم، همه جا رو بلدم٫ آرزو داره ولی حتی قرار نیست بهش برسه!)
شاهین: منطقیتر، محافظهکارتر (تصمیمگیرنده و پیشنهاددهنده لحظههایی که پیش آمده)
ارتباطشان با هم مثل درگیریهای درونی ماست، در زمان تصمیمگیری، پشیمانی، فرار از خودمان!
مرگهای زنجیرهای شخصیتها، بهجای ایجاد ترس، نوعی بیحسی روانی تولید میکنند؛ گویی مرگ، یک رویداد روزمره یا حتی نجاتبخش است.
صحت با فضای آشفته و پر از جزئیات بیربط (مثل زرافه، عنکبوت، مواد توهمزا، شوخیهای بیمنطق)، ما را به دنیای بیمعنا میبرد که آدمها سعی دارند در آن خوش باشند، با علم به اینکه این خوشی، سرابی بیش نیست!
گاوی که یک پا ندارد
این گاو، بهعنوان «omen» یا پیشنشانههایی از بحران و مرگ عمل میکند. این حیوان که حضورش تکرار میشود، بازتاب ناخودآگاه جمعی است. همان بخشی از روان انسان که در برابر واقعیت مقاومت میکند.
صحنه عروسی رضا
صحنه عروسی در فیلم بهجای شادی؛ لحنی سرد و دلهرهآور دارد. عروسی در اینجا نه وصال، بلکه شاید پذیرش مرگ یا بازگشت به دایره تکرار است. همهچیز شبیه تئاتریست که بازیگرانش فراموش کردهاند چرا روی صحنهاند.
کودک و برادر عروس
کودک و برادر عروس، نمادهایی از آینده آلوده و گذشته فروخوردهاند. آنها ساکتند، اما از همه چیز آگاه! حضورشان مثل یادآوری است که جمع، سعی در نادیدهگرفتنش دارد. (بچه به همه میگوید، رضا مرده ولی کسی وقعی نمینهد!)
صحت در این فیلم، بیش از روایت، به فضا متکی است. چیزی میان سوررئالیسم بونوئل، ابزوردیسم بکت و فروپاشی روانی آثار کافمن.
«صبحانه با زرافهها» پرسشی بیپاسخ پیش روی مخاطب میگذارد:
در جهانی که مرگ، معنا و هویت فروپاشیدهاند، آیا بیداری ممکن است؟ یا صرفاً توهمی دیگر است؟
اگر علاقهمند به سینمای معاصر، روایتهای ابزورد و تحلیل نشانهشناسانه هستید، این فیلم و لایههای پنهانش را از دست ندهید.