از فعالیت دانشجویی به شکل سنتی عبور کردهایم!
16 آذر در گفت وگو با دو تن از دانشجویان دانشگاه گیلان؛(قسمت اول)
نام دانشگاه، خواه ناخواه در هر دورهای با تحولات اجتماعی پیوند خورده است و ردپای دانشگاه را میتوان در اکثر این تحولات ردیابی کرد. ۱۶ آذر، روز دانشجو سالیان سال است که در تقویم رسمی ایران و در میان دانشگاهیان و عموم مردم اهمیت بسیاری یافته است. روز دانشجو، از یک سو مجالی است برای بازخوانی راهی که جنبش دانشجویی تا امروز طی کرده است و از سوی دیگر مروری است بر وظیفه دانشگاه در بزنگاههای تاریخی. اگرچه روند تحقیقی سرگذشت روز دانشجو از گذشته تا اکنون با اوج و فرود همراه بوده است و در هر دوره، هدفها و در مقابل هزینههای متفاوتی مطرح بوده است اما همچنان این روز، ایستگاه مشترک چند گزاره است؛ «دانشجو و دانشگاه چه کار کرده و چگونه در خدمت هدایت جامعه بودهاند»، «دانشگاه و دانشجو چه میکنند و چگونه نقش خود را در هدایت جریان اجتماعی به انجام میرسانند» و در نهایت «دانشجو و دانشگاه چه کار خواهند کرد تا از آسیبهای وارده به جریان اجتماعی جلوگیری شود؟»
این سه گزاره من را به صرافت انداخت تا در وهله مهم کنونی، با تاکید بر گزاره سوم با دو تن از دانشجویان دانشگاه گیلان گفت و گو کنم. «عارف حسینی»، دانشجوی رشته زبانشناسی که از فعالان اسبق دانشگاه گیلان است نظرات خود را با تکیه بر تجربه هایش بازگو می کند و «مریم ستوده» (نام جایگزین) دانشجوی رشته علوم سیاسی، که به تازگی به دانشگاه ورود کرده از منظر خود به بحث پرداخته است.
چه کردهایم و اکنون دانشگاه در چه وضعی است؟
گفتوگو را با این سوال آغاز می کنم، فضای کنونی حاکم بر دانشگاه را چگونه می بینید و آیا باید در این فضا فعالیت را ادامه داد یا خیر؟
حسینی میگوید: «ما برای دانشجو در ذهنمان مدام درحال ارزش گذاری هستیم و فکر می کنیم که او فردی ست جدای از بقیه. این نگاه به دلیل شکل سنتی فعالیت دانشجویی و اختصاص داشتن دانش به گروهی خاص همیشه برقرار بوده است. در روند کنونی، دانشگاه از محل تبادل دانش به محل تبادل کالا تبدیل شده است؛ یعنی خود دانش با تبدیل شدن به کالا باعث شده است تا ما دیگر «دانشجو» نباشیم بلکه خریدار دانش باشیم. به همین علت ما دیگر با دانشگاه در معنای سنتی اش روبه رو نیستیم که انتظار داشته باشیم جنبش های دانشجویی هم مانند گذشته فعالیت کنند.» او ادامه می دهد: «درحال حاضر چون دانشگاه با بازار تفاوتی ندارد پس فعالیت در داخل دانشگاه هم تفاوت چندانی با فعالیت در بیرون دانشگاه ندارد. این درحالی است که ما نمی توانیم فضای دانشگاه را منفک از فضای بیرون از دانشگاه تصور کنیم. به همین دلیل من معتقدم تمام مکانیزم هایی که ما برای تسخیر و تولید فضا در بیرون دانشگاه در اختیار داریم را می توان در دانشگاه هم اجرا کرد.»
«منظورتان از فضای بیرون دانشگاه، فضای عمومی است یا فضای فعالیت در بیرون دانشگاه؟» او در پاسخ به این سوال می گوید: «خیر به صورت کلی فضای حضور ما در محیط های شهری. من معتقدم ما فضا را تولید می کنیم؛ به این معنی که فضا یک امکانِ از پیش موجود نیست که ما از قبل در آن حضور پیدا کنیم و بعد کاری انجام دهیم، فضا را آدمها خلق میکنند. بنابراین فضاهای دوستانه یا کاری را در محیط دانشگاه هم می توان خلق کرد. من معتقدم که هرچه فضای تولید شده در دانشگاه بیشتر در تقابل با سایر فضاهای موجود قرار بگیرد امکان دیالوگ هم بیشتر خواهد شد. مثلا وقتی جلوی بوفه های دانشگاه، صحبتهای یک گروه دو نفره به گوش گروهی چند نفره می رسد، موجب برقراری دیالوگ بین دو فضای مختلف میشود و از دل آن دو جهانبینی با هم ترکیب می شوند. بنابراین من معتقدم اگر از تمام امکانهای دانشگاه برای تولید فضا استفاده نکنیم، اصرار بر شیوه های قدیمی فعالیت دانشجویی هم نمی تواند موثر باشد چون دانشگاه دیگر آن دانشگاه سابق نیست.»
او معتقد است: «حضور و توقف دانشجو در مکانهایی از دانشگاه که بر اساس عرف نباید حضور داشته باشد، خود نوعی فعالیت است. درست مثل مبارزه ای که یک شهروند می تواند با توقف و تولید فضا در میدان شهرداری رشت از خود نشان دهد.»
حسینی در پاسخ به سوالی درباره اینکه روند ساختن فضا در دانشگاه به فعالیت یا مبارزه دانشجویی منتج خواهد شد؟ پاسخ می دهد: «هر جهانبینی یک سری لبههای تیز دارد که این اضافات در برقراری ارتباط یا دیالوگ بین گروههای مختلف از بین خواهد رفت. من کلا با فعالیت سنتی یا رسمی دانشجویی مخالفم؛ یعنی فعالیت هایی که تماما زیر نظر ساختار مدیریتی دانشگاه انجام شوند. در حقیقت شیوه سنتی فعالیت دانشجویی کارکردش را از دست داده است و شوراهای صنفی، کانونها، نشریات و تشکلها دیگر کارایی سابق خود را ندارند. این موضوع تا حدی می تواند اتفاق خوبی باشد چراکه از آن نهادها ارزش زدایی صورت گرفته و هر دانشجویی می تواند جزیی از فضای دانشجویی باشد.
سابقه ی حضور فضای حذف
در ادامه مریم که سابقه کمتری از حضور در دانشگاه دارد از فضای دانشگاه میگوید. او معتقد است که در دانشگاه با یک «فضای حذف» مواجهیم و گفته خود را اینگونه کامل میکند: «در این معنی هرکس که ترجیح میدهد فعالیت کند و حضور داشته باشد، به شیوههای مختلف از جمله ستاره دار شدن یا اخراج و حبس از محیط دانشگاه کنار خواهد رفت. حال اگر ما بخواهیم اسم این حضور را مبارزه بگذاریم، «خطر» شرط اول آن است. به همین خاطر من معتقدم در دانشگاه فرصتی برای حضور کسی که حرف جدیدتری دارد وجود ندارد و فضا (مثل الان) به صورت عمده در اختیار قشری است که در جاهای دیگر هم تریبون دارند.»
حذف از نظر شما فقط منع قانونی از تحصیل است یا ناامیدی خود دانشجو ازفضای فعالیت در دانشگاه را هم جزء پروژه حذف او از دانشگاه میدانید؟ او در پاسخ میگوید: «من معتقدم که حذف در اثر ناامیدی، معلول همان منع قانونی از تحصیل است چون دانشجو با ترس از منع تحصیل به فعالیت دانشجویی ورود نمیکند و عدم مشارکت در ساخت فضاهای دانشگاه او را ناامید کرده و در نهایت کنار خواهد رفت.» او ادامه میدهد: «زمانی در دانشگاه گفتمان شکل میگیرد که قدرت برابر وجود داشته باشد؛ مثلا زمانی که لباس پوشیدن یا نحوه فعالیت فرد یک مورد قبول فرد دو نیست و فرد دو به راحتی میتواند به فرد یک توهین کند و حق حضور او را در فضای عمومی دانشگاه سلب کند بخشی از پروژه حذف انجام شده است. در این شرایط قاعدتا فرد یک حضورش را کمتر و کمتر خواهد کرد و تلاش میکند تا در فضاهای خصوصیتر به ساختن فضای مورد علاقهاش بپردازد.»
او شرایط و جو حاکم بر دانشگاهها و خصوصا دانشگاه گیلان میگوید: «به نظر من دانشگاه گیلان حداقل در مقایسه با دانشگاههای مرکز درگیر یک ابتذال است. بچهها از مدرسه خارج میشوند، برای اولین بار جدای از پدر و مادر به رسمیت شناخته میشوند و سعی میکنند دنبال خود گمشدهشان بگردند؛ اما با این وجود یادشان میرود که برای پیدا کردن «خود» فرد ابتدا باید حقوق اولیهاش را بشناسد. اما متاسفانه دانشجویان در جستوجوی آن «خود» وارد محیطهای بیفایده میشوند و با تشکلهای بیمعنی بخشی از دوره دانشجوییشان را طی میکنند و این موارد در نهایت فضای دانشگاه را به سمت آن ابتذال مورد اشاره سوق میدهد.»
حسینی در نقد صحبتهای ستوده میگوید: «البته در مرکز هم ابتذالی که به آن اشاره شد به نوع دیگری خود را نشان میدهد؛ کسی که در استانهای حاشیهای دانشگاه میرود فکر میکند که از مدرسه وارد محیط بزرگتری شده و باید هویتیابی کند و کسی که در مرکز دانشجو شده، بر اساس یک سنت خود را ملزم میداند که فعال دانشجویی شود، و این هم به نوعی جنگ با ابتذال است.» او توضیح میدهد: «مثلا دانشجو در گیلان چون بیشتر در پی هویتیابی است تا تشکلیابی بهتر میتواند زیست روزمره خود را به عنوان یک عامل مبارزه مطرح کند. در مرکز بر اساس سنت شخص در ۱۹ سالگی به فعال سیاسی تبدیل میشود و در ۲۱ سالگی هم به زندان میرود؛ درحالی که این شخص نه آدمی سیاسی است و نه درک کاملی از سیاست دارد اما یک سنتی او را مجبور به این کار میکند. به همین خاطر دانشجو در استانهای غیرمرکزی خیلی راحتتر میتواند اکت مهمی مثل زیست روزمره را انجام دهد و از آن به یک مبارزه برسد.»
چه باید کرد؟ باید در دانشگاه ماند یا شیوه مبارزه را تغییر داد؟
در ادامه از آنها میخواهم تا نقشهی راهی که در ذهن دارند را بازگو کنند. به همین خاطر از آنها می پرسم، اکنون و در شرایطی که خودتان ذکر کردید باید چه کرد، میتوان در دانشگاه فعالیت کرد یا روند تجاری شدن دانشگاه و بسته بودن راه های فعالیت، باید ما را چند گام عقب تر ببرد؟
ابتدا حسینی به سوالم پاسخ می دهد: «من باز هم معتقد به زیست روزمره به عنوان یک تحرک مبارزاتی برای زندگی یک دانشجو هستم. مثلا من سال هاست که چه در داخل و چه در خارج دانشگاه جلسات داستان خوانی شرکت میکنم و این عادت سال هاست که برقرار مانده است. بنابراین معتقدم ما نباید تصمیم بگیریم که مبارزه یا مقاومت کنیم، زیست روزمره ما به خودی خود باید مقاومت باشد و اگر با این دید نگاه کنیم نمی توانیم بین کسی که در دانشگاه فعالیت قانونی دانشجویی انجام می دهد و کسی که با زیست روزمره اش به این مقاومت می پیوندند تفاوتی قائل شویم.»
این دو دانشجو در ادامه ی توضیح شان می گویند: مثلا اگر دغدغه من حقوق زنان است، نیازی نیست برای استیفای این حق لزوما در تشکلها، کانونها یا نشریات تولید محتوا کنم، بلکه اگر من روابطم را در محیط دانشگاه فارغ از کلیشه های جنسی و منطقهای سنتی تعیین کنم به صورت ناخودآگاه از این حق دفاع کرده ام و زیست روزمره من هم تبدیل به عمل سیاسی یا اکت مقاومت شده است.
تفکیک نکردن فعالیت دانشجویی و زیست روزمره از هم ناشی از اجبار شرایط است یا جزیی از راهکار ما برای برون رفت از این بحران است؟ در این رابطه حسینی می گوید: «این همان سنت است. فرد تا یک دوره ای دانشجو است و بعد از فراغت از تحصیل دیگر هویتی در جامعه ندارد، بنابراین سابقه فعالیت دانشجویی خود را به فعال حزبی ارتقا می دهد؛ بنابراین خود فعالیت دانشجویی می تواند آسیب زا باشد و با هدایت فرد به سمت پله بالاتر فعالیت های شخص در دانشگاه را به حاشیه ببرد. این در حالی است که اگر زیست روزمره، مبارزه باشد دیگر نمی توانیم از اینکه عده ای فعالیت دانشجویی را برای رسیدن به مناصب مدیریتی پله کرده اند گلایه کنیم.»
ستوده نیز پاسخ می دهد: «برای من، مجموعه ای از بایدهای آرمانی وجود دارد که مختص شرایطی اند که در جایی با فضای سیاسی اجتماعی بازتر مجال بروز خواهند یافت. در آن آرمانشهر باید ماند، باید مقاومت کرد و باید گفتمان را زنده نگه داشت چون ما خیلی راحت حافظه تاریخیمان فراموش میشود و این خاطرات باید در جایی بمانند و ثبت شوند. اما حقیقت این است که با وقوع هر اتفاقی در دانشگاه، من به عنوان دانشجو بیشتر ناامید میشوم و بیشتر به حضور نداشتن در دانشگاه فکر میکنم. در واقع بایدهای آرمانی ذهنم، من را وادار به ماندن در دانشگاه میکنند اما عملا در واقعیت هر روز بیشتر به حذف خود و ترک کردن دانشگاه فکر میکنم.»