ظهور حزب توده و کنشهای سیاسی و بعدتر نظامی آن و هم تاثیرات جدی اجتماعی و فرهنگیاش بر ایرانِ دههی ۲۰ تا اواخر دههی ۵۰، از مهمترین فرازهای کتاب تاریخ معاصر است که خوانش درست و بی سوگیری آن را برای فهم آن چه که در سدهی اخیر بر این خاک رفته ضروری مینمایاند.
معطوف به این پاره از تاریخ، کتابها و مقالات بسیاری از کنشگران و بازیگران حوزهی سیاست به خصوص نزدیکان به مرام حزب توده نوشته و منتشر شده که میتواند منبع و مرجع خوبی برای داوری پژوهشگران و جستجوگران حوزهی تاریخ و اجتماع باشد. در این میان اما همچون رَویهی مالوف در تاریخخوانی یا تاریخ-نگاری ایرانی، کمتر روایتیست که راوی آن، تمام، جانب عدالت را نگاه داشته باشد یا بیملاحظهی منویات و منافع و خواستهای شخصی و مرامی و حزبی، به شرح رَویهی رویدادها و تصویرگری صادق حوادثِ رخ داده بپردازد.
روایت مکتوب و دست اول دکتر حسن نظری غازیانی به عنوان یکی از بنیانگذاران سازمان نظامی/ افسران حزب توده، از مشاهداتش دربارهی فراز و فرود حزب (از پیدایش سازمان افسران) تا شکل گیری حکومت پیشه-وری در آذربایجان/ تبریز در دههی ۲۰، و اسقاط آن و مرگ پرحاشیه و رازآلودهی رهبریاش، اما از آن دست روایت هاست که به حکم صداقت و انصافِ راوی (که غریبه و آشنا موید آناند) و هم راستیآزمایی با دیگر مستندات تاریخی، حالا دیگر با گذشت بیش از دو دهه از انتشارش و هم مرگ نویسنده، میتواند مرجع به نسبت مناسبی برای اهل تامل و مداقه در تاریخ باشد.
گماشتگیهای بدفرجام (آن طور که ناشر- موسسهی خدمات فرهنگی رسا- بر جلد اول کتاب خاطرات حسن نظری غازیانی، منتشر شده در سال ۱۳۷۶، نام نهاده) کتابی ست در مرتبهی اول (بیشتر از ثبت دقایق تاریخی) حاوی یادبودها و یادمانهایی که قرار است جلوهگر مبارزات جوانان و افسران متمایل به حزب توده باشد که خوشدلانهاندیشهی رهایی ملت و میهن از زنجیر عقبماندگی و استبدادی تاریخی را در سر میپروراندند و در این رویای خام و محال، جانشان را هم باختهاند.
راوی گیلانیِ تاریخِ توده کیست؟
آنگونه که در مقدمهی کتاب آمده؛ حسن نظری غازیانی (۱۲۹۹، انزلی- به روایت ناشر؛ ۱۳۷۱، برلن) یکی از سه گیلانی مؤثر در شکل گیری سازمان افسران توده، تحصیلات ابتدایی و دورهی متوسطه را در شهر انزلی گذراند. در سال ۱۳۱۹ دیپلمش را از دبیرستان نظام کرمانشاه گرفت، در رستهی هوایی دانشکدهی افسری به ادامهی تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۲۱ با رتبهی نخست و درجهی ستواندومی فارغالتحصیل شد. در سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۱ در هنگ هوایی اصفهان و رستهی هوایی دانشکدهی افسری خدمت کرد. در همین دوران، تقریبن همراه و موازی با دو نظامیِ گیلانی دیگر (پرویز اکتشافی و عنایتالله رضا) به فعالیتهای پنهانی برای ایجاد سازمان نظامی حزب توده اشتغال داشت و یکی از بنیانگذاران آن سازمان شد. در اواخر مرداد ۱۳۲۴ بازداشت شد ولی در مسیر انتقال به زندان گریخت و به گروه افسران قیام خراسان پیوست. سپس به آذربایجان رفت و در سازماندهی نیروهای نظامی جنبش پیشهوری همچنین در نبردهای ناحیهی زنجان با افراد مسلح ذوالفقاری و دیگر خانهای آن ناحیه و نیز چریکهای تحت فرماندهی سرگرد تیمور بختیار (بعدها سپهبد بختیار) نقش مهمی ایفا کرد. پس از سقوط حکومت پیشهوری، به شوروی گریخت و همانجا به تحصیلاتش ادامه داد. در اوایل دههی ۵۰ خورشیدی موفق به اخذ درجهی دکترای اقتصاد از دانشگاه برلن شرقی گردید. مدتی با سِمت استادی در دانشگاههای آلمان شرقی تدریس کرد و چند کتاب در زمینهی اقتصاد به آلمانی نوشت. کتاب حاضر (گماشتگیهای بدفرجام) را نیز در سال ۱۳۷۱ به عنوان بخش اول خاطرات خود به دست نشر سپرد. آنگونه که خود به نزدیکانش گفت و ناشر هم در مقدمهی کتاب آورده، بخشهای دوم و سوم این کتاب نیز آمادهی چاپ بود اما با درگذشت ناگهانی او در برلن، نسخههای دستنویس دو کتاب به شکل عجیبی مفقود شد…
کمی دربارهی کتاب
همانگونه که پیشتر آمد، کتاب حاوی مجموعه خاطراتی ظریف و دقیق، و هم اشارات قابل تامل بسیاریست. اما روایت حسن نظری از نحوهی تشکیل نخستین هستههای سازمان افسری توده (سازمانی که خود از بانیانش بود) از خواندنیترینهاست.
تشکیل حزب کبود یا حزب نازی ایران (متشکل از امیران و افسران پرسابقه و ارشد هوادار فاشیسم) که میل به آلمان هیتلری داشتند و آن را همتای آریایی خود میدانستند و خواستار بازگشت ایران به عظمت باستانی و بازگرداندن سرزمینهای جدا شده بودند نیز با همین رویکرد، رخ داد (حزبی که البته چندان موجه عام نبود و نفوذی بر خلق نداشت و در سال ۳۲ هم منحل شد)
برابر روایت نظری غازیانی، تشکیل گروههای مخالفِ پنهان و نیمه پنهان افسری در دل ارتش شاهنشاهی، پیامدِ اشغال کشور توسط قوای بیگانه در دوران جنگ بینالملل و احساس سرخوردگی و شرمساری ارتشیان وطندوست از ناتوانی و انفعال خود در امر دفاع از کیان ایران، همچنین مشاهدهی فساد گسترده در بدنهی ارتش بود. دامنهی این فساد تا بدانجا گسترده بود که مثلن برخی از فرماندهان رستهی هوایی در اصفهان (محل خدمت نظری) در شرایط سخت جنگی حاکم بر کشور، هیچ ابایی از دزدیدن جیرهی غذایی و حقوق مقرر سربازان، و حتا بنزین هواپیما و فروش فشنگ جنگی (در ازای دریافت مبالغ هنگفت) مثلن به قشقاییها و بویراحمدیهای مخالف دولت که اسباب ناامنی جادهها و قتل و غارت سربازان و ارتشیان بودند نداشتند!
تشکیل حزب کبود یا حزب نازی ایران (متشکل از امیران و افسران پرسابقه و ارشد هوادار فاشیسم) که میل به آلمان هیتلری داشتند و آن را همتای آریایی خود میدانستند و خواستار بازگشت ایران به عظمت باستانی و بازگرداندن سرزمینهای جدا شده بودند نیز با همین رویکرد، رخ داد (حزبی که البته چندان موجه عام نبود و نفوذی بر خلق نداشت و در سال ۳۲ هم منحل شد)
با رخ نمودنِ شکست آلمان در جنگ و غلبهی روسها در جبههها اما افسران جوان رَویهای دیگرگون از نظامیان ارشد کاردیده پیش گرفتند و همچون اغلب کنشگران جریانات نوخواهِ دگراندیش، آرام آرام به سمت ایدههای چپ و به تبع آن ابرقدرت شرق در قامت یکی از اقطاب دوگانهی قرن (اتحادیه جماهیر شوروی) متمایل شدند. این همان زمانی بود که فرودگاههای تهران به ارتشهای شوروی و انگلیس واگذار شده بود و رستهی هوایی دانشکدهی افسری بالاجبار پروازهای تابستانیاش را در اصفهان، یعنی محل خدمت نگارنده (با سِمت معاون فرماندهی گردان پیادهی نیروی هوایی اصفهان و شعبه تیر) برگزار میکرد. اینجا، و این زمان، مبداء و پایگاهی مناسب و به نسبت ایمن برای پیدایش نخستین هستههای سازمان افسری توده در ایران شد. البته که میل به تشکل و تشخص سازمان، در آغاز، برای افسر جوانی همچون نظری تنها مبتنی بر عواطف ملیگرایانه و میهنپرستانه نبود که مطالعات شخصی و ایدهها و آموزههایی منبعث از دریافتهای علمی و آکادمیک سبب سازش شد. نشانیاش هم این که حسن نظری خود به موازات اثرگذاری در شکلدهی هستههای کوچک افسری پنهانی در اصفهان و بعد همراهی با افسران جوان تحول خواه در هستههای سِری دیگر، نگارش کتابی پیرامون «ارتش آینده ایران» را نیز آغاز کرد. کتابی که به نوعی نقشهی راه و مُبین هدف و آیندهی مسیری بود که باید طی میشد. مانیفستی که پس از اتمام و انتشارش نسخهای از آن را به دست سرلشگر رزمآرا (رییس وقتِ ستاد ارتش) رساند و همان هم اسباب تقدیرش شد.
پیوستن حلقهی افسران رستهی اصفهان به گروههای سِرّیِ تازه تشکل یافته در تهران و متمرکز شدن فعالیتهای همهی گروهها حول محوری واحد و البته با ایدههای ملیگرایانه و وطندوستانه به نام سازمان افسران، کمکم اسباب تشخص سازمان بود تا روزی که به روایت نظری، مرکزیت تشکیلات، به واسطهی کنش خودمحورانهی یکی از اعضا، تحت مشاورهی میهمانِ روس ناخواندهای قرار گرفت. سروان محمد آگهی (از اعضای مرکزی؛ که تحصیلات دبستان و دبیرستان را در شوروی گذرانده بود و گرایش به حزب توده داشت) در یکی از جلسات پنهانی حوزهی مرکزی که در خانهی نظری برگزار میشد، مرد روسِ سرخگونه و بلندقامت اما ناشناسی را به همراه آورد. مردِ روس که سر مست پیروزیهای سربازان وطنش در جبهههای جنگ بین الملل بود به مرکزیت سازمان پیشنهاد داد برای قوام یافتن فعالیتهای سازمانی در راستای نیل به اهداف مردمی و وطن پرستانهی اعضا! و با توجیه این که افسران برابر قانون خود نمیتوانند و نخواهند توانست آشکارا یک سازمان سیاسی داشته باشند، به حزب خوشنام و مردمیِ تودهی ایران بپیوندد و تحت حمایت شورویها در تحقق آرمانهای مشترک عدالتخوانه هاشان بکوشند! پیشنهادی که تقریبن با کمترین چالش از سوی اعضا پذیرفته شد و کمی بعد (پس از بررسی و فراگیری مرامنامه و اساسنامه) سازمان افسران را برخلاف باور قلبی اعضا، عملن به بازوی نظامی حزب، تحت مدیریت کشوری بیگانه بدل کرد.
از دیگر فرازهای خواندنی این کتاب، جدای از خاطرات و مشاهدات از ماجرای نفت ایران و شورویها (حمایت ناشیانه و البته ضد میهنی رهبری حزب از واگذاری امتیاز نفت شمال به روسها و حواشی آن)، ماجرای دستگیری و فرار گروهی اعضای سازمان افسران به شوروی/ باکو در تابستان ۱۳۲۴، مبارزهی مسلحانه با خانهای یاغی زنجانِ مخالف حکومت پیشهوری در تعامل با فداییان و نیروهای فرقه در زمستان ۱۳۲۴، گامهای نخستین در راه اصلاحات ارضی با اعطای زمینهای خانهای فراری و خالصههای دولتی به کشاورزان در زنجان، بازیهای سیاسی نخستوزیر وقت؛ احمد قوام (قوام السلطنه) با روسها (اجرای نقشهی خروج ارتش سرخ از ایران با وعدهی اعطای نفت شمال)، مخالفت با پروندهسازی برای سرهنگ عبدالرضا آذر (رییس ستاد ارتش ملی در تبریز در حکومت پیشهوری) به اتهام جاسوسی برای انگلیس و محاکمه در باکو و مساله انتقالش به سیبری، یورش ارتش شاهنشاهی به آذربایجان و کردستان، فتح آذربایجان، فرار به شوروی، و شرح روزگار سخت و طاقتفرسای پناهجویی در اردوگاههای شوروی و مواجههی مستقیم بااندیشه و عمل سوسیالیسم روسی، فصل شرح چگونگی مرگ پیشهوری (رهبری فرقهی دموکرات آذربایجان و پیشاهنگ قائلهی تبریز) در حادثهی مشکوک رانندگی در مسیر بازدید از اردوگاه محل سکونت او و دیگر فداییان، همچنین روند دادگاه ۱۹۵۶ معطوف به ماجرای کشته شدن او است.
و اما ماجرای مرگ پیشهوری آنطور که نظری در کتاب خاطراتش روایت میکند؛
او برخلاف موضع و رویکرد دستگاه امنیتی و تبلیغی آذربایجان شوروی، برخی بازیگران اصلی حزب و… در هنگام وقوع حادثه که مرگ پیشهوری (رهبر فرقه) را حاصل عملیات تروریستی عوامل جاسوسی انگلیس، یا نتیجهی تسویه حسابهای امنیتی روسها، یا کینهجویی میرجعفر باقراف (رییس جمهور وقت آذربایجان شوروی) دانستهاند، بر اساس مشاهدات و دریافتهای خود معتقد است حادثهی برخورد خودرو با نردهی پل مسیل جاده در ۱۱ کیلومتری یولاخ، بر اثر خواب آلودگی راننده اتفاق افتاده و هیچ عامل دیگری در وقوع آن دخیل نبوده است.
نظری دربارهی چرایی طرح ایندست تئوریهای توطئه، معتقد است: «این پیشامد ناگوار برای دستگاه امنیتی و حزبی آذربایجان شوروی میتوانست سرانجام بدی در دوران خودکامگی استالین داشته باشد. از این رو شایعهانداختند که میلیکیان (راننده) جاسوس و عامل انگلیسها بوده و به دستور آنان به چنین جنایتی دست زده است!» او همچنین مینویسد: «در آن سالها دادن چنین نسبتهایی به کسانی که آگاهانه و ناآگاهانه مرتکب خبط میشدند رواج داشت و دستگاه ک گ ب می-توانست از رویدادهای بسیاری برای استحکام و گسترش کارهای غیرقانونی و ضد انسانیاش بهرهگیری نماید».
نظری اما در صفحات پایانی کتاب که به ماجرای انحلال اردوگاههای فداییان در شوروی و پایان حمایت شوروی از مبارزهی مسلحانه در ایران میپردازد شرح میدهد که چه بر سرآرمانهای او و دیگر جوانان وطنخواهی آمد که با رویای استقرار عدالت و برچیدن بساط سلطه نه فقط در ایران که در جهان! سلاح در دست شوریدند و جان بر سر ایده گذاشتند. آنچه که او در فراز نتیجهگیری از سالها مبارزهی مسلحانهی خود و رفقایش برای تاریخ مینویسد با اینکه فشرده وکوتاه است اما میتواند در نظر آیندگانِ اهل تامل و مداقه، حاوی پیام/ هشداری روشن و مشفقانه باشد.
«…پس از گذشت سالها که به ساختار دولت و حزب در شوروی آشنایی پیدا کردم،… برایم ثابت شد ما “ابزار ناچیزی” در راه اجرای سیاست جهانی شوروی بودیم…»