برابر آنچه از دل آمار بر میآید، تا پیش از این هرگاه صحبت از قتلهای ناموسی به میان آمده کمتر نگاهی به سمت گیلان خیره شده است. اگر مبنای داوریمان، گزارشات رسمی منتشر شده از طریق مراجع قانونی و هم اخبار رسانههای مجاز وطنی در دو دههی اخیر (از ابتدای دههی۸۰ تا به امروز) باشد، مردمان استانهای خوزستان،کردستان، سیستان و بلوچستان، کرمانشاه، فارس، آذربایجان شرقی و غربی، لرستان، همدان، اردبیل و ایلام به نسبت جمعیت ساکن در آن حوزهی جغرافیایی، به تناوب، شاهد بیشترین تعداد قتلهای موسوم به ناموسی بودهاند. (در این میان خوزستان همواره از صدرنشینان این جدول بوده تا آنجا که برابر اظهارات سرهنگ مختاریفرد، رئیس پلیس آگاهی خوزستان آمده در گزارش هشتم اردیبهشت ۸۷، خبرگزاری ایسنا، چهل درصد قتلهای صورت گرفته در این استان ریشهی ناموسی داشتهاند! گو اینکه اساساً اینگونه قتلها در کل کشور هم درصد بالایی از مجموع جنایاتی که صورت میگیرد را به خود اختصاص میدهند. مثلاً برابر گزارش روزنامهی شرق درآذر ۱۳۹۸ چیزی حدود ۲۰ درصد از کل قتلها و ۵۰ درصد از همهی قتلهای خانوادگی در ایران، ناموسیاند!)
با این احوال، نام گیلان در هفتهای که گذشت، بر خلاف رویهی معمول، در صدر اخبار قتلهای اینچنینی نشست. سر بریدن دختری سیزده ساله توسط پدرش در منطقهی حویق تالش با بهانهی برقراری رابطهی عاطفی با مردی جوان و فرار از خانه، چنان موجی ساخت که همهی ایران را متاثر کرد. اما از این دو، ماجرای پُر آب رومینای ۱۳ساله، به واسطهی مداخلهی رسانههای خصوصیشدهی مجازی آنچنان فراگیرتر شنیده شد که تقریباً هر صاحب نظر و قلمی را به عکسالعمل واداشت. در این میان به رسم مالوف، بیشترین واکنشها معطوف به معرفی عامل، آمر و انگیزههای توجیهکنندهی ارتکاب جنایت بود. در مورد ویژهی رومینا، عدهای که بسیاراند، تعصبات مذهبی را محرک جنایت دانستهاند، عدهای پرشمار سنتها و باورهای کهنهی مردسالارانه و زن ستیزانه را. برخی معتقد به اثرگذاری توامان هردو بودهاند و برخی دیگر که کمتراند مواردی دیگر را به عنوان علت وقوع آن بر شمردند.
البته که سهلترین و بدویترین روش برای داوری، یافتن نشانههایی از گرایش قاتل به یکی از مولفههای آسیبزای پیشگفته است. از کجا؟ مثلاً یادآوری اظهارات و اقاریر عامل جنایت، روایت خویشان و نزدیکان، یا شهادت شهود از سویهی آسیبدیدهی واقعه.
به زعم من (معطوف به تجربههای پیشینی از مواجههی مستقیم با عاملین جنایاتی اینچنینی در گیلان) هرگز آنچه در گردش کار اولیهی پروندهها ثبت شده، یا عباراتی که در روزهای ابتدایی حادثه به زبان شهود رفته، یا حتا اطلاعاتی که در اقاریر بدوی عاملین یا آمرین جنایت آمده است، به تنهایی، برای فهم درستِ انگیزهی ارتکاب فجایع موسوم به ناموسی کاری نخواهند بود. از این رو در شرایطی که هنوز نه دادگاهی تشکیل شده و نه تحقیقاتی به سامان رسیده حکم دادن دربارهی علل پدیدآورندهاش خردمندانه نمیتواند باشد. یعنی بی حضور میدانی، مصاحبه تشخیصی و بهره گرفتن از دستاوردهای کارشناسان خبره روانشناسی رسیدن به منشا واقعه عمومن دست یافتنی نیست.
پس آنچه در ادامه از این قلم به دیده میآید نیز نه تحلیلی منحصراً برای داوری در پروندهی رومینا، که فقط اشارهایست در جهت فهم بهتر از رخداد جنایت و جهان ذهنی آنکه گویی دستش با ابزار ناموس، به خونِ دیگری آلوده است.
آیا واقعاً پای ناموس در میان است؟
برای پاسخ به این سوال در قتلهای موسوم به ناموسی ابتدا باید دید از نظر ما ایرانیها، ناموس چیست. یا اینکه ما چه چیزهایی را ناموسی میدانیم.
دهخدا در لغتنامهاش، احکام الهی یا شریعت را همان ناموس دانسته. در فرهنگ فارسی معین، جدای از قانون و شریعت الهی، آبرو، نیک نامی، عصمت و شرف در زمرهی ناموسیات شمرده شده. و درفرهنگ لغت عمید، ناموس با عبارات: شرف، عفت، عصمت، خواهر یا مادر یا همسرِ مرد، صاحب سِر، و راز تعریف شده است.
حالا بگذارید با ملاحظهی این دادهها، و از مدخل تعاریف کلاسیک واژهی ناموس، ضمن به اشتراک گذاشتن تجربیات شخصی از گفت و گو و مواجهه با برخی عاملین جنایاتی که از منظر افکار عمومی، یا قانون، و یا خود شخصِ عامل جنایت، مرتکب قتل ناموسی شدهاند، به سویهای کمتر دیده شده از این قتلها بپردازیم. برای اینکار از میان مجموعهی جنایات رخ نموده در گیلان، کوتاه، سه پروندهی جنایی از ابتدای دههی۸۰ را دوره میکنیم…
روایت اول از جنایتیست که فردی ۱۸- ۱۷ساله مرتکب شد؛ جوانی که در فقدان پدر و مادر، با خالهاش زندگی میکرد، و به شکلی ناگهانی به روابط پنهانی او با مردی ناشناس پی برد. وقتی از شبگردیهایش با جاهلهای شهر به خانه برگشت و مرد غریبه را در خلوت با خالهای که بسیار دوستش میداشت دید، بیمعطلی چاقوی همیشه همراهش را کشید و خون ریخت. پی آمد فاجعه و مرگ مرد، زن هم خودش و خانه را به آتش کشید. جوان فراری شد و این جنایت سه قربانی گرفت: مرد غریبه (که معلوم شد همسر قانونی زن بود و به اصرار زن تا رسیدن زمان مناسب برای علنی کردن وصلت راضی به پنهان کردناش از پسرجوان شد)، زن (که خودش را سوزاند) و دیگر، کودکی که در رحماش در انتظار تولد بود…
درست است که از نظر شکلی و هم مولفههای انگیزانندهی قاتل، این فقره در زمرهی قتلهای ناموسی محسابه شد اما همانطور که مشهود است هیچ رخدادی که ناموس (با هر کدام از تعاریف کلاسیکش) را به مخاطره انداخته باشد در کار نبود. در اینجا هرچه که بود در ذهن عامل جنایت شکل گرفت و بعد در قالب فعل قتل در مقابل دیدگان جامعه مجسم شد.
سرانجام پرونده؟ قبل از اولین دیدارمان در اوایل دههی ۸۰، چندبار تا پای دار رفته بود اما سر آخر با پیجویی مددکاری زندان و اخذ رضایت از اولیای دم آزاد شد. و اما تصویری که من از آن جوان در روزهای حبس و آزادی دارم فقط یک سیمای مسخ شده و سنگیست. و این که روی صورتش هیچکس طرح خنده را نمیدید و ندید.
روایت دوم، روایت یک فرزندکشیست (شببه آنچه برای رومینا رخ داد)
پیرمردِ قدکوتاهِ چشم ذاق، دختر جوانش را توی خیابان حین گفتگو با پسری دید. او که ناموسش را هتک شده میدید صبوری کرد تا دختر به خانه بیاید. بعد توی حیاط گرفتارش کرد و گالن نفتی را که از قبل مهیا کرده بود روی سرش ریخت و کبریت را کشید…
تمام روزهایی که پیرمرد زندانی بود مددکار و مشاورش بودم. هیچوقت نشانهای از شرم و پشیمانی یا احساس گناه در چشمهایش ندیدم. در تمام این مدت همسرش پیوسته جویای احوالش بود و به ملاقاتش آمد. پیرمرد با آرامش خاطر حبس کشید و چون خودش ولی دم بود و شاکی دیگری هم در کار نبود، بعد از دوسال حبس، آزاد شد.
روایت سوم از مردی ۴۸ سالهست. شبی توی غذای زن و دو دختر نوجوانش قرص خواب ریخت و با فشار بالش و روسری خفهشان کرد و بعد از ساعاتی هم خودش را به پلیس معرفی کرد. انگیزهاش؟ خودش گفت و بارها برایم نوشت: “ناموس!”
مدعی بود از وقتی اخراج شد و دیگر کاری از دستش برای امروز و آیندهی خانوادهی چهارنفریشان بر نمیآید، در زمانهای که گمان میکرد گرگها همه جا به کمین برهها نشستهاند، سخت نگران عفت بچهها و ناموس خودش شد. پس پیش پیش قربانیشان کرد تا نرسد روزی که بیعفتیشان را ببیند!
البته که راست نمیگفت و همهاش برای فرار از تصور جنایتی بود که ارتکابش هنوز در باورش نبود. به واقع نه ناموسپرستی که بیکاری، فقر، سرزنش، سرکوفت و تحقیرِ همواره و پیوسته، استیصال و درماندگی و ذهن افسرده، عقدههای نگشاده و خشمهای انباشته شده بود که از نقاش و شاعری نازکدل، یک خانوادهکُش ساخت. در طول یک سال حبسی که تا روز اعدام کشید دیدم که با چه رنجی هر روز برای همسر و دو دخترش نامه مینوشت و شعر میگفت و اشک ریخت. دوبارش را دیدم که چه طور به قصد خودکشی، عمیق روی رگهای دست و گردنش تیغ کشید تا بلکه زودتر از روز اجرای حکمش بمیرد، که نشد…
اما نتیجه:
اگر این سه روایت را کنار هم بگذارید میبینید که قصهی آن پیرمرد چشم ذاق از جنس و جریان دیگریست.
مرد جوان خالهکُش و آنکه خانوادهاش را قربانی کرد، خلاف آنچه گفته شد و گفتند هرگز اسیر غیرت متعصب و مشرب ستیزهجوی ناموسخواهی نبودهاند.
آن دو فقط کمی زمان میخواستند تا زندگی را جوری دیگر رقم بزنند. به دست آن دو قتلی رخ نمیداد اگر میدانستند با خشمی که از آن لبریز شدهاند، با آن حس بازندگی ابدی چه باید بکنند. اندکی صبوری لازم بود و پناهگاهی که وقت بیتابی و پریشانی زیر سایهاش بنشینند و از آن برای گذر از بحران سخت و جنونی که سلباختیارشان کرد مدد بگیرند.
قصهی پیرمرد چشم زاغ اما ترسناکترین است چون مسلسل است و عقبه و دنبالهدارد و آخرش را کسی نمیداند. چون برخلاف آن دو دیگر مسلط و مطمئن بود بر جنایتی که میکرد. وقت کشیدن کبریت، میدانست برای حفظ حرمتِ چه دارد آتش به پا میکند: سنت، عصمت، عفت، شرافت، مردانگی، آبرو، طریقت…
پیرمرد حدود ناموس را میشناخت و پیشپیش آموخته بود که وقت هتک ناموس چه “باید” بکند. واقعیت این است او را و مثل او را نه زمان تغییر میدهد، نه نفرین خونی که ریخت! پادزهر قتل ناموسی، فقط و فقط قانون است…
سعی کرده اید ماجرا را از چشم کسانی ببینید که بیشتر توان خود را صرف زایش و پرورش فرزند کرده اند و حفظ قلمرو و خانمان در میان مردان لذت جو و گریزان از بند و بار را از وظایف اصلی خود می دانند ؟
دست کم همین آخری یعنی رومینا از همان استان هایی می آید که قتل ناموسی شایع است یعنی رومینا اصالتا اردبیلی است