چرا اقبال به صندوق رای کم شده است؟ برای بیان دلایل؛ از این عبارت کم و بیش مشهور وام میگیرم. در تاریخ بیهقی برای بیان حمله مغول به ایران آمده”آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند” (اما اینها نرفتند)
چون قتل و نهیب و خرابی و یغماگری و غارت از حدود و ثغورش خارج شود و خوی درندگی و سبوعیت همه کس و همه چیز را فرا میگیرد در چنین حالی، در جواب حال و احوالپرسی عبارت بالا خواهد آمد که در بیان مقصود موجزتر از این عبارت در فارسی نداریم.
کشور ما در همه زمینه ها بیمار است. جای سالم برایش نمانده است. اقتصاد و فرهنگ و سیاست و چه و چه…
اگر یک قسمتش بیمار بود با یک جراحی شاید قابل درمان بود. اما بیماریش همه گیر و از نوع بدخیمش هست. برای درمانش چندچیز که لازم و ملزوم یکدیگرند مورد نیاز است. مجری و متخصص و ابزار از همه نوعش. مجری و متخصص بدون ابزار، کاری از پیش نمیبرد. تازه اگر نباشند کسانی که ابزارش را ناقص و مسموم کنند.
رونالدو هم که باشی در زمین ناهموار ورزشگاه آزادی کاری از پیش نمیبری. بعد به این اضافه کنید رونالدو هم ماکتش باشد.
حال مردم خوب نیست، هیچ امیدی به بهبودی نیست، چون هیچ چیز سرجایش نیست نه سیاست، نه فرهنگ، نه اقتصاد و…
تقریبا از هرکسی میپرسی که چرا رای نمیدهی؟ در جواب میگوید؛ شما یک دلیل ایجابی بده من هزار دلیل سلبی بدهم.
گرچه دلایل رای ندادن تقریبا در سراسر کشور یکسان است اما درگیلان علاوه بر اشتراکات کشوری اختصاصا به دلایل زیر است:
-دو محصول استراتژیک درگیلان وجود دارد برنج وچای. هر دو گروه کشاورزان برنجکار و چایکار بدلیل وضعیت بد اقتصادی و نا امید به بهبودی وضعیت، زمینهایشان که بسان فرزندانش هست را قطعه قطعه کرده برای امرار و معاش روزانه، به ثمن بخس میفروشند نه سرمایه گذاری. بخش توریسم همینطور.
-عمران و آبادی بخشهای خرد وکلان همینطور. جای سالمی نمانده .
در پایان با یک خاطره کلامم را ختم کنم:« یک باری که مادر بزرگم مریض شده بود رفت دکتر، دکتر ازش میپرسد که چه شده؟ مادر بزرگم به اجزای بدنش اشاره میکند ( انگشتان پا بعد ساق پا ران، شکم ، سینه، قلب، گردن و…) و میگوید؛ درد میکند. دکتر پاسخ میدهد: این همه درد از پیریست.»
ایران را پیرکرده اند، پیر نشده همه جایش آسیب دیده است. اراده ای برای بهبودی نیست. اراده ای باشد مـوانع ایجاد میکنند هر مانعی را برمیداری مثل قارچ مانعی دیگر ایجاد میکنند. هفت خان رستم هم هفت خان بود نه هزاران خان تو در تو.
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
نظرات بسته شده است.