انتقال پایتخت، رهایی دولتمردان و رهاشدن شهروندان

15

سال‌هاست که پایتخت ۲۳۵‌ ساله ایران سوژه سخنرانی‌ها، جلسات و طرح‌های اصحاب دولت و رسانه شده و تقریبا در هیچ دولتی نبوده که سخن از انتقال آن به مقصدی نامعلوم به میان نیاید؛ هر بار لرزه‌ای به زمین تهران می‌افتد یا ذخیره آب سدها به سطحی پایین‌تر از قبل می‌رسد یا شاخص آلودگی هوا از حدی بالاتر می‌رود، نخستین فکری که به ذهن دولت‌مردان خطور می‌کند، انتقال پایتخت است.

در برابر این تصمیم، پرسش‌های متعددی مطرح است که هر یک ماهیتی مجزا دارند و بعدی از ماجرا را هدف قرار می‌دهند که پاسخ به آن نیازمند داده‌ها، تحلیل‌ها، تخصص‌ها و فرایندهای جداگانه و البته هم‌پیوندی است.

در این میان شاید یکی از اصلی‌ترین پرسش‌هایی که بعضا فراموش می‌شود، پرسش از آن‌چه باشد که در این روند از دست خواهد رفت یا هزینه‌هایی باید پذیرفته شود. پاسخ به این پرسش تا حد قابل توجهی بسته به نحوه مواجهه نظام سیاسی با تهران در فردای انتقال پایتخت است.

زمانی که نظام سیاسی آسودگی خاطری نسبی از بابت تثبیت ارکان قدرت و مکان استقرار آن در زمان وقوع حادثه‌ای در تهران به دست آورد و این امر تهدیدی مستقیم برای نظام سیاسی کشور به شمار نیاید.

اما می‌توان از تجربه سایر کشورها دریافت که بارزترین هزینه این فرایند، هزینه مالی گزافی است که بر اساس برخی برآوردها چیزی معادل با بودجه چندسال کل کشور خواهد بود و با صرف آن می‌توان بسیاری از مسائل و مشکلات پایتخت کنونی را نیز ساماندهی و حتی برطرف کرد.

این رقم جدای از تمام بودجه‌ها و هزینه‌هایی است که بیش از دو قرن برای توسعه تهران صرف شده و احتمالا در صورت انتقال پایتخت بخش عمده‌ای از آن‌ها بدون استفاده رها خواهند شد یا دست‌کم بازدهی گذشته را نخواهند داشت.

وجه دیگری که در چنین تصمیم‌گیری خطیری کمتر موجه توجه قرار می‌گیرد، شخصیت فرهنگی و اجتماعی تهران است؛ تهران راوی. تهرانی که شاهد دو انقلاب بوده و بی‌شمار جنبش‌های اجتماعی و سیاسی. نظاره‌گر دگردیسی جامعه ایرانی در سال‌های پوست‌اندازی آن بوده و عرصه‌ای برای بروز و تمرین هم‌زیستی میان گروه‌های متفاوت و متکثر.

انباشت تجربه‌ها و خاطره‌های ناشی از این هم‌زیستی و هم‌نشینی آن با قدرت سیاسی است که پویایی شهر را پدید آورده و به‌مثابه ایرانی کوچک – با همه تعارض‌های موجود در آن- صدای جامعه را فریاد زده است.

تهران خالی از این عناصر احتمالا مسیری از زوال فضاها و مکان‌های خاطره جمعی و پویایی اجتماعی در پیش خواهد گرفت و جدایی تهران از سیاست احتمالا عناصر حافظه جمعی و تاریخی را خالی از معنا خواهد کرد، هم‌چون جسمی بی‌جان یا موزه‌ای برای نمایش پاره‌هایی گزینش‌شده از تاریخ.

با این توصیف آیا نباید چنین گمان برد که تصمیم نظام سیاسی برای انتقال پایتخت درواقع فرار از تهران سرکش به مقصدی آرام و تلاشی در راستای نقل مکان به حیات خلوتی به دور از هیاهوی غیر قابل کنترل تهران است؟

اما پرسش بعدی این است که آیا انتقال پایتخت تمامی مشکلاتی را که دلیل طرح این موضوع بوده‌اند برطرف خواهد کرد؟ بی‌تردید پاسخ به این پرسش پیچیدگی مضاعفی دارد و مطالعات و پژوهش‌های بسیاری در این سال‌ها در پی پاسخ به آن برآمده‌اند. اما شاید در قالب دو سناریوی کلی بتوان تصویری از آینده را ترسیم کرد.

با فرض تداوم ساختار اداری و سیاسی تمرکزگرا و تمامیت‌خواه موجود چندان دور از انتظار نیست که در فردای انتقال پایتخت دیری نگذرد که تمام غول‌های اقتصادی، تجاری، درمانی، دانشگاهی و گردشگری نیز سر از پایتخت جدید درآورند و شهری که از زیرساخت‌های مناسب برای این هجوم بی‌بهره است به تهرانی دیگر تبدیل شود.

شهری که هویت اصیل خود را زیر چکمه سرمایه و سیاست می‌بازد و مشکلات متعدد و پیچیده پایتخت پیشین را به‌سرعت پیش روی خود می‌بیند. این نگرانی تا زمانی که همه راه‌ها به سیاست ختم شود و نظام سیاسی و اداری کشور تمرکزگرایی انحصارطلبانه‌ای را نمایندگی کند بیراه نخواهد بود؛ چراکه در چنین نظامی نزدیکی به قدرت سیاسی و مراکز استقرار آن مزیت به شمار می‌رود و در نتیجه سایر کانون‌های قدرت (اقتصادی، علمی، فرهنگی، درمانی، صنعتی، نظامی و…) نیز نسبت به آن بی‌تفاوت نخواهند ماند.

در این سناریو تهران ناگهان – یا در بهترین حالت در روندی تدریجی- خالی از جمعیت خواهد شد و احتمالا به شهر ارواح تبدیل می‌شود؛ شهری که با وجود ازدیاد و فوران جمعیت ناامنی یکی از خصلت‌های اصلی آن است، حال این شهر را باید در انبوهی از واحدهای خالی از فعالیت تصور کرد.

متقابلا می‌توان پایتخت جدید را درحالی تصور کرد که به آشفته‌بازار رانت و زمین‌خواری تبدیل شده و حاشیه‌های آن یکی پس از دیگری زیر بولدوزر بسازوبفروش‌ها یا زاغه‌های جمعیت محروم و فرودست جویای کار – که نتیجه بی‌چون‌وچرای نظام اقتصادی تمامیت‌گراست- بلعیده می‌شود.

اما اگر فرض را بر بدیل این وضعیت یعنی تمرکززدایی سیاسی و اداری بگذاریم، در این صورت باید پرسید که هزینه گزاف انتقال پایتخت برای چیست؟ آیا نتیجه‌ای جز این است که اهالی دولت در شهر دیگری که آب و هوا و زمین پایدارتری دارد سکنی می‌گزینند و با قطع وابستگی سایر نهادهای فعال از کانون سیاسی، آن‌ها را در همان تهران به حال خود رها می‌کنند؟

تهرانی که دیگر پایتخت نیست و در نتیجه وضعیت آن دغدغه نظام سیاسی نخواهد بود تا برای رفع مسائلش تلاشی کند؛ اما جمعیت غیرسیاسی – که به انگیزه‌های مختلف در این شهر پرهیاهو ساکن شده‌اند- در این شهر با مسائل و مشکلاتش باقی می‌مانند (بخوانید رها می‌شوند) و حالا باید با بحران آب، آلوگی هوا، خطر زلزله، فرونشست، ترافیک و هزارویک مشکل دیگر که نتیجه سال‌ها بهره‌کشی نظام سیاسی از یک منطقه شهری و زیستگاه انسانی است دست‌وپنجه نرم کنند.

این همانا رهایی دولت‌مردان از نتیجه سال‌ها بی‌تدبیری خود و رهاشدن شهروندان در گرداب انباشت سوءمدیریت‌های نظام سیاسی است.

نظرات بسته شده است.