از مردم اصرار از سیاستمداران انکار
سیاست گیلان در سالی که گذشت
سال ۱۴۰۰ در مقیاس کشوری و استانی برای مردم گیلان آبستن حوادث مختلفی بود. سالی که مردم امیدوار بودند وحشت کرونا فروکش کند و بازگشتن به زندگی اندکی ممکنتر شود. هرچند اقتصاد شکنندهی مردم، بی ثباتیهای داخلی و خارجی، کمبود آب و خشکسالی و همچنین رخت بستن امید از دل مردم، کمتر به زندگی مردم گیلان و در مقیاسی کلیتر در کشور، مجالی برای آرزو کردن داد.
سالی که به عنوان آخرین سال قرن خوانده میشد، ایران را دستخوش اتفاقات مهمی کرد. تغییراتی که هر یک به نوبهی خود اثری مستقیم و غیرمستقیم بر زندگی مردم گذاشتند و بسیاری را مجبور به مهاجرت کردند، بسیاری را به طبقهی پایینتری هل دادند و برای بسیاری هم مثل امضای آخر پای برگهی ناامیدی بودند و خشت آخر از یک زندگیِ ویران شده را از دیوار اجتماع فرو انداختند.
زخم کرونا بیش از هر چیزی در گرو سیاست بود و مردم استان گیلان و سایر استانهای کرانهی خزری بارها و بارها در اثر تصمیمات نا به جا قربانی سیاستهای غلط شدند. سیاست حاکمی که راه ورود به استانهای شمالی را باز میگذاشت و مرکز کشور را تعطیل میکرد تا به این وسیله کرونا را فقط از یک نقطه به نقطهی دیگری جابهجا کند.
دیر رسیدن واکسن، تصمیمات بازدارندهی ناموفق و سرانجام اقتصادی که همیشه یک سر رشتهاش در دست ماجراجوییهای سیاست حاکم افتاده بود، سال ۱۴۰۰ را به سالی تبدیل کرد که در آن مرگ، سکون و فقر موضوعات آشنایی بودند که حداقل یکی از آنها سهم هر فرد شد.
میشل فوکو در کتاب انضباط و مجازات مینویسد: «زخمی که جنایت بر پیکر جامعه وارد میکند، بینظمی که وارد جامعه میکند، رسوایی که به بار میآورد و مثالی که ایجاد میکند، میل به تکرار است و اگر مجازات نشود، امکان شیوع آن فراهم خواهد شد.»
مناصب سیاسی استانی
از سال ۹۷ تا پایان به کار دولت دوازدهم، ارسلان زارع در استانداری گیلان مشغول به کار بود. کسی که حضورش در استانداری همزمان بود با بحران بزرگی مثل شیوع کرونا که منتقدان او معتقد بودند او نتوانست حتی در حد یک مباشر هم صدای مردم گیلان را به تهران برساند.
سیاست زارع، سیاست بی چون و چرای تبعیت از تصمیمات مرکز بود بدون آنکه او دورنمایی از وضعیت حاکم در استان گیلان را برای تیم دولت در مرکز تشریح کند. گویی او نمادی از دولت خستهی یازدهم و دوازدهم بود که در طول هشت سال افت و خیز، حالا مقصر وضع موجود به حساب میآمد و بدش نمیآمد هرچه زودتر پایان کارش فرا برسد.
در گیلان هم این همهمهها برقرار بود و برخی با تکیه بر یک فراموشی فریبکارانه سعی میکردند شرایط اقتصادی مردم را به عاملیت یک یا چند ناجی محدود کنند؛ همین شد که باز هم با ورود استاندار جدید یعنی اسدالله عباسی، و سر کار آمدن شوراهای شهر جدید، فریاد تغییر در بلنگوی مبارزه با فساد بلند و بلندتر شد.
با فرا رسیدن انتخابات، ایران یکی از کم مشارکتترین انتخاباتهای چهار دههی اخیر را تجربه کرد. الگوی عدم مشارکت بیش از ۲۸ میلیون نفر از واجدان شرایط در مقیاس کشوری، در گیلان هم برقرار بود و طبق آمارهای رسمی در دو سال ۱۳۹۶ و ۱۴۰۰ درصد مشارکت در گیلان از حدود ۸۰ درصد به ۵۰ درصد کاهش پیدا کرد. هرچند که آمارهای غیر رسمی از مشارکتی کمتر از درصد مشارکت اعلام شده توسط استانداری گیلان حکایت داشت.
الگویی که در انتخابات شورای شهر با کاهشی که از سقوط بیش از ۵۰ درصدی مشارکت کنندگان حکایت دارد و با تقریب زیادی آمارهای رسمی را نقض میکند. انتخاباتی که آورد زیادی نداشت اما در این میان موجبات مرگ یکی از نامزدهای شوراهای شهر و روستا در شهرستان شفت استان گیلان را فراهم کرد.
پس از انتخابات؛ رکود و آرزوی امید
با پایان انتخابات ۱۴۰۰ و تا پیش از آنکه دولت جدید و شوراهای جدید بر سر کار بیایند، آنچه در بلندگوهای رسمی پخش میشد وعدههایی بود که همه قرار بود آوار جمعی جامعه را این بار با استراتژی انقلابی رفع کنند. هرچند صدای این بلندگوها برای گوش عاصی مردم کم بود و تقریبا هیچکس به آنها امیدی نداشت.
در ساختاری که افراد جلوی پرده در آن کارهای نیستند، تعویض رییس جمهور و جابهجایی اعضای شورا قرار نبود تغییری در سیاستی ایجاد کند که بخش زیادی از آن در پشت پرده میگذشت.
در گیلان هم این همهمهها برقرار بود و برخی با تکیه بر یک فراموشی فریبکارانه سعی میکردند شرایط اقتصادی مردم را به عاملیت یک یا چند ناجی محدود کنند؛ همین شد که باز هم با ورود استاندار جدید یعنی اسدالله عباسی، و سر کار آمدن شوراهای شهر جدید، فریاد تغییر در بلنگوی مبارزه با فساد بلند و بلندتر شد.
او که بلافاصله پس از ورود به گیلان به دیدار مقامات استانی مختلف رفت، رویکردش را در این دیدارها نشان داد؛ عباسی آمدن خود به استان زادگاهش را خلاصه در دو مورد کرد؛ پاکسازی گیلان اصلاحطلب زده و مبارزه با انواع فساد. دیدار او با مقامات عالیرتبه نظامی استان سبب شد تا حدس زدن رویکرد او در انتصاب فرمانداران سخت نباشد؛ نماینده دولت سیزدهم در گیلان تقریبا با همان استراتژی دولت چند فرماندار نظامی منصوب و اهم فعالیتش را بر بازدیدهای ضربتی به منظور انجام فیالفور یک پروژه متمرکز کرد. هرچند که چند ابقا و انتصاب هم از سوی عباسی صورت گرفت که اگرچه به مذاق اصولگرایان خوش نیامد، اما قابل توجه بود.
نمایندگان مجلس چه میکنند؟
یکصد سال تلاش برای به دست آوردن ساختارهای قانونگذاری در ایران نتایج عجیبی به دنبال داشته است. از قهر دو سال پیش مردم با صندوق رای مجلس، تا تشکیل مجلسی با حداقل میزان مشروعیت و قانونگذاری نمایندگانی که در رد و تایید مصوبهها هر چیزی را در نظر میگیرند غیر از صدای رسای مردمی که با آنها مخالفاند.
آنچه در سیاست ایران و به تبع آن سیاست گیلان جریان دارد، ضدیت با همین صداست. صدای مردمی که خواستهی یک زندگی عادی را فریاد میزنند اما جوابشان چیزی فراتر از مصوبههای ضربتی و رویاهای آبکی نیست؛ سیاستی که از عمد یا ناخواسته هر روز بیشتر مردم را بر سر راه خود قرار میدهد و گویا قرار نیست آنها را بنا به همان شعار سالهای نخستین انقلاب، ولی نعمت بداند.
سیاستی که رضایت عمومی را در صحنهآرایی رضایت بخش خود از صحنهی عمومی خلاصه میکند و وقتی به قدرت میرسد، همه چیز را به گذشتگانش ارجاع میدهد. غافل از آنکه یک سیاست هرگز نمیتواند به عدم کفایت ادامه دهد مگر آنکه حلقههای زنجیر آن، هرچه به عقب برویم اصول این بی کفایتی را تکرار کرده باشند. میل به یک آیندهی درخشان خیالی که حیاتش را از انکار یک گذشتهی سیاه تامین میکند.
جبار و کوچکی نژاد، محمدکاظم دلخوش و مهرداد گودروند نمایندگان رشت و صومعه سرا و رودبار ازجمله کسانی بودند که پس از انتخابات ریاست جمهوری اسمشان در لیست نمایندگانی قرار گرفت که موافق طرح محدودسازی فضای مجازی بودند.
دلخوش که همزمان گرفتار چند شکایت هم شد، فکرش را نمیکرد از جانب اصولگرایان تندی مثل حسن کربلایی هم مورد حجمه قرار بگیرد. انتقادها به ساخت و ساز غیرقانونی او در محدوده تالاب انزلی سبب شد تا دلخوش از چند فعال رسانهای شکایت کند.
سیدعلی آقازاده کمتر از سایرین گرفتار طرحهای جنجالی بود و گویی اشتغالش در کمیسیون امنیت ملی مجلس، مشغلهای کافی برای او بود.
محمدرضا احمدی نماینده رشت هم در تمام طول سال ۱۴۰۰ سعی داشت چهرهای انقلابیتر از خود به نمایش بگذارد و تقریبا هر جا که حواشی، احتمال معروف کردن کسی را در خود مستتر داشتند، احمدی نفر اول لیست بود. او پس از آغاز به کار دولت خواستار ورود انقلابی دولت به قضایا شد و ترجیح داد دربارهی هرچیزی سخن بگوید. شوق دیده شدن احمدی به عنوان یک نمایندهی پیگیر باعث شد او پیِ مناظره با مجید حسینی، از سلبریتیهای فضای مجازی را هم بر تن بمالد و مغلوب او شود.
پرویز محمدنژاد، نماینده لنگرود هم که دو سال پیش توانست صندلی ابدی مهرداد لاهوتی را از زیر پای او بکشد و خود را جایگزینش کند، در آخرین روزهای امسال ترجیح داد پیش پیش برای انتخابات سال ۱۴۰۲ هم سرمایهگذاری کند و از همین حالا لاهوتی را مغلوب کند. او با ارسال سبد غذایی به روستاهای شهرستان لنگرود و درج نام خود روی بستهها، سوژهی بسیاری از رسانهها شد.
احزاب، ناظر اما خاموش
زمانی که در یک ساختار سیاسی مطبوعات از کار افتاده باشند و غیر از معدود تلاشهایی در فضای خاکستری حاکم، هیچ تلاشی صورت نگیرد، قطعا احزاب هم ناظران خاموش خواهند شد.
از میان ۱۶ حزب فعال در استان گیلان تقریبا تنها یک حزب اندک واکنشهایی به مسائل روز نشان دادند و مابقی درحالی که کشور بیش از هر زمان دیگری به راهکار و چندصدایی نیاز داشت، خود را به جزیی از نظمِ نامنظم موجود تبدیل کردند.
احزابی مانند اعتدال و توسعه، اعتماد ملی، انجمن اسلامی مهندسان، انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه، کارگزاران سازندگی و … ازجمله احزابی بودند که با وجود حضور افراد شناخته شده در ساختار خود، لام تا کام حرفی از بحرانهای روز افزون کشور نزدند. افرادی که در دورههای قبل به دنبال ورود به مجلس یا تصدی استانداری گیلان بودند، در ساختار بدون مصرف این احزاب تلاشی برای بهبود وضع موجود نکردند.
در میان این احزاب تنها حزب مجمع پیروان خط امام بود که نسبت به بسیاری از مسائل روز ازجمله محدودسازی اینترنت و اعتراضات معلمان بی تفاوت نبود و حداقل با انتشار بیانیهای، چشم بر واقعیات موجود نبست.
قطعا نمیتوان انتظار داشت احزاب بتوانند کاری عجیب انجام دهند اما حداقل انتظار میرود اگر تا این حد نسبت به کنشگری ناتوان هستند، بهتر است بساط دفتر و دستک حزب داشتن را هم برچینند تا هزینهی سالانهی برگزاری نشست و مجامع عمومی آنها از جیب مردم خرج نشوند. خوب است آنها باخبر شوند که جیب مردم چقدر خالی است، حتی خالیتر از کشکول کنشگری آنها در فضای سیاست ایران.
واتساو هاول، نمایشنامه اهل جمهوری چک در سال ۱۹۸۷ در مصاحبه با روزنامهی تایمز گفته بود: «دروغ همگانی و فراگیر به تدریج مسلط میشود مردم خود را با آن تطبیق میدهند و هرکسی در مقطعی از زندگیاش با این دروغ کنار میآید و زندگی با آن را فرا میگیرد. در چنین شرایطی گفتن حقیقت، رفتار درست و درهم شکستن شبکه دروغها به هر قیمت ممکن از جمله به قیمت به جان خریدن این خطر که یکه و تنها در برابر تمام دنیا بایستی، عملی است که اهمیت سیاسی فوقالعادهای دارد.»
داستان سیاست ایران هم در پایان قرن اخیر بی شباهت به این گفتهی هاول نیست. سیاستی که دروغ میپرورد و پس از یک قرن تلاش برای جا افتادنش در ایران هنوز غیر از انکار دیروز و امید به آینده راهکاری ندارد. سیاستی که نگاه میکند اما نمیخواهد ببیند و منتظر است تا راهی پیدا کند و چشمهای همه را ببندد تا دیگر کسی غیر از آیندهی خیالی روشن، چیزی از اکنون و گذشتهی سیاه نبیند. داستانی که مکان ندارد و از گیلان تا جنوب و شرق و غرب کشور، روایتی تکراری دارد.